همیشه توی ذهنت یه ترسیمی از خودت داری که هر وقت بهش فکر می کنی حظ می بری. حالا یا واقعا شبیهش هستی و داری زندگیش می کنی! یا تصویر رویایی ای بیش نیست و براش دست نجنبوندی.
اون آدم آرمانی که هم خودت دوستش داری و هم فکر می کنی بقیه دوستش دارن کیه و خصیصه هاش چیه؟ چقدر دست یافتنی شده برات؟ و این که اگر هنوز نتونستی بهش برسی، به نظرت چی مانع بوده؟ فکر خودت؟ محیط زندگیت؟ یا چی…؟
خود آرمانی من کیه و چه خصیصههایی داره؟
من برای زندگی خودم اهداف بزرگی دارم. خیلی بزرگ (آرزو بر جوانان عیب نیست!). در دو کلمه ارزشمند بودن و ارزش آفریدن کاریست که من آرمانی و ایدهآلم انجام میده. تاثیرگذاری بر روی جهان با چاشنیهایی از مکتب فوتوریسم (futurism). به هم ریختن دنیا با ارائه محصولات نوآورانه ، و تخیلی ، که کنج ذهنم خاک میخوره. در یک دهه اخیر میلادی حداقل 2 الگو و اسوه این چنینی دارم که یکی در جهان بود و یکی هست.
مسلما یک پکیجی از خصوصیات میشه. که فکر میکنم میدانم چه هستند. مثلا توانایی ترکیب ایدهها ، نداشتن محدودیت ذهنی در تخیل ، اراده بسیار قوی ، اعتماد به نفس ، اشتیاق وصف ناپذیر ، و تخصصهای رشته تحصیلی خودم.
چقدر برام دست یافتنی شده؟
خیلی خیلی به خودم ارفاق کنم شاید 5% این مرد ایدهآل شکل گرفته. البته حدودا 3سال میشه که به چنین ترسیمی از خود آرمانی رسیدم و 2سالی هست که تلاش میکنم که چنین فرد تخیلی ، روزی به حقیقت بپیوندند
مهمترین مانع چی بوده و چی هست؟
محیط پیرامون تاثیرگذار است ولی خیلی تاثیر مهم و حیاتی ندارد.
من مهمترین مانع را خودم و فکر خودم میدانم. خودم از این بابت که همه این تخیلات را در ذهنم نگه دارم و هیچ حرکتی نکنم. آب از آب تکون نخوره! اون تلاشی که باید باشه رو نداشته باشم و از همه مهمتر به سبک و سیاق ایام قدیم زمان خودم رو تلف کنم و از دست بدم.
و ذهن خودم که با ناامیدی ، افکار منفی ، دلسرد کننده و تاثیرپذیر از نقطه نظرات ناامیدانه دیگران کاری که کنه اشتیاق من نه تنها افزایش پیدا نکنه بلکه کاهش پیدا کنه در نتیجه دچار کاهلی و سکون بشم و نهایتا این مرد تخیلی در تخیل بماند.
در طول یک عمر تلاش میکنم که بتونم تا مرز 40-50% چنین شخصیت تخیلی رو واقعی کنم. فکر میکنم بهترین کاری که میتونم با زندگیم بکنم همین باشه.
چه جالب. دقیقا چیزی که باعث شد این سوال رو طرح کنم توی ذهن تو هم بود. و جالب تر اینه که چقدر خود آرمانیت شبیه منه! فکر می کردم کم تر دیگه انسان بلند پرواز مثل خودم گیر بیاد
و شاید بیش تر هم باشه. اما یه سوال دیگه برام درست شد بعد از این شگفتی. این که چرا سکون رو انتخاب کردیم. چرا با این که هدف مشخصه و عاشقشیم دستی براش نمی جنبونیم؟!
این شخصیت آرمانی انقدر قشنگه که محو داستان های ساختگی ذهنیش میشیم و واقعیت و حرکت رو فراموش می کنیم.
و در مورد موانع. با نظرت در مورد موانع درونی و بیرونی کاملا موافقم. شاید تو هم حس کرده باشی با ذوق تمام چیزی رو بخوای اما مرض درون نذاره جنب بخوری!
راه حل تو چیه؟ برای واقعی کردن مرد تخیلی ذهنت چه نقشه هایی داری؟ و یا اینکه بهتر بگم، برای مقابله با فرار از علاقه ها و ایده آل ها چه طرحی می تونی داشته باشی؟
منم فکر میکنم از سطح اهداف و باورهای بلندپروازانه انسانها کم شده. به همین دلیل بسیاری یک آینده کسلکننده و خیلی معمولی را چشمانداز انسان میدانند که خیلی تفاوتی با وضعیت امروز ما ندارد. اما با این حال هستند انسانهای بلندپرواز آرمانگرایی که هنوز میتوانند تخیلات دیروز را به واقعیت قابل لمس امروز تبدیل کنند و آیندهای هیجانانگیزی را تصور کنند.
