وقتی همچین موقعیتی هست واقعا سخت هست تصمیم گیری به خصوص که هر تصمیمی مزایا و عواقب خودش رو در بر خواهد داشت. اما باید دید کدوم انتخاب روحتون رو آروم می کنه و در نهایت شما رو به هدف بلند مدتتون می رسونه.
درسته که ما نمی تونیم شناخت کامل از مسیر رو داشته باشیم اما می تونیم ببینیم در صورت رسیدن به هدف یا نرسیدن به هدف در هر مسیر انتخابی، به چه شرایطی می رسیم. این شرایط راهنماهای خووبین.
به قدرت ریسک آدمی هم بستگی داره. چند درصد آدمایی که ریسک می کنن به موفقیت هم میرسن؟
چقدر اهل سرزنش کردن خودتون هستید؟ اگر هستین حتما قبلش سنگاتونو با خودتون وا بکنین. دوستایی دارم که اون لحظه انتخاب، بهشون میگی : ببین این انتخاب چنین می شود و آن یکی چنان. خلاصه انتخاب رو می کنه و میره و بعد با اینکه میدونست تو مسیر چه خبر هست دائما خودش و اطرافش رو سرزنش می کنه بر سر انتخابش. شخصا وقتی انتخابی می کنم باید با خودمو دوست باشم و به خودم بگم: ببین این انتخابیه که کردی پس غر نزن.
من تصمیم استعفام یا تصمیم برگشتنم از سنگاپور که هر دو تصمیم های کاری مهمی بودن برام، رو با توجه به نکته ی بالا گرفتم! و البته هر دو رو دیر گرفتم، یعنی میتونستم زودتر بگیرمشون، ولی از ترس از دست دادن بعضی چیزها که ظاهر جذابی داشتن هی به عقب انداختمشون.
ده سال دیگه اگه یادم مونده بود، میام میگم ایا تصمیم های موفقی از آب در اومدن یا نه.
ولی از همین تجربه ها میشه یه نکته رو دید:
اگه من پنج سال پیش انتخاب های بالا رو انجام داده بودم، الان میتونستم بهت بگم تصمیم موفقیت زایی بوده یا نه. یعنی شاید بهتره دست از تصمیم نگرفتن بر-بداریم تا زودتر بفهمیم در عمل تصمیم هامون چه خروجی ای دارن و بتونیم از تجربیاتش برا بهبود مسیر حرکتمون و موفق شدن کمک بگیریم.
البته تجربیات این پنج سال هم جایی به کمکم خواهد امد، ولی جواب سوال بالا رو نمیشه با این تجربیات داد.
تصمیم بزرگ یعنی ورود به دنیا شهود، یعنی در واقع همانطور که لاله میگه ده سال دیگه میام میگم درست بوده یا نه، مثلا من میخواستم دی ماه پارسال پول سنگینی وارد بورس کنم ولی ترسیدم و به اندازه اورده ام سود کردم، دوستی خونه اش را گذاشت وسط و به اندازه پول خونش درآورد، در حالیکه خیلی ها میلیاردها ضرر کردند و خونه ها از دست دادند، در حالیکه میزان موفقیت را من هفتاد درصد پیش بینی میکردم و شد ولی اگه نمی شد چی، مثل برخی دفعه ها، یا من یه روز میخواستم پردیس رودهن خونه بخرم، دو دو تا چهار تا کردم و بدون علت انصراف دادم ولی خدائیش بنظرم اومد دست خدا فوق ایدیهم شد، یا خونه یه جا را چهارصد زیر قیمت فروختم ولی باز دست خدا فوق ایدیهم اومد، ولی سال ۱۳۸۰ من میتونستم با شرایطی در شهرک راه آهن خونه ویلایی بخرم، نخریدم، بدلیل عدم استفاده از مهارت تفکری و آگاهی کم وگرنه خودمو می بستم، یا بنده خدایی به من گفت بیا به جای آپارتمان، زمینم را بخر اشتباه کردم، یا هر سال خونمو عوض می کردم بازم اشتباه کردم، یا روبرو دانشگاه شریف خیابان داریوش گفت بیا این کلنگی را بردار، بر نداشتم اشتباه کردم و خیلی خیلی خیلی دیگر، زندگی محل آزمونهای زیادیه ولی اونی موفقه که ذهنش و آگاهیش و آینده سنجیش از دیگران قویتره نمیدونم اون چیه ولی قشنگه آدم عاقلانه به دنبال آرزوهاش بره، البته دقت روی کلمه عاقلانه را تاکید میکنم😀
میشه روی یکی از اینها که به نظرتون خیلی تلخ یا خیلی شیرین مانور بدیم؟
میخوام روند تصمیم گیریتون رو بهتر درک کنم . یعنی مثلا تو اون مورد تلخ چه کارهایی انجام دادید و یا ندادید که باعث شد تو بعدی اون اشتباه تکرار نشه ؟
