چطور میتوان ترس از محیط جدید را ریشه کن کرد؟

در بعضی از مواقع این ترس برخورد با محیط جدید و ترک محیط قبلی در ما هست. حالا فرقی نمیکند محیط یا مجازی باشه یا حقیقی ! ترک یک محله باشد یا ترک شهر ! تغییر محیط آموزشی باشه یا تغییر برنامه و محیط شغلی . میخوام ببینم راهی هست که بشه کامل این تغییر در مغز جا بیفته
چون در نگاه اول خیلی ساده س ولی انگار مغز و روان ما یک سری پیچیدگی هایی داره و انگار دوست داره اون نرم همیشگی خودش رو رعایت کنه . به فرض کارمندی رو در نظر بگیرید که 20 سال ساکن تهران بوده و در تهران کار میکرده با انتقالی باید به مثلا شهر اصفهان بره و اونجا عادت های ذهنی ش ،همسایگان،همکاران،سبک زندگی و اون نقشه مغز از اون مسیر رفت و برگشت به خونه ،دوستان و مکان های دیگه کلا باید از نو ساخته بشه . چیزی که بیست سال جا افتاده و مغز به اون اعتیاد پیدا کرده . حالا درست شدن این آشفتگی به نظر شما فقط به زمان بستگی داره یا از شیوه های سریع تر و دائمی هم میشه استفاده کرد؟
ضمن اینکه از @yousef هم میتونیم دعوت کنیم تا در حوزه تخصصش بیاد و نظرش رو با ما به اشتراک بذاره

5 پسندیده

@yousef :grin:
خب سوال منم بود این

1 پسندیده

البته کمی از حوزه عصب‌شناسی دوره ولی بیشتر مرتبط با روانشناسی و رفتارشناسیه.

من قبلش توصیه میکنم حتما با حوصله‌ای که دارید، کتاب تفکر سریع و کند (اینجا و چند جای دیگه بهش اشاره کردم) رو بخونید. مسئله اینه که آیا این رفتار نامعموله یا نامعقوله؟
جواب از لحاظ بیولوژیک هم میتونه خیر و هم میتونه بله باشه. ایستایی در محیط آشنا، برای انسان به عنوان موجودی زنده، مزایای بسیار زیادی داره: به تمام چم و خم محیط آشنایی داریم، خطرات و امتیازات محیط رو می‌شناسیم، احساس امنیت بالا به دلیل آشنایی با افراد و حضور محسوس و نامحسوس آشنایان داریم و … . انسان در هرم زیستی، پایین‌تر از متوسط و بسیار ضعیفتر از بسیاری از موجودات اطراف بوده و هست. معنای این حرف اینه که ما ذاتا ترس رو دلیل بقا میدونیم، واقعا هم همینطور بوده. اگر ریسک‌پذیری بالاتری در گونه کنونی انسان وجود داشت، احتمالا به سرنوشت گونه‌های مشابه ولی کمتر ترسو، دچار میشد.

این رو خواستم بگم که ترس اساسا ریشه در تغییرات ذهنی داره و نه در محیط، یعنی در یک محیط هم اختلالی برای ما به وجود بیاد، دچار آشفتگی ذهنی میشیم. معمولا روی دیگه سکه در این فرآیند توسط ذهن کاملا بی‌اثر میشه: منفعتهای تغییر چیه؟ این رو چطور میشه به سرعت و شفاف به خودمون یا هر فردی که ترس از تغییر داره، القا کنیم تا بتونه با نکات منفی اون مقابله کنه؟ مثال خیلی ساده، ریسک‌پذیری افراد در بازارهای مالیه. در ابتدا بسیار محتاط هستن ولی وقتی سودی به دست میارن و حس مثبتی از این ریسک کسب میکنن، ممکنه حتی به تغییر و ریسک اعتیاد پیدا کنن.