من خودم فکر میکنم نوعی اشتیاق بالا همراه با باور راسخ باعث میشه افرادی به چنین سطح از تلاش و اعتماد به نفس برسند و کارهای بزرگی بکنند اما محقق شدن این اشتیاق و باور را هنوز در خودم ندیدم و نمیدونم چجوری رقم میخوره. ولی فعلا با نوشتن دلایلم برای اینکه چرا میخوام تلاش کنم ، سعی میکنم به خودم در لحظات منفعل شدن کمک کنم تا به تلاشم ادامه دهم.
یه جوری باید انگیزش درونی داشته باشیم و مسلما نمیشه این سطح اشتیاق رو همیشه بالا و ثابت نگه داشت. فراز و فرود داره ولی اینکه چجوری در مواقع سستی بتونیم سطح انگیزه رو بالا ببریم مهم ترین کاری است که ما ایدهآلیستها باید انجام بدیم تا علاوه بر مقابله با اون مرض درون ، بتونیم در مسیر اهدافمون بیوقفه حرکت کنیم.
منم موافقم.
اولین قدم یه جرقست که ذهنت رو به حرکت کردن واداره. مطمئنم این جرقه بارها برای خیلی ها پیش میاد. اما مشکل اینجاست اصلا جدی گرفته نمیشه. یه اتیش وقتی جرقشو میزنی، اولش کم رمقه اما اگه با توجه پی ش رو بگیری جون میگیره و سرپا میشه. انگیزه های ما هم همینه. جرقش که می خوره باید دنبالش کرد.
ولی یه تحلیل. بیش تر چه مواقعی این جرقه ی انگیزه زده میشه. شاید زمانی که انگیزه فروکش میکنه بتونیم با یاداوری دوباره مشتعلش کنیم. و چیکار کنیم که دلایلمون برامون تکراری نشه؟
اگر از نظر درونی و بیرونی بخوام خودم و بررسی کنم ، از نظر درونی می تونم بگم خیلی شبیه به خود آرمانی هستم ولی یکسری مشکل جدی هم هست که باید رفع بشه. یکسری مشکل تو ناخوداگاه که حتما باید به کمک یک متخصص این مشکلات و رفع کنم.
از نظر بیرونی هم دوتا تار مو بیشتر روی سرم بود و وزنم 10 کیلو کمتر بود عااااااالی میشد.
حالا خیلی مهم نیست دیگران هم دوستش داشته باشند فقط برای من مهم اینه که خودم دوستش داشته باشم ، خصوصیات کلیش هم آروم بودن ، قوی بودن ، داشتن تمایل بیشتر برای پیدا کردن نقاط اشتراک تا تضادها ، پر تلاش و دوست با خود
بعضی چیز ها دست خودم هست که مشکلی تو این موارد وجود نداره ولی بعضی چیزا که دست من نیست ، مثلا اتفاق های بدی که تو دوران کودکی برای یک کودک می افته و باعث میشه در بزرگسالی به مشکل بخوره ، این مشکل و باید به کمک یک متخصص حل کرد
یا مثلا به دنیا میام با ظاهری خاص ، که اینم دست خوده انسان نیست، ولی تو رفتار دیگران با شخص تاثیر میذاره
محدودیت های من بیشتر محدودیت هایی بوده که محیط و ژنتیک باعثش شده و تا اونجایی که میشه در آینده سعی می کنم برطرفش کنم
من فکر می کنم ما چیزی به نام مشکلات ظاهری نداریم. بلکه مشکلات اجتماعی داریم. از نظر من کسی که خیلی قضاوت هاش روی پایه ی ظاهر استواره همون بهتر که باهات ارتباطی نداشته باشه. در نگاه اول یه قضاوت کوچیک برای همه اجتناب نا پذیره اما این که ملاک اصلی باشه نه من موافق نیستم.این رفتار بیشتر بچگانست و بیشتر ادم رو یاد قضاوت های بچگیش که درمورد بقیه می کرده میندازه.
همین که از نظر درونی با خودت اوکی یی و می دونی با خودت چند چندی عالیه. ماها خیلیامون شاید حتی با داشتن ظاهر مقبول، این فاکتور درونی مهم رو نداشته باشیم