چطور میشه افراد احساسی و رویایی رو درک کرد و با فشارهای عاقلانه، روح و روانشون رو آزار نداد؟
بعضی آدما بسیار حسابگرند، مثلاً در بررسی و محاسبه نتایج و عواقب امور، و میزان مهرورزی و نحوه گذران عمر و شکل زندگی، و بعضیها، آزادترند از این قیود، چگونه مذاکرات این دو شخصیت متفاوت به صلح بگذرد؟
چکار میشه کرد که هم حرمتی شکسته نشه و هم رویایی نابود؟
به نظر من بهتره این سوال رو آقایون جواب بدهند. چطور خانم ها را درک می کنید؟ چطور با احساسات شون کنار میان و نابودشان نمی کنید؟
لیلا @leilay ببینم با این سوال می تونی اشکمونو دربیاری
من با خوندن این سوال به یاد دل های شکسته ی زنانی افتادم که یک مرد بانی اش بوده، به یاد اشک هایی که ریختند و تنها دلیل اش این بوده که یک مرد درک شان نکرده، اصلا آیا مردها می توانند زنان را بشناسند و درک شان کنند؟ یا این یک توهمی بیش نیست؟ آخ مردها مردها …
من خودم جز دسته افراد احساسی و رویایی هستم و برادرم جز دسته ی حسابگر.
همیشه با هم خیلی حرف می زدیم چون خیلی اوقات تنها کسایی بودیم که می تونستیم به حرف هم گوش بدیم و بیشتر اوقات هم تو حرف زدنامون و راهنمایی هایی که به همدیگه می کردیم به مشکل می خوردیم . یه زمانایی هم حسابی کلاهمون تو هم می رفت و دوتامون عصبانی می شدیم .
من مدام شکایت می کردم که اون احساسات منو درک نمی کنه و فک میکنه سطحی و موقتی هستن و اونم منو خیالباف می دونست و مدام بهم می گفت زیادی رویایی فکر میکنم.
هردومون برای مدت زیادی از هم لجمون می گرفت و فکر می کردیم طرف مقابل هیچ تلاشی برای فهمیدن حرف اون یکی نمی کنه و خیلی اوقات همو سرزنش می کردیم.
اما مسئله ی ما بعد از یه گفت و گو جالب تا حد زیادی حل شد.
یه گفت و گوی صادقانه که به دنبال تست mbti پیش اومد . نمی دونم شاید شعاری باشه اما برای ما واقعا جواب داد . وقتی حرف می زدیم من قشنگ حس کردم که انگار اون از یه دریچه ی کاملا متفاوت دنیا رو می بینه و اون بهم گفت که گاهی چقدر درک کردن حرف های من براش سخته و هر کاری می کنه نمی دونه باید چی کار کنه . بعدشم بهم گفت خیلی اوقات خیلی حرفا و نظرات منو که باهاشون موافق بوده رو بهم نمی گفته چون فکر می کرده این کار به احساسات به قول خودش بدم دامن می زنه .
الان وقتی درباره ی مسائل مختلف و حساس حرف می زنیم اون سعی می کنه احساسات منو ضمیمه ی منطقش کنه و نظرشو به من منتقل کنه و منم سعی می کنم منطق رو ضمیمه ی احساساتم کنم و نظرمو بهش بگم. و این بینمون ایجاد شده که وقتی می فهمیم طرف مقابل نظرش می تونه درست باشه اقرار می کنیم و سرسختی نمی کنیم.
یه خرده توضیحش سخته .
اما اگه بخوام جمع بندی کنم می گم باید طرف احساسی رو مطمئن کنی که احساساتش رو درنظر می گیری و احساساتش رو کوچیک یا بی اهمیت نمی دونی . یه جورایی باید دوطرف متوجه بشن که دریچه ای که از اون دنیا رو نگاه می کنن فرق داره و هر کدوم به این درک برسن که گاهی نگاه کردن به دنیا از دریچه ی نفر دیگه می تونه بی اندازه کمک کننده باشه.