مساله اساسی زندگی فعلی اینه که یه بار تجربه اش می کنیم و در همین یک بار بهتره انقدر سعی و خطا کنیم تا بالاخره راه درست رو بیابیم. (البته کاش اینطوری نبود)کاری که خودم کم انجامش دادم و بهتر بود زودتر شروع می کردم حتی به قیمت از دست رفتن عمری که یه طوری دیگه ذره ذره دورش می ریختم. یعنی ما همیشه نگرانیم وقت از دست نره اما اساسا ذره ذره می ریزیمش دور
یه روزی ادمها می فهمند که انتخاب فعلیشون در اینده چه اثراتی داره . احتمالا با شبیه سازی اینده. کاری که همین الانم کمی توسط همین یه ذره مغزمون انجام میدیم
یه متنی علی رضا میراسدلله از زبان یه مگس خردمند در حال مرگ به مگسهای جوان میگه. اونو خیلی دوست دارم اما نمیشه اینجا اوردش :دی سرچ کنید میابیدش. با این جمله شروع میشه : نصایح یک مگس خردمندی که در زندگی…
@lolmol شاید مورد من یخلی شبیه به شما باشه ولی ترک انقلابی یه مسیر باعث میشه تا هزینه های زیادی پرداخت کنیم و البته برای گرفتن این تصمیم باید در شرایط روحی عا ی باشیم. شما تو تصمیماتون به خاطر سختی های موجود اون مسیر اون تغییر رو انتخاب کردید یا به خاطر مشکلات اینده نگرانه اش. من یه جوری میخوام سازوکار این تصمیم گیریتون رو بفهمم و اینکه چی شد که به این نتیجه رسیدید؟ البته اگه دوست دارید که توضیح بدید.
من یه مدل نا موفق تو زندگی داشتم منظمورمکه به دلیل تلاش برای پیدا ردن یه مسیر مشخص تو زندگیش خیلی مسیر خودش رو عوض کرد و در نتیجه به جای رشد طولی بیشتر به رشد عرض زندگیش رسید و در نتیجه این موضوع تو سرنوشت ایندگانش تاثیرات زیادی داشت منظورم امکانات مادی بود که تونست برای اونها فراهم بیاره. چند درصد از ادمهایی که این طور انقلابی مسیر زندگیشون رو تغییر دادن موفق بودن و اونها چه فاکتورهایی رو در نظر گرفته بودن. @Faezeh.T ز نگاه من که ادم کمال گرایی هستم همیشه بهترین بودن موجب بیشترین هزینه و ها ازار و رنج ها میشه ولی خوب اگه ما به دیدگاه ماکیاولی به قول به این منطق می رسیم که اگه یه فلج مادر زاد نتونه قهرمان المپیک بشه خودش مقصره و در نتیجه این موضوع باعث میشه که من ندونم که چی مرز بین کمالگرایی و انتخاب عادیه و یا خواسته بلند پروازانه و در نتیجه خیلی راحت از انتخاب مسیر های انقلابی باز میمونم چون شاید به نتیجه نرسم. @yousef من یه سری تعاریف برای خودم دارم مثلا برای من مهمه که بتونم به کشورم کمک کنم و یا یه سری موارد مهم هستن ولی خیلی از این موارد شاید ایده ال باشن و در نتیجه باعث شن من برای رسیدن به خیلی از اونها نتونم زندگی عادی و عمومیمو داشته باشم. من متوجه اینکه بدونم چه چیزهایی برای من مهمه مشکل دارم و شاید این مربوط میشه به اولویت بندی اصولم که بر مبنای اونها تصمیم گیری میکنم. چه رهیافتی برای این الویت بندی داشتید؟ @Ahmad_Khan به نظرتون اگه قبل انتخاباتون بیشتر مشورت میگرفتید امکان موفقیتتون بیشتر نمی شد. میشه ازتون بخواهم که چطور روند یه تصمیم رو زمان بندی کردید؟ منظورم اینکه ماها به خصوص در زمینه فعالیتهای اقتصادی قرصت خیلی زیادی برای تصمیم نداریم و البته در خیلی از موارد دیگه هم همین اصل حاکمه . فکر میکنیدئ چقدر عدم زمان بندی مناسب برای تصمیم گیری رو شکست یا موفقیت شما تاثیر داشته. مثلا من فکر میکنم اگه شما با یه دوست یکه خیلی خیلی حرفه ای تو کار ملک و املاکه مشورت میکردید شاید یه حسی نسبت به رشد زمینهای شهرک راه اهن بهتون میداد. خانواده من در این زمینه تجربه خیلی خوبی داشت.
