چرا بعضی مسائل مهم برای عموم مردم مهم نیستند؟
یک مسأله برای اینکه به دغدغه عمومی تبدیل شود، چه مراحلی را باید طی کند؟ بهترین و کوتاه ترین مسیر چیست؟ جهت چگونه باشد؛
از مراکز قدرت سیاسی و اقتصادی به سمت مردم شروع بشه یا عده ای از مردم، مراکز قدرت رو با خودشون موافق کنن و بعد اونا بقیه مردم رو؟ میخوام بگم نقش مراکز قدرت کم نیست انگار.
به نظرم اینکه ما چه مسائلی برامون مهمه و هر کدوم از ماها که تحصیلات عالی انجام دادیم چرا برای رشته ای که زمان گذاشتیم وقت نمیزارم و بیشتر درباره ش بخونیم یا بدونیم و اطلاعات جامع تری رو بدست بیاریم؟
حالا هر کسی با هر رشته ای و با هر دیدی ولی فهم خیلی این وسط مهمه و اینکه ما چقدر وقت میزاریم
بنظرم تبلیغات به اندازه کافی در زمینه های مختلف کار خودشون رو کردن …مثلا کمتر زباله تولید کنیم و یا در ممصرف انرژی ها صرفه جویی کنیم یه چیز خیلی معمولیه و باید این فهم بین همه وجود داشته باشه و نیازی به توضیح و کارکردهای دولتی وجود نداشته باشه چون ما با دنیای وسیع تری -محیط زیست- روبه رو هستیم.
هر کسی در حوزه خودش و جمع های گروهی میتونه کمک کننده باشه .اگر هر کدوم از اون ها وجدا کاری داشته باشند و دغدغه ها حرف نباشه و بعد از مدتی اثرش از بین بره …بلکه یه دغدغه مثل محیط زیست از خونه ها و جمع های متفکر شروع بشه.
برای اینکه توجه عمومی رو به مسئلهای جلب کنید، در زمانی کوتاه نه با استفاده از مدت زمان طولانی و برحسب آگاهی و تجربه، راههای زیادی وجود داره. هر کدام از این راهها قدرت خودشون رو دارن ولی یک سری نکات ریز دارن که باعث میشه صرفا قدرت نفوذ مهم نباشه.
قویترین روشی که میتونید به آدمها اهمیت مسئلهای رو نشون بدید، ایجاد حس نگرانی از عواقب اون مسئلهست. برای مثال وقتی با محیطزیست سروکار دارید، میتونید با نشون دادن نتایج بیتوجهی به محیطزیست، نگرانی رو در آدمها ایجاد کنید و خود به خود باعث جلب توجه افراد و اهمیت به رعایت مسائل مربوط به اون میشه.
منتها این روش ساده، دو نکته مهم داره که باعث میشه در دورانی که هستیم، چندان قابل استفاده نباشه:
-
در حس نگرانی، افراد به فلج ذهنی دچار میشن، بنابراین وقتی حس نگرانی ایجاد میکنید، همزمان باید روشی قطعی برای حل مسئله ارائه بدید. در بسیاری از مسائل عمومی این روش قطعی وجود نداره و نگرانی صرفا افراد رو افسرده و نومید میکنه.
-
نکته بسیار مهمتر اینه که حس نگرانی پراستفادهترین حس در دنیای امروزه. از سیاست تا پزشکی همه از این حس استفاده میکنن. وقتی این حس بیش از حد استفاده میشه، کمکم عموم مردم نسبت به مسائل نگرانکننده بیتفاوت و بیحس میشن. به نحوی سیستم بیولوژیک بدن وقتی اینهمه علامتهای نگرانکننده دریافت میکنه، واکنش به اون رو خاموش میکنه و دیگه عملا نمیشه ازش استفاده کرد. به یک روز زندگی در دنیای امروز دقت کنید، بارها و بارها در مورد همهچیز هشدار میشنوید و حجم این هشدارها و نگرانیها اونقدر بالاست که خیلیها ترجیح میدن که به هیچ چیزی توجهی نکنن!