من فکر میکنم که این سئوال رو میشه اینجوری گفت تا کمی برای ایده‌پردازی مناسبتر باشه: منفعت تغییر مکان برای فرد چیه؟ آیا نکات مثبتی داره که بشه بولد کرد و طرف رو مشتاق تغییر؟
مثلا نکاتی مثل جاهای دیدنی، هزینه کمتر (مطمئن نیستم که اصفهان هزینه کلی کمتری داشته باشه البته)، محیط آرومتر، یا اینکه محیطهای قبلی رو هم لازم نیست کاملا رها کنه به دلیل سطح ارتباطات امروز، … .

3 پسندیده

کی رفته اصفهان؟ :grin:
خیلی خوب گفتی

البته شهر اصفهان فقط یک مثال بود . و کلی مثال دیگه هم میشد بزنم. همون طور که گفتی بیشتر این قضیه روی تغییرات ذهنی استواره ولی خب به همین راحتی هم شاید نباشه ! شایدم هنوز اون قسمت های مثبت تغییر به منفی نچربیده ! ولی اینو میدونم که بیرون اومدن از تغییرات در حیطه بزرگ درونی و بیرونی آسان نبوده برای من.
ضمن اینکه تغییرات جزئی رو که در پادپرس همین امروز دیدم در وهله اول کمی شبیه حس خارج شدن از یک ریل به یک ریل دیگه بود چه برسه به تغییرات کلی :sweat_smile:

2 پسندیده

مسئله من اینه که خودم تغییر رو انتخاب کردم و برام مهم بوده و منتظرش هم بودم اما حالا که در مکان و روند جدید قرار گرفتم، انگار در عذابم. ذهنم به اطلاعات و آشنایی‌های جزئی راضی نمیشه و مداوم شک به اصل تغییر رو به جون خودش و من میندازه، می‌دونم که باید به خودمون زمان بدیم تا به آرامش نسبی برسیم، ولی خوبه اگه سرعت گذار بالا بره و از کار و زندگی نیوفتیم. این که میگم واقعا مهمه، برای افت عملکرد در ابهام کاری نباید کرد؟

3 پسندیده

از یه منظر دیگه هم میشه بهش نگاه کرد: انتظارات. شما احتمالا با انتخاب تغییر، انتظاری ذهنی رو ایجاد کردید که هنوز به اون نرسیدید و احتمالا هرگز به اون نخواهید رسید. منظورم اینه که انتظارات ذهنی رو از تجربه کپی کردید و اونجا گذاشتید، بنابراین با امکانات و فضا همخوانی نداره.
زمانی هست که برای افراد باتجربه، تجربه تغییر خودش یه تجربه عمیق میشه: ذهن با اون و الزاماتش آشنا میشه و میتونه چشم‌انداز معقولی برای تطابق پیدا کنه. این جاافتادن با نگاه به تجربه دیگران کمتر ممکنه، ولی شاید راههایی برای ایجاد انتظار ذهنی مناسب باشه:
به تغییرات مثبت و کوچیک زندگی که خیلی میتونه نزدیک به تغییر کنونی باشه، میشه به چشم یه تجربه مشابه نگاه کرد. به جای چشم‌انداز ابستراکت (که ارتباط عملی با واقعیت نداره بلکه ساخته ذهن و باورهای پیش‌زمینه ذهنیه)، میشه به همینها رجوع کرد و دید چه اتفاقی میوفته. مثلا رفتن به شهر دیگه، ممکنه خیلی اتفاق نیوفته، ولی عوض کردن خونه، احتمالا بیشتر اتفاق افتاده.

البته کمتر در روانشناسی، به زمینه شخصیتی احترام گذاشته میشه، ولی من فکر میکنم زمینه شخصیتی عاملی بسیار قوی در این اتفاقهاست. همه شخصیتها با تغییر محیط مشکل ندارن، بلکه برعکس بعضی شخصیتها با ایستایی و در یک محیط بودن مشکل دارن.

شاید بشه بهش یه مفهوم بازی داد: خود دیدن و آشنایی با محیط رو میشه به شکل قدمهای بازی در نظر گرفت و جایزه هم داد. این چطوره؟ مثلا در هفته اول میخوای ۵ قدم آشنایی با همسایه، پیدا کردن جاهای خرید مناسب، پیدا کردن مسیر مناسب از محل زندگی به کار، … رو انجام بدی. هر قدم هم یه شام بیرون خودت رو مهمون کنی :sweat_smile:
پ.ن. خودم از جنس تغییرگریزهای شدید هستم بویژه اگر ریسک خاصی برام ایجاد کنه. البته کلا محیط خیلی اهمیتی برام نداره.