راستی تو انتخاب های شما زندگی عادی چطور وارد میشه و این موضوع در انتخابهای شما حالت طولی دره یا حالت عرضی؟ یه مثال خیلی ساده میزنم تا منظورمو بهتر برسونم
شاید تو دیدگاه من ازدواج و یا موارد شبیه این خیلی خیلی شبیه وقت تلف کردن هست چون باعث میشه ادم تمرکزشو از اهدافش به موارد دیگه جلب کنه و البته در خیلی از موارد به جای اینکه به تنهایی تصمیم گیری کنه مجبور تصمیم گیریشو به اشتراک بذاره. مواردی مثل این مثلا اینکه من درس بخونم یا برم به کوهنوردی (
من بادرس خوندن و یا وقت بیشتر گذاشتن روی تحقیقاتم میتونم خیلی نتایج بهتری بگیرم تا برم کوهنوردی 0 (من این موضوع رو در دوران تحصیلات تجربه کردم))
انسانها چشم اندازهای متفاوتی در زندگی دارند، همین مسئله ازدواج که برای شما خیلی بی اهمیته برا خیلی از افراد فرض مهمیه، یا من بین درس و کوهنوردی، خوب مسلمه کوهنوردی را انتخاب میکنم، یا در مسئله خرید ملک مشورت کردم، حتی با یک بنگاهی و چند نفر مشورت کردم، ولی مشورت دهنده ها یا فکرشان کوتاهتر بود یا حقه باز بودند، زمان آموزگار خوب ولی سختگیریه، زمان مشخص میکند و میگه که درستی و ناپختگی تصمیم شما را بیان و آشکار می کند، به هر حال زمان و متغیرهای اون فاکتورهای خیلی مهمی برای تشخیص درستی یا اشتباه یک نظرند ولی مسئله مهم اقدام مناسب و مقتضی بر روی فکر و ایده است.
پس بذارید سوالم رو تغییر بدم اونم اینکه چطور میشه فهمید که یک مشورت مفید یا مضر ؟ شما الان با همه اون ازمون خطاها به نظرتون چه مشورتهایی و چه ادمهایی برای مشورت کردن در یک تصمیم گیری خیلی مهم است.
در مورد مسئله ازدواج هم درسته شاید خیلی از اصول من اشتباه باشه چطور میشه به اصول اشتباه پی برد. درسته شاید من در زمینه ازدواج یا کوهنوری اشتباه میکردم ( در مورد دومی به یقین رسیدم ) ولی چطور میشه الان فهمید اصولی فکری ادم غلطه یعنی راهی جز ازمون و خطا وجود نداره. اینطوری یعنی ماها مدام باید رندوم واک گونه حرکت کنیم و موفقیت یه پدیده کاملا اتفاقی میشه که ممکنه خیلی زود حادث بشه یا خیلی دیر.
چشم انداز و استراتژی و هدف غایی انسان مشخص میکنه که آیا مسیر من درسته یا نه، فاصله من از هدفم، ببین اگه من هدفم از تهیه مسکن، کسب سود باشه، یا سکونت در خونه کلا مسیر متفاوت میشه چون هدف ها فرق میکنه و زوایای دید متفاوت میشه یا مثلا بین درس و کوهنوردی باید ببینیم واقعا دنبال چی هستیم، هدف من از زندگی یا تصمیم در آن برهه چیست؟ اهداف من، شما، ادیسون، هاری، کوری، بتهوون متفاوته و تفاوت اونها در اهداف است که باعث جدایی در مسیرها می شود و چه خوب است که انسان دارای چشم انداز، استراتژی و هدف هایی در زندگی باشد و چه بهتر است که آنها آگاهانه و از روی دانش باشند.
این دیدگاه ماکیاولی رو یه لحظه بذاریم کنار.