از چه چیزهای دیگهای میشه استفاده کرد؟ بسته به مسئله و جامعه، میشه از روشهای متفاوتی استفاده کرد. مراکز قدرت اگر در جامعه بُرش داشته باشن، میتونن با ترس و قانونگذاری اهمیت رو به مردم القا کنن. البته این هم در جامعه ما قابل استفاده نیست و فکر میکنم نتیجه برعکس میده.
اگر میتونید منفعت ایجاد کنید، به شکلی که آدمها جذب منفعت کار بشن و برای رفعش تلاش کنن. مثلا در مورد زباله این امکان وجود داره و در خیلی جاها از همین روش استفاده میشه.
این اتفاقها لزوما برای مردم بیاهمیت نیستن. در خیلی از موارد، اکثر آدمها کاملا اهمیت مسئله رو میفهمن ولی یک نکته مهم در سیستمهای اجتماعی وجود داره که بخصوص در اجتماعات بزرگ خودش رو به خوبی نشون میده. مردم میدونن که یک مسئله مهمه و باید یک اقدام عمومی برای رفعش انجام بشه، ولی هرکسی منتظره که بقیه اینکارو انجام بدن و شخص از مزایای اقدام استفاده کنه. این نوع تقلب اجتماعی، اتفاقیه که در خیلی از مسائل مهم اجتماعی میوفته و افراد به شکلی بسیار گسترده به اون عادت میکنن، هم در اجرا هم در زمان سود بردن با سوء استفاده از مفهوم آزادی فردی (برای زیر بار مسئولیت نرفتن) یا عدالت در اجتماع (برای شریک شدن در نتیجه).
چند روزه دغدغه ی فکری من اینه چطور توجه اولیا رو نسبت به اهمیت آموزش و تربیت کودک جلب کنم؟
من تا به حال چند جلسه برگزار کردم، اما فقط 10-11 نفر حضور داشتند. فکر می کنم وقتی فردی در جلسات مدرسه کودکش (اونم کلاس اولی) شرکت نمی کنه یعنی تربیت کودکش براش اهمیت و اولویت نداره.
حالا قرار بر این شده که 4 جلسه آموزش خانواده برگزار کنیم. اما خیلی نگران نحوه ی برگزاری این جلسات هستم و اینکه محتوا چی باشن که این حساسیت در مادران بوجود بیاد
این یکم به نظرم متفاوته. شما به راحتی میتونید اولیا رو ترغیب کنید توی جلسات حضور داشته باشن با کارهای ساده و خلاقانه:
-
توی یک نظرسنجی بپرسید که مشکلاتی که با بچهها در حوزه آموزش دارن چیا هستن و بهشون تاکید کنید که تلاش میکنید روشهای مناسب غلبه بر این مشکلات رو آموزش بدید. واقعا هم اینکار رو انجام بدید، چون هدفتون صرفا گفتن یک سری مسائل تکراری نیست، هدف نشان دادن روشی برای بهبود وضعیت موجوده. برای اینکار هم اولین کار اینه که بفهمید وضعیت موجود چیه و با چه چیزهایی سروکار دارید.
-
فضای اجتماعی برقرار کنید و بگید هدف همفکری با خودشون و بقیه برای رسیدن به سطح بهتری از آموزشه که کار تربیتی خودشون رو راحتتر کنه. حتی میتونید یک سری نوشته از این جلسات همفکری برای افراد تهیه کنید، به شکلی که موضوعات وسیعی رو پوشش بده. اینطوری فرد میفهمه که جایی که قرار بیاد، افرادی همفاز خودش هستن و حداقل برای بالا بردن روحیه و گپ زدن میتونه شرکت کنه!
چیزهایی از این شکل به همراه تلاش برای نشان دادن اثر مثبت شرکت در جلسات، میتونه افراد رو به شرکت ترغیب کنه.
نکته مهم: از ضعفهای آموزش (که خودمون صبح تا شب در موردش نقد میکنیم) درس بگیرید، یعنی روالهای معمولی و مدرسهوار رو اعمال نکنید، حتی با بهترین نیت، این روالها نتیجه نخواهند داد چون تجربه افراد در موردش منفیه.