من خودم جزو دسته آدم های به شدت سر سخت و منطقی و حسابگر هستم . تست های مختلف روانشناسی که دادم هم اینو تایید کردن ولی خوب این مورد یه سری جاها برام گلوگاه میشد و برای رقیق تر کردنش پیش مشاور رفتم .
مشاوره بهم کمک کرد تا منطقی تصمیم بگیرم تا خلاف ارزش هایی داری عمل نکنم ولی وقتی تصمیمی گرفتم دلی اون تصمیم رو دوست داشته باشم و براش احساسات خرج کنم . یه چیز دیگه ای هم که یاد گرفتم این بود که سعی کنم با منطق و تحلیل خودم حرف های آدم های احساسی رو گوش بدم و سعی کنم درکشون کنم .
پس اگه بخوام خیلی خلاصه جوابتون رو بگم حرف زدن بدون پیش زمینه فکری و قضاوت برای خود من بهترین راه درک کردن افراد احساسی و کلا احساسات بوده . البته به شرطی که این احساسی و رویایی بودن دیگه در حد بیماری نباشه .
من خودم واقعا خیلی با این قضیه مشکل داشتم.
اولین جوابی که به ذهنم میاد اینه که چون نتیجه ی پیروی از احساسات یا اهمیت دادن بهشون یه چیز قابل اندازه گیری یا ملموس برای همه نیست . در حالی که پیروی از منطق می تونه نتایجی ملموس و موفقیت های خوبی رو به دنبال داشته باشه . البته شکی نیست که اگه بعد احساسی پرورش پبدا نکرده باشه اون موفقیت هم ارزششو از دست میده .
یه چیز دیگه ای هم که به ذهنم میرسه اینه که احساسات می تونن تغییر کنن ولی منطق یه چیز ثابتیه و شاید این باعث بشه آدما بخوان از راه مطمئن تر به مسائل نگاه کنن.
من خودم آدم احساسی و به شدت خیال پرداز هستم
حتی درک این خصوصیت برای خودم هم دشوار چه برسه به دیگران. اگر کسی میتونه کمک کنه تا من بتونم بهتر با دیگران ارتباط بر قرار کنم چون واقعا تبدیل به معضل بزرگی شده.
در تست mbti همinfj در اومدم.
به نظر من نمیشه این دو گروه همه دیگه رو کامل درک کنند.
باید سعی کنند با هم کنار بیان و یا تا حدودی دنیا رو از زاویه دید همدیگه ببیند.
معمولا تو این جور بحث ها هر شخصی فکر می کنه حقیقت پیش اونه و راهی که داره پیشنهاد میده حقیقت محضه.
اگر هر دو طرف به این آگاهی برسند که چیزی به نام حقیقت مطلق وجود خارجی نداره و نه تنها نیست بلکه 0.01 این حقیقت هم پیش شخصی نیست و اینجاست که مفهوم آزادی و آزادگی انسان مطرح میشه.
یعنی من و شما باید بپذیریم تفاوت بین ما هست اختلاف هست ولی مخالفت نیست. درست و غلط و خوب و بد نیست فقط تفاوت هست.
تو خیلی از بحث ها نتیجه از نظر علمی متناسب با واقعیات هست، یعنی میشه رجوع کرد و فهمید نتیجه چیه.
نکته بعدی اینه که بعضی از آدم ها احساسی نیستند بلکه حساسند.
آدم های حساس معمولا پوست روانی ندارند و امکان داره هر چیزی اذیتشون کنه. و این یک نوع بیماری هست
ولی افراد با احساس کاملا افراد سالمی هستند.
تا وقتی این رویا پردازی حالت خوش خیالی به خودش نگیره و همراه با عمل و درک واقعیت باشه به نظر من خیلی هم لذت بخشه و می تونه باعث پیشرفت انسان بشه.
مثال:
رویا پردازی همراه با خوش خیالی: خواستن توانستن است
رویا پردازی خوب همراه با درک واقعیت:خواستن وقتی توانستن هست که من شرایطش رو فراهم کنم