ادم کمال گرا از نظر شما یعنی چی؟ تعریفتون چیه؟ با تعریف علم روانشناسی چقدر تطابق داره؟
تعریف خودم : ادم کمال گرا به درجه ای می رسه چشم باز می کنه می بینه که تصمیم گرفته که تصمیم نگیره یه طورایی یعنی فلج . اونی که پا نداره و در مسابقه دو شرکت می کنه کمال گرا نیست
گذاشتم خستگی ها و کلافگی های ناشی از مسیر ی که نمیخواستمش بخوابه تا مطمئن باشم کارم فرار نیست. و بعد چیزی رو پیدا کردم که میخواستم براش وقت و انرژی بذارم.
یعنی تصمیم چندان انقلابی نبود، و انتخاب بین چیزی که نمیخواستم و هیچ نبود، بلکه انتخاب چیزی که میخواستم بود.
الان کاری که داری میکنی ، یعنی رشد عرضی، کمک میکنه تا گزینه ای که میخوای رو پیدا کنی و بعد هم دیگه میتونی به راحتی انتخابش کنی.
#سوال
سیستم ارزش گذاری در تصمیم گیری از کجا میاد؟ یعنی چطوری میشه که در ساده ترین انتخابها مثلا بین سیب و کیک ، یه عده سیب رو انتخاب می کنند. یه عده کیک.
احمد میگه من میرم کوه به جای درس
شما میگی که من درس می خونم به جای کوه
نظر خودم: ما توهم داریم که داریم تصمیم میگیرم. سیستم ارزش گذاری از بیرون مدام خودش رو القا می کنه. چطوری؟
با دادن وعده های اتی یه تصمیم که احتمال براوردش رو البته بهمون نمیده و اشکال کار همینه
سیستم دهه 60ای ها اینطوری: اگه درس بخونی بری دانشگاه ، کار خوبی پیدا می کنی برای خودت کسی میشی. چرا این آینده رو در ذهن ما ساختن؟ چون نسل قبل ما دچار یه بحران شدن. مثلا مامان و بابای من خوردن به تعطیلی دانشگاهها و نتونستن برن به موقع دانشگاه، بعد سیستم از زمان خودشون عقب نگهشون داشت و با یه دیپلم ساده شدن معلم بعد ازدواج کردن بچه دار شدن و همزمان درس خوندن. تا ارتقا مدرک بدن اما هنوز ته دلشون یه چیزی دیگه میخواد انگار. چرا؟
احتمالا خودشون یا سیستمی که توش بزرگ شدن پاداشی که قراره بود وقتی در مسیر مشخصی قرار می گرفتن و وعده داده شده رو بهشون نداده یا خودشون به هردلیلی بهش نرسیدن
سیستم جدیدی که من دیدم دهه 60 ای ها برای بچه هاشون پیاده می کنند: اصلا مهم نیست بچه ام بره دانشگاه. این از اون جمله هایی هست که زیاد شنیدم از هم نسلهای خودم . چرا؟
چون در سیستم ما دانشگاه رفتن ارزش بود ارزشی که این امید رو میداد که پاداش بزرگی در انتظارت هست اما نبوده در واقع … حالا ما فکر می کنیم نسل بعد با ورود به این سیستم به اون چیزی که در تصور ما گنجانده شده نمی رسه . پس میاییم براشون چیزی دیگه پیاده می کنیم که اتفاقا تستش نکردیم ببینم چه پاداشهایی داره ، فقط در تصورمون هست که اگه راهی دیگه برن پاداشهایی بهتری در انتظارشون و به اون سمت هل می دیمشون
من اگه بخوام یه ادم کمال گرا با نگاه خودم رو تعریف کنم میگم کسی که فقط وقتی میره سره یه امتحان که مطمئن باشه بدون هیچ رد خوری بیست میشه و در غیر اینصورت به هر نحوی سعی میکنه از اون فرار کنه.چون احتمالش پایین میاد. اینطوری نه اینکه فلج بشه ولی خیلی دیر اقدام میکنه چون در خیلی از موارد احتمال شکست تو یه برنامه خیلی کمتر از پنجاه درصده. از کجامعلوم که ماها وارد ی سیستم جدید ارزش گذاری بشم و دوباره اون سیستم تغییر نکنه ؟
در سیستم ارزش گذاری که مدام به ما القا میشه تو جامعه ما جوان موفق همیشه یه نفر که تو المپیاد مقام اورده و یا مثلا اختراعی داشته باشه و جدیدا ادمی که پایبندی شدید به ارزشها داره، و کسانی که مثلا کار زیادی می کنند که پول خوبی در بیاورند موفق محسوب نمی شن و بیشتر ادم زرنگ معرفی میشن ( این توی فیلم دومی که به من معرفی کردید هم هست).اما مشکل اینجاست که یه ادم که سعی میکنه با معیارهای قبلی که تو جامعه بود ادمی موفق باشه حالا با یه طوفان جدیدی مواجه شد که همه اونها رو اتفاقا غیر موفق میدونه و مثلا اینکه من ادم موفق کسی گه درامد خوبی داشته باشه و بتونه رفاه بیشتری برای خودش فراهم بیاره . این یعنی در طی زمان سیستم ارزش گذاری تو اون جامعه به کل عوض شده و در نتیجه اونهایی که الان تو سنین کمتری هستن با سیستم ارزش گذاری جدید جامعه تصمیم گیری میکنند.