3 پسندیده

اره پاشو بیا اصفهان تا یکاری کنم ترس از سرت نپره هیچی بار اول و اخرت باشه که بیای :joy:

بعضی چیزا ریشه از گذشته داره یعنی اگه من تو خانواده عصبی بزرگ بشم ادم عصبی خواهم بود و در خانواده بدبین هم بدبینم و در خانواده دلسوز دلسوز .
بچه ها از خانواده و محیط اطراف یادمیگیرن
تو خونه ای که صوت قران پخش میشه پس به احتمال80 درصد اون بچه قران یادمیگره و علاقه پیدا میکنه
تو خونه ای که همه موسیقی میزنن هم بچه به موسیقی علاقه داره
تو خونه ای که دعوا باشه آدم دعواچی بار میاد و سر خودش هم میاره
یا خانواده ای که این چیزا ی ازسمت یک نفر باشه احتمال علاقه میشه اون 20 درصد و 80 درصد تبدیل ب فراری بودن میشه
یعنی اگه کل خانواده من هم رو بزنن و دعوا کنن من 80 درصد درآینده دعوا میکنم اما اگه پدر من با کسی در خانواده دعوا کنه و بقیه بترسن من جایی ک دعوا باشه نمیرم
حالا اگه من تو خانواده ای بزرگ شم که همه چیز رو برنامه پیش میره و کسی حق تغییر نداره و تصمیم رو بقیه براش میگیرن چی میشه؟
اون فرد دچار ترس از تغییر میشه :pleading_face:
ی نفس بگیرید زیاد گفتم :hot_face:

دلیل های دیگه ای عین ترس از تلاش و ترس از حرف مردم هم هست یا حتی نر و ماده بودن!
مردم از چیزایی هم که نمیدونن میترسن بعضی ها حتی از موفق بودن هم میترسن

چه کارهایی که برای حرف مردم انجامش ندادیم… دیگه اون دوران گذشته و بزرگترین و مهم ترین چیز نظر خودته نه نظر مردم
کلیشه های جنسیتی که میگن تو دختری مردم چی میگن؟ مگه پسر گریه میکنه؟ دختر نباید فوتبال بازی کنه . پسر نباید عروسک بازی کنه :nauseated_face:

هیچ چیز بدون تلاش به دست نمیاد بالاخره ی زوری باید زد همه دوست دارن خوش باشن اما دوس دارن هم قدمی برندارن و راحت باشن و من دیگه این بخشو نمیگم پایدار میگه:
اعه میخواستم انعکاس رو براتون بذارم نشد :joy: :broken_heart: خودتون گوش کردید بازم گوش کنید.
مردم دوس دارن همه چیز رو بدونن و اگه چیزی رو ندونن ازش فراری میشن منم خودم جایی ک بهم اسمشو نگن نمیرم بعدا میفهمم همه رفتن کیف کردن و من موندم
=)
ترس از موفقیت هم ایجاد میشه که بقیه فکر میکنن وای حالا فلانی بهم حسودی میکنه حالا بهمانی دوستم نداره بیساری ها خیلی از من بهترن و فلان و بیسار و اینا ک تست دکتر بهشتیان رو پیشنهاد میکنم :grin:
این قد نوشتم…ظالم لایک نمیکنه فقط :joy:
راه درمانشم ک سادس اونو من نمینوسیم با خودتون :grin: :ok_hand:

2 پسندیده

با این که نمیشه از تاثیر محیط و ژنتیک گذشت ولی تغییر انسان و تغییر ناخودآگاه کاملا محتمله .

این روش سودمندی هست.

من چیز دیگه ای گفتم؟ :no_mouth:
شدی تنها کسی حرفامو کامل نمیفهمه :sneezing_face:
@yousef مرسی ک به خاطر من جواب @11141 دادی :smiley:
@11141 بسوز :crazy_face: الان من جدیدم نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار :sunglasses: