همهی ما در زندگیمون موقعیتهای حساسی رو تجربه میکنیم که باید دست به انتخابهای سرنوشت سازی بزنیم. انتخابهایی که ممکنِ مسیر زندگیمونو تغییر بدن و موفقیت یا شکست ما رو در آینده به دنبال داشته باشن. اینجا ست که باید به موقع و درست تصمیمگیری کنیم.
این روزا من سر دو راهی بزرگی قرار گرفتم. تو این موقعیتها معمولاً یه گوشه میشینم و دست از کار میکشم تا بالاخره بتونم تصمیم خودمو بگیرم. مسئله اینِ که این روند، از نقطه شروعِ بلاتکلیفی تا تصمیمگیری، خیلی طول میکشه.
سؤال من اینِ که افراد موفقی مثل استیو جابر چه استراتژیای برای تصمیمگیری و انتخابهاشون دارن؟ راز موفقیت این افراد چیِ که میتونن به یکباره زندگیشونو تغییر بدن؟
چطور هزینه انتخاب یک مسیر بد رو کم میکنن؟
از تجربههای موفقتون در تصمیمگیری بگید. استراتژیتونو برای این کار برام توضیح بدید.
من خودم خیلی کمال گرام متاسفانه برای همین یه وقتهایی چشم باز می کنم می بینم که تصمیم گرفته ام که تصمیم نگیرم عملا …
این اصلا خوب نیست.
اما این جمله خیلی روی من تاثیر داشت این که ما تعداد خیلی کمی آری توی زندگیمون داریم که باید با تعداد نامحدودی نه ازشون محافظت کنیم. این جمله البته به درد کسانی می خوره که خیلی زیاد اهل ریسک هستن نه ایده ال گراهایی که بیشتر مواقع تصمیم نمی گیرن.
نسخه بهتر برای این افراد اینه که بهتر هست در هر تصمیم گیری بدونند که ما در زندگی با عدم قطعیت مواجه هستیم هر چقدر هم جوانب یه تصمیم و اثرات جانبی و اصلی انتخابمون رو سبک سنگین کنیم باز هم ممکنه چیزی که بعد یه انتخاب اتفاق می افته با سبک سنگین کردنهای ما خیلی تطابق نداشته باشه.
یه راه برای این که راحتتر تصمیم بگیرید اینه گزینه های انتخابی رو محدود کنید. وقتی که صندلی های زیادی برای نشستن داشته باشید تصمیم گیری سخت تر میشه تا این که تعداد صندلی ها کمتر باشه.
چون الان ما در دنیایی هستیم که محدوده انتخاب خیلی گسترده شده و عملا انسانها مخصوصا اگه ایده ال گرا باشند سخت میشه تصمیم گیری براشون.
کلا تصمیم گیری یه پروسه پیچیده است به قدری که این روزها کسانی که این حوزه رو مطالعه می کنند میگن که ما فقط دچار یه توهم هستیم که داریم به صورت فردی تصمیم میگیرم. بیشتر تصمیمات ما متاثر از جمع هست …
یه کم باید دقیق تر نگاه کنید به خیلی از تصمیم ها و اون مثالهائی که می زنید.
1- خیلی وقتها تمام اطلاعات لازم برای تصمیم گیری رو ندارید. بهترین تصمیم یه زمان معمولا در اینده بهترین راه نیست.
2- یه تصمیم و نتایجش به تصمیمات بعدی هم وابسته هست. اگه توی یه مسیری احساس شکست میکنید ممکنه ترکیبی از تصمیمات باعث اون شده باشه. چینش چند تا تصمیم ممکنه باعث نتایج بد بشه و صرفا با عوض کردن چینش به نتیجه خوب برسید.
3- کمتر پیش میاد ارزیابی دقیقی از نتیجه تصمیمات ادمائی که بودن در دسترس باشه. برای مثال تصمیم استیو جابز ممکنه خیلی هم نتیجه کلی خوبی نداشته! خیلیا مثل اون عمل نکردن و به نظرم زندگی بهتری داشتن!
4- بیشتر ادم باید بدونه چه چیزائی براش تو زندگی مهمن. این جوری تصمیم براساس اونا راحتتره. معمولا مشکل ادما روی این مطلبه که نمیدونن چی میخوان.
من معمولا: میدونم چی برام مهمه و براساس اون تصمیم میگیرم. واقع بین هم هستم یعنی می پذیرم با این تصمیم یه چیزائی به دست میارم و یه چیزائی رو از دست میدم. میشه نگران از دست رفته ها بود و از تصمیم پشیمون یا از دستاوردها لذت برد و اینجوری تصمیم خوبی به نظر میاد
انتخاب نتیجه تصمیم گیری ماست، تصمیمات نشات گرفته از راهکارهاست، راهکارها برخاسته از اطلاعات ماست، اطلاعات نشات گرفته از داده ها است، جمع آوری داده ها بر اساس یک خواست و منظور است که جهت گیری ما برای جمع آوری داده ها بر اساس اون خواست و منظور است.
بنابراین ما باید تعریف دقیقی از اون خواست و منظور داشته باشیم، یعنی آنقدر باید شفاف بشه که در هر زمان افراد بخواهند برایشان تعریف کنیم، بتوانیم به راحتی آن موضوع، مسئله و مشکل را تعریف کنیم. این یعنی فهم مسئله که خیلی مهم است.
اهمیت حل مسئله برای رسیدن به تصمیمهای بهتر
وقتی به درستی مسئلهای را شناختیم از تکنیک های حل مسئله استفاده می کنیم، ولی نکته مهمی که در حل مسائل وجود دارد این است که همه افراد یک جامعه از روشی یکسان برای حل مسائل مشابه استفاده نمیکنند. هر کس براساس دانستنیها، مهارتها، پیشینه، شخصیت، نگرش و اهمیتی که برای آن مسئله قائل است؛ روش خاص خود را در حل مسائل به کار میبرد و البته مسلما نتیجه حاصل نیز متمایز از سایر روشها خواهد بود.
برای کسب مهارت در حل مسائل ابتدا باید وجود مسائل و مشکلات در زندگی را یک امر طبیعی و حتی لازمه زندگی بشر بدانیم. بعضی از مردم این موضوع را امری غیرطبیعی میدانند و بنابراین در رویارویی با کوچکترین مشکلات، دچار ناراحتی و استرس میشوند. و بدیهی است که با وجود استرس و نگرانی نمیتوان انتظار برخورد مناسب با مشکلات را داشت. به همین دلیل این افراد معمولا در مواجهه با مسائل حالت انفعالی دارند و حتی قادر به حل اصولی سادهترین مسائل نیز نیستند و اغلب از حل مسائلشان طفره میروند و آنها را به تعویق میاندازند. ولی افرادی که مسائل و مشکلات را جزیی از زندگی روزمره میدانند، خود را برای مواجهه با آنها نیز آماده کردهاند. این افراد با بروز هر مشکلی، بدون دغدغه و با فکری باز و مسلط، نسبت به حل آن اقدام میکنند.
اهمیت تفکر خلاق در رسیدن به تصمیمهای بهتر
موضوع دیگری که در حل مسائل، نقش کلیدی دارد، توانایی تولید ایدههای متعدد برای هر مسئله است. باید توجه داشت که هر چه تعداد ایدهها و راهحلهای تولید شده بیشتر باشد، احتمال رسیدن به یک راهحل کارآمدتر، بیشتر خواهد بود. بنابراین نباید در تولید و ارائه ایده خساست به خرج داد. حتی اگر برخی از ایدهها غیرمنطقی و غیرعملی به نظر برسند. اتفاقا در برخی از موارد همین ایدههای به ظاهر غیرمنطقی و غیرعملی برای حل بعضی از مشکلات کارسازتر بوده و نتیجه بهتری میدهند!
اما چگونه توانایی تولید ایدههای متعدد را کسب کنیم؟ بدیهی است که برای کسب مهارت در هر زمینهای، آموزش و تمرین مستمر لازم است. در زمینه کسب مهارت برای تولید ایدههای متعدد نیز برخورداری از تفکر خلاق و تمرین تکنیکهای خلاقیت و به خصوص تکنیک بارش فکری میتواند بسیار راهگشا باشد. پس از تولید راهحلهای فراوان برای حل مسئله، نوبت به انتخاب بهترین و کاراترین ایدهها، با کمک تفکر منطقی میرسد. در این مرحله ممکن است لازم باشد، بعضی از ایدهها تعدیل و یا با هم ترکیب شوند و ایدههای جدیدی به وجود آیند.
در هر صورت مهارت فرد در تفکر خلاق، ایدهپردازی و بالاخره تفکر منطقی، موجب رسیدن به راهحلهای منحصر به فرد و کارآمد میشود.
این متن خیلی خوبه ولی تجربه های شخصی خیلی راحتر برای من قابل هضمه و من خیلی راحتر میتونم اونهارو درک کنم. میشه از یه تجربه شخصی خودت که با استفاده از این مطالب تونستی یه تصمیم خیلی درست بگیری صحبت کنی؟
یه جدول ارزشها و اولویتها برای خودتون تهیه کنید. اولویتهای شما وقتی می خوایید یه انتخاب ساده داشته باشید چیه؟
مثلا فرض کنید مقداری پول دارید، و خیلی گرسنه هم هستید و دو انتخاب دارید : یه سیب هزار تومنی یا یه کیک 2 هزار تومنی . در اون لحظه که دارین تصمیم میگیرین کدوم رو انتخاب می کنید و چرا؟ این بستگی به خود فرد داره.
مثلا ممکنه شما یه ادمی باشید که پولی که دارید خیلی بیشتر از 2 هزار تومن باشه اما توی رژیم هستید پس با اینکه پول کافی دارید کیک رو انتخاب نمی کنید. البته این باز بستگی داره به اینکه ایا شما یه شیرینی بلند مدت (سلامت جسمی) رو فدای یه شیرینی کوتاه مدت (کیک) می کنید یا نه. یا نه شما یه ادم توی رژیم نیستید اما پول کافی ندارید. یا بلعکس.
وقتی همچین موقعیتی هست واقعا سخت هست تصمیم گیری به خصوص که هر تصمیمی مزایا و عواقب خودش رو در بر خواهد داشت. اما باید دید کدوم انتخاب روحتون رو آروم می کنه و در نهایت شما رو به هدف بلند مدتتون می رسونه.
درسته که ما نمی تونیم شناخت کامل از مسیر رو داشته باشیم اما می تونیم ببینیم در صورت رسیدن به هدف یا نرسیدن به هدف در هر مسیر انتخابی، به چه شرایطی می رسیم. این شرایط راهنماهای خووبین.
به قدرت ریسک آدمی هم بستگی داره. چند درصد آدمایی که ریسک می کنن به موفقیت هم میرسن؟
چقدر اهل سرزنش کردن خودتون هستید؟ اگر هستین حتما قبلش سنگاتونو با خودتون وا بکنین. دوستایی دارم که اون لحظه انتخاب، بهشون میگی : ببین این انتخاب چنین می شود و آن یکی چنان. خلاصه انتخاب رو می کنه و میره و بعد با اینکه میدونست تو مسیر چه خبر هست دائما خودش و اطرافش رو سرزنش می کنه بر سر انتخابش. شخصا وقتی انتخابی می کنم باید با خودمو دوست باشم و به خودم بگم: ببین این انتخابیه که کردی پس غر نزن.
من تصمیم استعفام یا تصمیم برگشتنم از سنگاپور که هر دو تصمیم های کاری مهمی بودن برام، رو با توجه به نکته ی بالا گرفتم! و البته هر دو رو دیر گرفتم، یعنی میتونستم زودتر بگیرمشون، ولی از ترس از دست دادن بعضی چیزها که ظاهر جذابی داشتن هی به عقب انداختمشون.
ده سال دیگه اگه یادم مونده بود، میام میگم ایا تصمیم های موفقی از آب در اومدن یا نه.
ولی از همین تجربه ها میشه یه نکته رو دید:
اگه من پنج سال پیش انتخاب های بالا رو انجام داده بودم، الان میتونستم بهت بگم تصمیم موفقیت زایی بوده یا نه. یعنی شاید بهتره دست از تصمیم نگرفتن بر-بداریم تا زودتر بفهمیم در عمل تصمیم هامون چه خروجی ای دارن و بتونیم از تجربیاتش برا بهبود مسیر حرکتمون و موفق شدن کمک بگیریم.
البته تجربیات این پنج سال هم جایی به کمکم خواهد امد، ولی جواب سوال بالا رو نمیشه با این تجربیات داد.
تصمیم بزرگ یعنی ورود به دنیا شهود، یعنی در واقع همانطور که لاله میگه ده سال دیگه میام میگم درست بوده یا نه، مثلا من میخواستم دی ماه پارسال پول سنگینی وارد بورس کنم ولی ترسیدم و به اندازه اورده ام سود کردم، دوستی خونه اش را گذاشت وسط و به اندازه پول خونش درآورد، در حالیکه خیلی ها میلیاردها ضرر کردند و خونه ها از دست دادند، در حالیکه میزان موفقیت را من هفتاد درصد پیش بینی میکردم و شد ولی اگه نمی شد چی، مثل برخی دفعه ها، یا من یه روز میخواستم پردیس رودهن خونه بخرم، دو دو تا چهار تا کردم و بدون علت انصراف دادم ولی خدائیش بنظرم اومد دست خدا فوق ایدیهم شد، یا خونه یه جا را چهارصد زیر قیمت فروختم ولی باز دست خدا فوق ایدیهم اومد، ولی سال ۱۳۸۰ من میتونستم با شرایطی در شهرک راه آهن خونه ویلایی بخرم، نخریدم، بدلیل عدم استفاده از مهارت تفکری و آگاهی کم وگرنه خودمو می بستم، یا بنده خدایی به من گفت بیا به جای آپارتمان، زمینم را بخر اشتباه کردم، یا هر سال خونمو عوض می کردم بازم اشتباه کردم، یا روبرو دانشگاه شریف خیابان داریوش گفت بیا این کلنگی را بردار، بر نداشتم اشتباه کردم و خیلی خیلی خیلی دیگر، زندگی محل آزمونهای زیادیه ولی اونی موفقه که ذهنش و آگاهیش و آینده سنجیش از دیگران قویتره نمیدونم اون چیه ولی قشنگه آدم عاقلانه به دنبال آرزوهاش بره، البته دقت روی کلمه عاقلانه را تاکید میکنم😀
میشه روی یکی از اینها که به نظرتون خیلی تلخ یا خیلی شیرین مانور بدیم؟
میخوام روند تصمیم گیریتون رو بهتر درک کنم . یعنی مثلا تو اون مورد تلخ چه کارهایی انجام دادید و یا ندادید که باعث شد تو بعدی اون اشتباه تکرار نشه ؟
مساله اساسی زندگی فعلی اینه که یه بار تجربه اش می کنیم و در همین یک بار بهتره انقدر سعی و خطا کنیم تا بالاخره راه درست رو بیابیم. (البته کاش اینطوری نبود)کاری که خودم کم انجامش دادم و بهتر بود زودتر شروع می کردم حتی به قیمت از دست رفتن عمری که یه طوری دیگه ذره ذره دورش می ریختم. یعنی ما همیشه نگرانیم وقت از دست نره اما اساسا ذره ذره می ریزیمش دور
یه روزی ادمها می فهمند که انتخاب فعلیشون در اینده چه اثراتی داره . احتمالا با شبیه سازی اینده. کاری که همین الانم کمی توسط همین یه ذره مغزمون انجام میدیم
یه متنی علی رضا میراسدلله از زبان یه مگس خردمند در حال مرگ به مگسهای جوان میگه. اونو خیلی دوست دارم اما نمیشه اینجا اوردش :دی سرچ کنید میابیدش. با این جمله شروع میشه : نصایح یک مگس خردمندی که در زندگی…
@lolmol شاید مورد من یخلی شبیه به شما باشه ولی ترک انقلابی یه مسیر باعث میشه تا هزینه های زیادی پرداخت کنیم و البته برای گرفتن این تصمیم باید در شرایط روحی عا ی باشیم. شما تو تصمیماتون به خاطر سختی های موجود اون مسیر اون تغییر رو انتخاب کردید یا به خاطر مشکلات اینده نگرانه اش. من یه جوری میخوام سازوکار این تصمیم گیریتون رو بفهمم و اینکه چی شد که به این نتیجه رسیدید؟ البته اگه دوست دارید که توضیح بدید.
من یه مدل نا موفق تو زندگی داشتم منظمورمکه به دلیل تلاش برای پیدا ردن یه مسیر مشخص تو زندگیش خیلی مسیر خودش رو عوض کرد و در نتیجه به جای رشد طولی بیشتر به رشد عرض زندگیش رسید و در نتیجه این موضوع تو سرنوشت ایندگانش تاثیرات زیادی داشت منظورم امکانات مادی بود که تونست برای اونها فراهم بیاره. چند درصد از ادمهایی که این طور انقلابی مسیر زندگیشون رو تغییر دادن موفق بودن و اونها چه فاکتورهایی رو در نظر گرفته بودن. @Faezeh.T ز نگاه من که ادم کمال گرایی هستم همیشه بهترین بودن موجب بیشترین هزینه و ها ازار و رنج ها میشه ولی خوب اگه ما به دیدگاه ماکیاولی به قول به این منطق می رسیم که اگه یه فلج مادر زاد نتونه قهرمان المپیک بشه خودش مقصره و در نتیجه این موضوع باعث میشه که من ندونم که چی مرز بین کمالگرایی و انتخاب عادیه و یا خواسته بلند پروازانه و در نتیجه خیلی راحت از انتخاب مسیر های انقلابی باز میمونم چون شاید به نتیجه نرسم. @yousef من یه سری تعاریف برای خودم دارم مثلا برای من مهمه که بتونم به کشورم کمک کنم و یا یه سری موارد مهم هستن ولی خیلی از این موارد شاید ایده ال باشن و در نتیجه باعث شن من برای رسیدن به خیلی از اونها نتونم زندگی عادی و عمومیمو داشته باشم. من متوجه اینکه بدونم چه چیزهایی برای من مهمه مشکل دارم و شاید این مربوط میشه به اولویت بندی اصولم که بر مبنای اونها تصمیم گیری میکنم. چه رهیافتی برای این الویت بندی داشتید؟ @Ahmad_Khan به نظرتون اگه قبل انتخاباتون بیشتر مشورت میگرفتید امکان موفقیتتون بیشتر نمی شد. میشه ازتون بخواهم که چطور روند یه تصمیم رو زمان بندی کردید؟ منظورم اینکه ماها به خصوص در زمینه فعالیتهای اقتصادی قرصت خیلی زیادی برای تصمیم نداریم و البته در خیلی از موارد دیگه هم همین اصل حاکمه . فکر میکنیدئ چقدر عدم زمان بندی مناسب برای تصمیم گیری رو شکست یا موفقیت شما تاثیر داشته. مثلا من فکر میکنم اگه شما با یه دوست یکه خیلی خیلی حرفه ای تو کار ملک و املاکه مشورت میکردید شاید یه حسی نسبت به رشد زمینهای شهرک راه اهن بهتون میداد. خانواده من در این زمینه تجربه خیلی خوبی داشت.
راستی تو انتخاب های شما زندگی عادی چطور وارد میشه و این موضوع در انتخابهای شما حالت طولی دره یا حالت عرضی؟ یه مثال خیلی ساده میزنم تا منظورمو بهتر برسونم
شاید تو دیدگاه من ازدواج و یا موارد شبیه این خیلی خیلی شبیه وقت تلف کردن هست چون باعث میشه ادم تمرکزشو از اهدافش به موارد دیگه جلب کنه و البته در خیلی از موارد به جای اینکه به تنهایی تصمیم گیری کنه مجبور تصمیم گیریشو به اشتراک بذاره. مواردی مثل این مثلا اینکه من درس بخونم یا برم به کوهنوردی (
من بادرس خوندن و یا وقت بیشتر گذاشتن روی تحقیقاتم میتونم خیلی نتایج بهتری بگیرم تا برم کوهنوردی 0 (من این موضوع رو در دوران تحصیلات تجربه کردم))
انسانها چشم اندازهای متفاوتی در زندگی دارند، همین مسئله ازدواج که برای شما خیلی بی اهمیته برا خیلی از افراد فرض مهمیه، یا من بین درس و کوهنوردی، خوب مسلمه کوهنوردی را انتخاب میکنم، یا در مسئله خرید ملک مشورت کردم، حتی با یک بنگاهی و چند نفر مشورت کردم، ولی مشورت دهنده ها یا فکرشان کوتاهتر بود یا حقه باز بودند، زمان آموزگار خوب ولی سختگیریه، زمان مشخص میکند و میگه که درستی و ناپختگی تصمیم شما را بیان و آشکار می کند، به هر حال زمان و متغیرهای اون فاکتورهای خیلی مهمی برای تشخیص درستی یا اشتباه یک نظرند ولی مسئله مهم اقدام مناسب و مقتضی بر روی فکر و ایده است.
پس بذارید سوالم رو تغییر بدم اونم اینکه چطور میشه فهمید که یک مشورت مفید یا مضر ؟ شما الان با همه اون ازمون خطاها به نظرتون چه مشورتهایی و چه ادمهایی برای مشورت کردن در یک تصمیم گیری خیلی مهم است.
در مورد مسئله ازدواج هم درسته شاید خیلی از اصول من اشتباه باشه چطور میشه به اصول اشتباه پی برد. درسته شاید من در زمینه ازدواج یا کوهنوری اشتباه میکردم ( در مورد دومی به یقین رسیدم ) ولی چطور میشه الان فهمید اصولی فکری ادم غلطه یعنی راهی جز ازمون و خطا وجود نداره. اینطوری یعنی ماها مدام باید رندوم واک گونه حرکت کنیم و موفقیت یه پدیده کاملا اتفاقی میشه که ممکنه خیلی زود حادث بشه یا خیلی دیر.
چشم انداز و استراتژی و هدف غایی انسان مشخص میکنه که آیا مسیر من درسته یا نه، فاصله من از هدفم، ببین اگه من هدفم از تهیه مسکن، کسب سود باشه، یا سکونت در خونه کلا مسیر متفاوت میشه چون هدف ها فرق میکنه و زوایای دید متفاوت میشه یا مثلا بین درس و کوهنوردی باید ببینیم واقعا دنبال چی هستیم، هدف من از زندگی یا تصمیم در آن برهه چیست؟ اهداف من، شما، ادیسون، هاری، کوری، بتهوون متفاوته و تفاوت اونها در اهداف است که باعث جدایی در مسیرها می شود و چه خوب است که انسان دارای چشم انداز، استراتژی و هدف هایی در زندگی باشد و چه بهتر است که آنها آگاهانه و از روی دانش باشند.
این دیدگاه ماکیاولی رو یه لحظه بذاریم کنار.
ادم کمال گرا از نظر شما یعنی چی؟ تعریفتون چیه؟ با تعریف علم روانشناسی چقدر تطابق داره؟
تعریف خودم : ادم کمال گرا به درجه ای می رسه چشم باز می کنه می بینه که تصمیم گرفته که تصمیم نگیره یه طورایی یعنی فلج . اونی که پا نداره و در مسابقه دو شرکت می کنه کمال گرا نیست
گذاشتم خستگی ها و کلافگی های ناشی از مسیر ی که نمیخواستمش بخوابه تا مطمئن باشم کارم فرار نیست. و بعد چیزی رو پیدا کردم که میخواستم براش وقت و انرژی بذارم.
یعنی تصمیم چندان انقلابی نبود، و انتخاب بین چیزی که نمیخواستم و هیچ نبود، بلکه انتخاب چیزی که میخواستم بود.
الان کاری که داری میکنی ، یعنی رشد عرضی، کمک میکنه تا گزینه ای که میخوای رو پیدا کنی و بعد هم دیگه میتونی به راحتی انتخابش کنی.
#سوال
سیستم ارزش گذاری در تصمیم گیری از کجا میاد؟ یعنی چطوری میشه که در ساده ترین انتخابها مثلا بین سیب و کیک ، یه عده سیب رو انتخاب می کنند. یه عده کیک.
احمد میگه من میرم کوه به جای درس
شما میگی که من درس می خونم به جای کوه
نظر خودم: ما توهم داریم که داریم تصمیم میگیرم. سیستم ارزش گذاری از بیرون مدام خودش رو القا می کنه. چطوری؟
با دادن وعده های اتی یه تصمیم که احتمال براوردش رو البته بهمون نمیده و اشکال کار همینه
سیستم دهه 60ای ها اینطوری: اگه درس بخونی بری دانشگاه ، کار خوبی پیدا می کنی برای خودت کسی میشی. چرا این آینده رو در ذهن ما ساختن؟ چون نسل قبل ما دچار یه بحران شدن. مثلا مامان و بابای من خوردن به تعطیلی دانشگاهها و نتونستن برن به موقع دانشگاه، بعد سیستم از زمان خودشون عقب نگهشون داشت و با یه دیپلم ساده شدن معلم بعد ازدواج کردن بچه دار شدن و همزمان درس خوندن. تا ارتقا مدرک بدن اما هنوز ته دلشون یه چیزی دیگه میخواد انگار. چرا؟
احتمالا خودشون یا سیستمی که توش بزرگ شدن پاداشی که قراره بود وقتی در مسیر مشخصی قرار می گرفتن و وعده داده شده رو بهشون نداده یا خودشون به هردلیلی بهش نرسیدن
سیستم جدیدی که من دیدم دهه 60 ای ها برای بچه هاشون پیاده می کنند: اصلا مهم نیست بچه ام بره دانشگاه. این از اون جمله هایی هست که زیاد شنیدم از هم نسلهای خودم . چرا؟
چون در سیستم ما دانشگاه رفتن ارزش بود ارزشی که این امید رو میداد که پاداش بزرگی در انتظارت هست اما نبوده در واقع … حالا ما فکر می کنیم نسل بعد با ورود به این سیستم به اون چیزی که در تصور ما گنجانده شده نمی رسه . پس میاییم براشون چیزی دیگه پیاده می کنیم که اتفاقا تستش نکردیم ببینم چه پاداشهایی داره ، فقط در تصورمون هست که اگه راهی دیگه برن پاداشهایی بهتری در انتظارشون و به اون سمت هل می دیمشون
من اگه بخوام یه ادم کمال گرا با نگاه خودم رو تعریف کنم میگم کسی که فقط وقتی میره سره یه امتحان که مطمئن باشه بدون هیچ رد خوری بیست میشه و در غیر اینصورت به هر نحوی سعی میکنه از اون فرار کنه.چون احتمالش پایین میاد. اینطوری نه اینکه فلج بشه ولی خیلی دیر اقدام میکنه چون در خیلی از موارد احتمال شکست تو یه برنامه خیلی کمتر از پنجاه درصده. از کجامعلوم که ماها وارد ی سیستم جدید ارزش گذاری بشم و دوباره اون سیستم تغییر نکنه ؟
در سیستم ارزش گذاری که مدام به ما القا میشه تو جامعه ما جوان موفق همیشه یه نفر که تو المپیاد مقام اورده و یا مثلا اختراعی داشته باشه و جدیدا ادمی که پایبندی شدید به ارزشها داره، و کسانی که مثلا کار زیادی می کنند که پول خوبی در بیاورند موفق محسوب نمی شن و بیشتر ادم زرنگ معرفی میشن ( این توی فیلم دومی که به من معرفی کردید هم هست).اما مشکل اینجاست که یه ادم که سعی میکنه با معیارهای قبلی که تو جامعه بود ادمی موفق باشه حالا با یه طوفان جدیدی مواجه شد که همه اونها رو اتفاقا غیر موفق میدونه و مثلا اینکه من ادم موفق کسی گه درامد خوبی داشته باشه و بتونه رفاه بیشتری برای خودش فراهم بیاره . این یعنی در طی زمان سیستم ارزش گذاری تو اون جامعه به کل عوض شده و در نتیجه اونهایی که الان تو سنین کمتری هستن با سیستم ارزش گذاری جدید جامعه تصمیم گیری میکنند.
حتی من فکر میکننم در مورد پدر های ما هم این موضوع وجود داشته و مثلا یه زمانی درس خودند در دانشگاه برای دانشجویی که کشورش در حال جنگه ضد ارزش محسوب میشه و در نتیجه اون ادم درس و دانشگاه رو ول میکنه و میره به جنگ با فرض اینکه این ادم از هشت سال حداقل پنج سالشو تو جنگ بوده و بعد جنگم خیلی ها به دانشگاه نتوسنتند برگردند این یعنی این ادمهام تحت تاثیر تغییر نظام ارزش گذاری وابسته به زمان شدن؟
از طرفی می بینم که تو جوامع دیگه سیستم ارزش گذاری دهه شصتی های در کنار سیستم ارزش گذاری دهه هفتادیا و یا بالاتری ها وجود داره و این یعنی افراد به خاطر اینکه یه سری ارزش ها در طول زمان به ضد ارزش تبدیل شدن تصمیم گیری نمی کنه.
چطور میشه بر مبنای ارزش های خارجی تصمیم گیری کرد وقتی اونها در طی زمان تغییر می کنند؟
اوهوم… این همون کمال گراست که وقتی کمال گراییش اوت می کنه عملا تصمیم میگیره که تصمیم نگیره … نهایت کمال گرایی فلج شدنه… مثلا از هر کی بپرسید که کی برق رو اختراع کرد بی شک میگه ادیسون اما چند نفر به لیست پتنتهای ادیسون نگاه کردن؟ همین الان اگه برین اینجا و لیست رو بالا پایین کنید کمی وقت می بره. حالا بذاریم خودمون رو جای ادیسون اگه ما بخواییم برق اختراع کنیم عمرا که برقی اختراع بشه :دی … پس ادیسون هم کمال گرای مطلق نبوده و خیلی های دیگه… یعنی چیزی رو می خوام پس می رم سمتش ، می ترسم به نتیجه نرسم اما این ترس مانعم نمیشه. مهم نیست به نتیجه نمی رسم راه دیگه ای انتخاب می کنم. چرا؟
چون برام مهم نیست که سیستمی که نقصهایی داره و دچار تله های شناختی ای هست در موردم چه فکری می کنه ، سعی می کنم خودم رو بهبود بدم و در نهایت اگه همگانی بشه سیستم هم رو به بهبودی میره
بله، شدن. همه ما تله های شناختی فردی داریم، بدتر از اونها تله های شناختی سیستم هست که درصد بالایی از ادمها رو گرفتار می کنه. در یه زمانی تحصیل کردن و سواد دار شدن برای بچه ها مخصوصا دخترها بد بود . یه نفر به اسم رشدیه اومد سیستم رو تغییر بده ، مدرسه ساخت، رفت خارج از کشور تحصیل کرد، مدرسه اش رو دوبار فکر کنم خراب کردن. اما نامید نشد(همین الان هم سیستم ما مقبره رشدیه و مدرسه اش رو ارج نمیده). ادمی بوده که مدل ارزش گذاری سیستمی که نقص داشته رو دوست داشته بهبود بده ، یکی دیگه شون[ خواجه نصیر]
(http://blog.padpors.com/2016/02/25/تولد-خواجه-نصیر-الدین-طوسی/) به تنهایی می تونسته روی سیستم ارزش گذاری زمان خودش موثر باشه
پس ما با دوتا مسئله مواجهیم، یک فرمول ارزش گذاری سیستمی که در اون رشد می کنیم (خانواده ، مدرسه ، ملت و دولت ) که در نهایت دومی یعنی فرمول ارزش گذاری فردی مون رو بر مبنای اینا می سازیم.
یه مثال از این که چرا ما محسور وعده هایی میشیم که مطمئن نیستیم بهشون:
این ازمایش در حیوانات انجام شده. یه تست اضافه روی کاری که پاولوف روی حیوانات می کرد. یه مقدار کار بیشتر انجام دادن با داده های مغزی مخلوطش کردن.
به یه سگ یه میوه میدن و همزمان بهش یه شی که خوراکی نیست میدن. با لمس این دوتا اتفاقاتی که در مغزش می افته (بخش پاداش دهی ) رو تست می کنند. همون شرطی کردن رو می خواستن به یه دید جدید مطالعه کنند
در اول ازمایش فقط این بخش زمانی تحریک میشده که جایزه خوراکی بهش می دادن:
اما وقتی حیوان شرطی میشه اتفاق عجیبی می افته ! خیلی عجیب. دیگه نورنهای سیستم پاداش در مغزش با نشون دادن خوراکی(محرک اصلی) فعال نمیشن بلکه با دیدن جسم غیر خوراکی(محرک شرطی) مغزش رو غرق پاداش می کنند . این یعنی که یه اتفاقی افتاده. محرک شرطی چی داره به حیوان میده که لذت داره براش؟
امید رسیدن به محرک اصلی! یعنی یه چیزی که به زبان ریاضی بهش میگن امید ریاضی . یعنی این نورنهایی که قبلا به پاداش(value) پاسخ می دادن الان به پاداش مورد انتظار پاسخ میدن (expected value)
این نمودار نشون میده زمان که میگذره چطوری مغز به محرک شرطی پاسخ میده به جای اصلی
اوضاع ما از این حیوانات بدتره چرا؟ چون ما ممکنه با یه ازمایش اونا رو تحت شرایط خاصی شرطی کنیم . اما خودمون کلا شرطی شده ایم بدون این که ازمایشگری اون بیرون هزینه خاصی پرداخت کنه. این شرطی شدن در کل بد نیست. اما قابلیت بد شدن رو داره. مثلا یه بچه می خواد تاب بازی کنه توی پارک. مادرش دستش رو می کشه که نره جلوی تاب در حال حرکت. بچه نمیدونه چرا محروم میشه. اما به مرور زمان یاد میگیره برای به دست اوردن شیرینی تاب سواری بهتره کمی صبوری کنه(این ساده است چون تاب جلوی چشمش هست، و قراره نفر بعدی اون باشه که سوار میشه) اما تاب بزرگترها کمی پیچیده تره و نیاز به مطالعه داره
برای همین احتمال این که در تله های شناختی که گاها همراه سو استفاده هستن می افتیم ، خیلی وقتها هم برعکس خود سیستم نمیدونه که دچاره تله هست و فکر می کنه داره خدمت می کنه و در نهایت ما فکر می کنیم از ما سواستفاده شده
اینجاست که به این نتیجه می رسیم پس انقدر ازمایش خطا کنیم تا راه رو پیدا کنیم … اما میشه ازمایش خطا رو کنار گذاشت ، وقت باید گذاشت. مطالعه کرد و هدف گذاری