حتی من فکر میکننم در مورد پدر های ما هم این موضوع وجود داشته و مثلا یه زمانی درس خودند در دانشگاه برای دانشجویی که کشورش در حال جنگه ضد ارزش محسوب میشه و در نتیجه اون ادم درس و دانشگاه رو ول میکنه و میره به جنگ با فرض اینکه این ادم از هشت سال حداقل پنج سالشو تو جنگ بوده و بعد جنگم خیلی ها به دانشگاه نتوسنتند برگردند این یعنی این ادمهام تحت تاثیر تغییر نظام ارزش گذاری وابسته به زمان شدن؟
از طرفی می بینم که تو جوامع دیگه سیستم ارزش گذاری دهه شصتی های در کنار سیستم ارزش گذاری دهه هفتادیا و یا بالاتری ها وجود داره و این یعنی افراد به خاطر اینکه یه سری ارزش ها در طول زمان به ضد ارزش تبدیل شدن تصمیم گیری نمی کنه.
چطور میشه بر مبنای ارزش های خارجی تصمیم گیری کرد وقتی اونها در طی زمان تغییر می کنند؟
اوهوم… این همون کمال گراست که وقتی کمال گراییش اوت می کنه عملا تصمیم میگیره که تصمیم نگیره … نهایت کمال گرایی فلج شدنه… مثلا از هر کی بپرسید که کی برق رو اختراع کرد بی شک میگه ادیسون اما چند نفر به لیست پتنتهای ادیسون نگاه کردن؟ همین الان اگه برین اینجا و لیست رو بالا پایین کنید کمی وقت می بره. حالا بذاریم خودمون رو جای ادیسون اگه ما بخواییم برق اختراع کنیم عمرا که برقی اختراع بشه :دی … پس ادیسون هم کمال گرای مطلق نبوده و خیلی های دیگه… یعنی چیزی رو می خوام پس می رم سمتش ، می ترسم به نتیجه نرسم اما این ترس مانعم نمیشه. مهم نیست به نتیجه نمی رسم راه دیگه ای انتخاب می کنم. چرا؟
چون برام مهم نیست که سیستمی که نقصهایی داره و دچار تله های شناختی ای هست در موردم چه فکری می کنه ، سعی می کنم خودم رو بهبود بدم و در نهایت اگه همگانی بشه سیستم هم رو به بهبودی میره
بله، شدن. همه ما تله های شناختی فردی داریم، بدتر از اونها تله های شناختی سیستم هست که درصد بالایی از ادمها رو گرفتار می کنه. در یه زمانی تحصیل کردن و سواد دار شدن برای بچه ها مخصوصا دخترها بد بود . یه نفر به اسم رشدیه اومد سیستم رو تغییر بده ، مدرسه ساخت، رفت خارج از کشور تحصیل کرد، مدرسه اش رو دوبار فکر کنم خراب کردن. اما نامید نشد(همین الان هم سیستم ما مقبره رشدیه و مدرسه اش رو ارج نمیده). ادمی بوده که مدل ارزش گذاری سیستمی که نقص داشته رو دوست داشته بهبود بده ، یکی دیگه شون[ خواجه نصیر]
(http://blog.padpors.com/2016/02/25/تولد-خواجه-نصیر-الدین-طوسی/) به تنهایی می تونسته روی سیستم ارزش گذاری زمان خودش موثر باشه
پس ما با دوتا مسئله مواجهیم، یک فرمول ارزش گذاری سیستمی که در اون رشد می کنیم (خانواده ، مدرسه ، ملت و دولت ) که در نهایت دومی یعنی فرمول ارزش گذاری فردی مون رو بر مبنای اینا می سازیم.
یه مثال از این که چرا ما محسور وعده هایی میشیم که مطمئن نیستیم بهشون:
این ازمایش در حیوانات انجام شده. یه تست اضافه روی کاری که پاولوف روی حیوانات می کرد. یه مقدار کار بیشتر انجام دادن با داده های مغزی مخلوطش کردن.
به یه سگ یه میوه میدن و همزمان بهش یه شی که خوراکی نیست میدن. با لمس این دوتا اتفاقاتی که در مغزش می افته (بخش پاداش دهی ) رو تست می کنند. همون شرطی کردن رو می خواستن به یه دید جدید مطالعه کنند
در اول ازمایش فقط این بخش زمانی تحریک میشده که جایزه خوراکی بهش می دادن:
اما وقتی حیوان شرطی میشه اتفاق عجیبی می افته ! خیلی عجیب. دیگه نورنهای سیستم پاداش در مغزش با نشون دادن خوراکی(محرک اصلی) فعال نمیشن بلکه با دیدن جسم غیر خوراکی(محرک شرطی) مغزش رو غرق پاداش می کنند . این یعنی که یه اتفاقی افتاده. محرک شرطی چی داره به حیوان میده که لذت داره براش؟
امید رسیدن به محرک اصلی! یعنی یه چیزی که به زبان ریاضی بهش میگن امید ریاضی . یعنی این نورنهایی که قبلا به پاداش(value) پاسخ می دادن الان به پاداش مورد انتظار پاسخ میدن (expected value)
این نمودار نشون میده زمان که میگذره چطوری مغز به محرک شرطی پاسخ میده به جای اصلی
اوضاع ما از این حیوانات بدتره چرا؟ چون ما ممکنه با یه ازمایش اونا رو تحت شرایط خاصی شرطی کنیم . اما خودمون کلا شرطی شده ایم بدون این که ازمایشگری اون بیرون هزینه خاصی پرداخت کنه. این شرطی شدن در کل بد نیست. اما قابلیت بد شدن رو داره. مثلا یه بچه می خواد تاب بازی کنه توی پارک. مادرش دستش رو می کشه که نره جلوی تاب در حال حرکت. بچه نمیدونه چرا محروم میشه. اما به مرور زمان یاد میگیره برای به دست اوردن شیرینی تاب سواری بهتره کمی صبوری کنه(این ساده است چون تاب جلوی چشمش هست، و قراره نفر بعدی اون باشه که سوار میشه) اما تاب بزرگترها کمی پیچیده تره و نیاز به مطالعه داره
برای همین احتمال این که در تله های شناختی که گاها همراه سو استفاده هستن می افتیم ، خیلی وقتها هم برعکس خود سیستم نمیدونه که دچاره تله هست و فکر می کنه داره خدمت می کنه و در نهایت ما فکر می کنیم از ما سواستفاده شده
اینجاست که به این نتیجه می رسیم پس انقدر ازمایش خطا کنیم تا راه رو پیدا کنیم … اما میشه ازمایش خطا رو کنار گذاشت ، وقت باید گذاشت. مطالعه کرد و هدف گذاری
سوال
تیتر موضوع شما خیلی بزرگه میشه از چند زاویه دیدش.
مثلا انتخاب بین چی و چی؟ بین درس و کار؟
یا بین ازدواج کردن یا ازدواج نکردن؟
یا بین مهاجرت کردن یا نکردن؟
اینا هر کدوم رو میشه از یه سمتی بهش نگاه کرد … کاش سوالتون رو می شکستید به سوالای کوچکتر.
مثلا یه زمانی ازدواج کردن دلایل خاصی داشت : خانمها ازدواج می کردن چون در سیستمی بودن که اجازه نداشتن بیرون خونه کار کنند و اگه نیاز به پول داری و باید تامین بشی دو راه بیشتر نداری یا ازدواج کنی یا با پدر مادرت زندگی کنی/
الان خیلی از ادمها ازدواج نمی کنند که شکمشون رو سیر کنند یا از ترس تنهایی. ازدواج می کنند که به خودشکوفایی برسند و اتفاقا وقتی نمی رسند مشکل رو در نظام ازدواج می بینند.
درس و کار رو هم که اون بالا مثالش رو زدم
مهاجرت : یه ادمی در کشور خودش اصلا خوشحال نیست. هی میگه اه تف توی این سیستم . پاشم جمع کنم برم اینجا برای من چیزی نداره . پا میشه میره یه کشور دیگه بعد یه مدت دوباره خوشحال نیست. تصمیمی که گرفته یعنی فرار از مشکلات سیستم به سیستم بدون مشکل چرا روش تاثیر نذاشته؟ چرا؟ چون این ادم کلا خوشحال نیست. مشکل شخصیتی داره . چون در حقیقت اون تصمیم گرفته از خود فعلیش به خودی که در کشور دیگه به خودش وعده میده برسه. حتی ممکنه به اون وعده هم برسه اما ریشه مشکلش یه چیز دیگه هست، مثلا وعده داده به خودش که بره درسش رو تموم کنه و کار کنه. اتفاقا چهار سال دیگه هم بهش نگاه کنی می بینی درسشم تموم شده کار هم داره. اما باز خوشحال نیست. چون نمیدونه اشکال در نوع نگاهش هست . برای خیلی هم برعکسه.
یه مثال دیگه : یک تصمیم میگیره خونه اش رو بفروشخ. ارزش واقعی خونه مثلا 300 میلیون. با خودش میگه میرم بازار اینو بفروشم 350 میلیون. چقدر خوب میشه . میره می فروشه 370 میلیون!
خوشحال میشه؟
یه ماه بعد اون خریدار خونه رو می فروشه 390، فروشنده اول چه احساسی پیدا می کنه؟
اگه ناراحتیش شدید باشه باید گفت این ادم به وعده ای که ب خودش داده پایبند نیست. اون 350 می خواست، بیشتر گرفت. پس چرا ناراحته؟ چون موتور ارزش گذاری درونیش نقص داره ، پیچهاش هی شل و سفت میشه
اتفاقا در تمام این موارد با یه نگاه کلی می بینیم که سیستم تصمیم گیری فرمی ثابت و تکراری رو داره دریافت کلی من از تمام بحث های که اینجا بود رو می نویسم.
ادمها بنا به شرایط و موقعی که تو اون قرار دارند مجاب به تصمیم گیری میشن
اولین موضوعی که به سراغش میرن ارزشهای شخصیشونه و بر مبنای شاخص های داخلیشون انتخاب میکنند که در اون موقعیت قرار بگیرند و تصمیم گیری کنند ( من اسم این رو میذارم تصمیم گیری اولیه) تصمیم گیری می کنند یا خیر/ ( مثلا مقداری پول در دسترس دارم حالا با توجه به نظام ارزش گذاری داخلیم ابتدا باید خونه داشته باشم و یا برم تو بورس سرمایه گذاری کنم یا خیر و یا من به سن بیست سال و یا بیشتر رسیدم الان باید ازدواج بکنم یا خیر).
فرض کنیم من به سوال اول جواب بله دادم
من الان خودم رو تو موقعیت تصمیم گیری قرار دادم. حجالا باید ریز تر بشم و مثلا بریا خرید خونه برم سراغ اینکه من این خونه رو میخوام بخرم یا یا میتونه خونه بهتری بخرم ( بذارید این رو اسمشو بذاریم تصمیم گیری ثانویه و یا مثلا در مورد ازدواج من سراغ این کیس برم یا بگردم یه کیس بهتر پیدا کنم). اسم این رو هم بذاریم تصمیم گیری ثانویه
خوب من در هرکدوم از موارد یاد شده میتونم به شک بیفتم.
مثلا درس خوندن و یا خوب درس و خوندن برای من تا به حال یه ارزش بوده و بر مبناش اون هیچ وقت به اینکه بخوام ترک تحصیلات و کن و درس بخونم فکر هم نمیکردم. حالا بیاییم فرض کنیم که من تو نظام ارزش گذاریم دچار یه شک شدم. الان اگه تو روند درس باشم دیگه نمی تونم به سوالی اینکه میخوای کار کنی و پول در بیاری جواب قطعی بدم و در نتیجه ایست تا نظام ارزش گذاری به قول شما اچار کشی بشه
( فکر میکنم نظام ارزش گذاری ما بر مبنای هدفی که انتخاب کردیم و اصلا هر چیزی ارزشش زمانی مشخص میشه که ما رو به هدفمون نزدیکتر میکنه یا دورتر)
فکر میکنم تو مرحله دومم ماها سعی میکنم با مشورت کردن و مطالعه کردن و یا ازمون خطا سعی می کنیم تا انتخاب درست داشته باشیم.
چیزی که من باهاش مشکل دارم همین جاست که به نظر من نباید تصمیم گیری اولیه با ازمون و خطا باشه چون نظام ارزش گذاری ما بر مینای اهدافیه که ما ها برای خودمون ترسیم کردیم و اگه به صورت رندوم واک گونه بخواییم مرتبا ارزش گذاریمون رو تغییر بدیم نمی تونیم یه یه هدف مشخص برسیم.
جمله اول برای ما در شرایط فعلی یعنی ازمون و خطا کردن. پایینی تناقض نداره باهاش؟
به من گفته شده برو دانشگاه اینده روشنی در انتظارت هست. هدف من چیه وقتی میرم دبیرستان؟ که برم دانشگاه که اینده روشنم رو ببینم و بهش برسم. پس ترک تحصیل نمی کنم در دبیرستان. چون هدفم مشخصه. حالا میرم دانشگاه اما تهش به چی رسیدم؟ این که عه این بود؟ پس چرا به چیزی که می خواستم نرسیدم. چرا؟
مشکلش این بوده که هدف رفتن به دانشگاه رو با اینده روشن همزمان وعده داده. ما به امید اینده روشن رفتیم دانشگاه و اگه توی دانشگاه همیشه جز بهترین دانشجوها بودم ولی به اون اینده کاری روشن که می خواستم نرسیدم، این وسط چی مشکل داره ؟ رندوم واک که حرکت نکردم.
به عقیده من
مسیر زندگی از تغییر نگرش خودمون هدفهامون انگیزه هامون و جهان اطرافمون نشآت میگیره
من شدیدا به قانون جذب معتقدم و به این تیجه رسیدم که اگه همه انرژیمو رو روی یه هدف خاص متمرکز کنم هرچند توی بلند مدت اما بهش میرسم
توی یه مجله روانشناسی نوشته بود قانون جاذبه یعنی تبدیل همه انرژی های منفی به مثبت و جذب کردن همه چیزهایی که در زندگی میخواییم به سمت خودمون
دیگه بقیه اش بستگی به اهداف ادما داره هر کسی میتونه زندگیشو هرجور که دوست داره بسازه
یکی الگوش میشه یه ادم موفق مث برایان تریس یا حتی مث دکتر حلت یکی دیگه هم میتونه فقط براش این مهم باشه که روزش رو بدون مشکل سپری کنه
سلام. قبلش معایب و مزایاش رو بررسی میکنم و زمانیکه به یقین رسیدم هدفگذاری میکنم و مرحله بندی میکنم و بعد به دقت اجرا میکنم. برای مثال زمانیکه دبیرستان بودم تصمیم گرفتم برق بخونم. برای خوندنش لازم بود ریاضی فیزیک بخونم، برای همین تو آزمون استعداد تحصیلی با اینکه علایقم به سمت فنی و حرفه ای بود، جواب ها رو طوری زدم که بیشترین امتیازم برای رشته ریاضی بیاد و اینجا اولین مرحله رو طی کردم. مرحله دوم قبولی تو دانشگاه بود و برا همین زمان انتخاب رشته فقط سه رشته مورد علاقه ام که الکترونیک، مکانیک و عمران بودن رو انتخاب کردم و در نهایت از برق قبول شدم و اینها بهترین و بزرگترین تصمیم های زندگیم بودن. زمانی هم که خاستم فوتونیک بخونم، تصمیم گرفتم و عمل کردم و اگرچه اول زیاد راضی نبودم اما سعی کردم به تصمیمم جهت بدم و الآن کاملا راضی ام.
چیزی که تجربه بهم ثابت کرده، اینه که باید مرد عمل بود. فکر کرد، تصمیم گرفت و عمل کرد.
بعد از اینکه چند تا طرح تجاری (business plan) رو برای چند تا استارتاپ یا شرکت کوچک نوشتم و کمی مطالعه کردم در این زمینه، مشاهده کردم که دو تا استفاده جانبی هم می شه از این ابزار کرد:
۱- طرح تجاری برای خود، یعنی فرض کنید محصول خودتونید، حالا چطوری می تونید خودتون رو در چند سال به جای مناسبی برسونید؟ تعاریف و اهداف و منابع و … همه باید مشخص باشن.
۲- طرح تجاری تصمیمات بزرگ: اگر همون کاری که در یک طرح تجاری برای استارتاپ انجام میدیم برای تصمیم خود هم انجام بدیم عالی می شه.
در زمینه نوشتن طرح تجاری هم کلی ابزار، فرم آماده و کتاب هست که می تونید مطالعه کنید.
من استفاده کردم، اولش یکم سخته ولی عالیه. فقط برای تصمیمات بزرگتون استفاده کنید. برای کوچکترها باید به طرح تجاری خودتون نگاه کنید که آیا باهاش سازگاره یا نه!