چه استراتژی‌ای برای تصمیم‌گیری و انتخاب‌های بزرگ‌تون دارین؟

میشه مثال بزنید؟ من خیلی متوجه نشدم

سوال
تیتر موضوع شما خیلی بزرگه میشه از چند زاویه دیدش.

مثلا انتخاب بین چی و چی؟ بین درس و کار؟
یا بین ازدواج کردن یا ازدواج نکردن؟
یا بین مهاجرت کردن یا نکردن؟
اینا هر کدوم رو میشه از یه سمتی بهش نگاه کرد … کاش سوالتون رو می شکستید به سوالای کوچکتر.

مثلا یه زمانی ازدواج کردن دلایل خاصی داشت : خانمها ازدواج می کردن چون در سیستمی بودن که اجازه نداشتن بیرون خونه کار کنند و اگه نیاز به پول داری و باید تامین بشی دو راه بیشتر نداری یا ازدواج کنی یا با پدر مادرت زندگی کنی/

الان خیلی از ادمها ازدواج نمی کنند که شکمشون رو سیر کنند یا از ترس تنهایی. ازدواج می کنند که به خودشکوفایی برسند و اتفاقا وقتی نمی رسند مشکل رو در نظام ازدواج می بینند.

درس و کار رو هم که اون بالا مثالش رو زدم

مهاجرت : یه ادمی در کشور خودش اصلا خوشحال نیست. هی میگه اه تف توی این سیستم . پاشم جمع کنم برم اینجا برای من چیزی نداره . پا میشه میره یه کشور دیگه بعد یه مدت دوباره خوشحال نیست. تصمیمی که گرفته یعنی فرار از مشکلات سیستم به سیستم بدون مشکل چرا روش تاثیر نذاشته؟ چرا؟ چون این ادم کلا خوشحال نیست. مشکل شخصیتی داره . چون در حقیقت اون تصمیم گرفته از خود فعلیش به خودی که در کشور دیگه به خودش وعده میده برسه. حتی ممکنه به اون وعده هم برسه اما ریشه مشکلش یه چیز دیگه هست، مثلا وعده داده به خودش که بره درسش رو تموم کنه و کار کنه. اتفاقا چهار سال دیگه هم بهش نگاه کنی می بینی درسشم تموم شده کار هم داره. اما باز خوشحال نیست. چون نمیدونه اشکال در نوع نگاهش هست . برای خیلی هم برعکسه.

یه مثال دیگه : یک تصمیم میگیره خونه اش رو بفروشخ. ارزش واقعی خونه مثلا 300 میلیون. با خودش میگه میرم بازار اینو بفروشم 350 میلیون. چقدر خوب میشه . میره می فروشه 370 میلیون!
خوشحال میشه؟
یه ماه بعد اون خریدار خونه رو می فروشه 390، فروشنده اول چه احساسی پیدا می کنه؟
اگه ناراحتیش شدید باشه باید گفت این ادم به وعده ای که ب خودش داده پایبند نیست. اون 350 می خواست، بیشتر گرفت. پس چرا ناراحته؟ چون موتور ارزش گذاری درونیش نقص داره ، پیچهاش هی شل و سفت میشه

اتفاقا در تمام این موارد با یه نگاه کلی می بینیم که سیستم تصمیم گیری فرمی ثابت و تکراری رو داره دریافت کلی من از تمام بحث های که اینجا بود رو می نویسم.
ادمها بنا به شرایط و موقعی که تو اون قرار دارند مجاب به تصمیم گیری میشن
اولین موضوعی که به سراغش میرن ارزشهای شخصیشونه و بر مبنای شاخص های داخلیشون انتخاب میکنند که در اون موقعیت قرار بگیرند و تصمیم گیری کنند ( من اسم این رو میذارم تصمیم گیری اولیه) تصمیم گیری می کنند یا خیر/ ( مثلا مقداری پول در دسترس دارم حالا با توجه به نظام ارزش گذاری داخلیم ابتدا باید خونه داشته باشم و یا برم تو بورس سرمایه گذاری کنم یا خیر و یا من به سن بیست سال و یا بیشتر رسیدم الان باید ازدواج بکنم یا خیر).
فرض کنیم من به سوال اول جواب بله دادم
من الان خودم رو تو موقعیت تصمیم گیری قرار دادم. حجالا باید ریز تر بشم و مثلا بریا خرید خونه برم سراغ اینکه من این خونه رو میخوام بخرم یا یا میتونه خونه بهتری بخرم ( بذارید این رو اسمشو بذاریم تصمیم گیری ثانویه و یا مثلا در مورد ازدواج من سراغ این کیس برم یا بگردم یه کیس بهتر پیدا کنم). اسم این رو هم بذاریم تصمیم گیری ثانویه


خوب من در هرکدوم از موارد یاد شده میتونم به شک بیفتم.
مثلا درس خوندن و یا خوب درس و خوندن برای من تا به حال یه ارزش بوده و بر مبناش اون هیچ وقت به اینکه بخوام ترک تحصیلات و کن و درس بخونم فکر هم نمیکردم. حالا بیاییم فرض کنیم که من تو نظام ارزش گذاریم دچار یه شک شدم. الان اگه تو روند درس باشم دیگه نمی تونم به سوالی اینکه میخوای کار کنی و پول در بیاری جواب قطعی بدم و در نتیجه ایست تا نظام ارزش گذاری به قول شما اچار کشی بشه :slight_smile:
( فکر میکنم نظام ارزش گذاری ما بر مبنای هدفی که انتخاب کردیم و اصلا هر چیزی ارزشش زمانی مشخص میشه که ما رو به هدفمون نزدیکتر میکنه یا دورتر)
فکر میکنم تو مرحله دومم ماها سعی میکنم با مشورت کردن و مطالعه کردن و یا ازمون خطا سعی می کنیم تا انتخاب درست داشته باشیم.


چیزی که من باهاش مشکل دارم همین جاست که به نظر من نباید تصمیم گیری اولیه با ازمون و خطا باشه چون نظام ارزش گذاری ما بر مینای اهدافیه که ما ها برای خودمون ترسیم کردیم و اگه به صورت رندوم واک گونه بخواییم مرتبا ارزش گذاریمون رو تغییر بدیم نمی تونیم یه یه هدف مشخص برسیم.

جمله اول برای ما در شرایط فعلی یعنی ازمون و خطا کردن. پایینی تناقض نداره باهاش؟

به من گفته شده برو دانشگاه اینده روشنی در انتظارت هست. هدف من چیه وقتی میرم دبیرستان؟ که برم دانشگاه که اینده روشنم رو ببینم و بهش برسم. پس ترک تحصیل نمی کنم در دبیرستان. چون هدفم مشخصه. حالا میرم دانشگاه اما تهش به چی رسیدم؟ این که عه این بود؟ پس چرا به چیزی که می خواستم نرسیدم. چرا؟

مشکلش این بوده که هدف رفتن به دانشگاه رو با اینده روشن همزمان وعده داده. ما به امید اینده روشن رفتیم دانشگاه و اگه توی دانشگاه همیشه جز بهترین دانشجوها بودم ولی به اون اینده کاری روشن که می خواستم نرسیدم، این وسط چی مشکل داره ؟ رندوم واک که حرکت نکردم.

2 پسندیده

به عقیده من
مسیر زندگی از تغییر نگرش خودمون هدفهامون انگیزه هامون و جهان اطرافمون نشآت میگیره
من شدیدا به قانون جذب معتقدم و به این تیجه رسیدم که اگه همه انرژیمو رو روی یه هدف خاص متمرکز کنم هرچند توی بلند مدت اما بهش میرسم
توی یه مجله روانشناسی نوشته بود قانون جاذبه یعنی تبدیل همه انرژی های منفی به مثبت و جذب کردن همه چیزهایی که در زندگی میخواییم به سمت خودمون
دیگه بقیه اش بستگی به اهداف ادما داره هر کسی میتونه زندگیشو هرجور که دوست داره بسازه
یکی الگوش میشه یه ادم موفق مث برایان تریس یا حتی مث دکتر حلت یکی دیگه هم میتونه فقط براش این مهم باشه که روزش رو بدون مشکل سپری کنه

1 پسندیده

سلام. قبلش معایب و مزایاش رو بررسی میکنم و زمانیکه به یقین رسیدم هدفگذاری میکنم و مرحله بندی میکنم و بعد به دقت اجرا میکنم. برای مثال زمانیکه دبیرستان بودم تصمیم گرفتم برق بخونم. برای خوندنش لازم بود ریاضی فیزیک بخونم، برای همین تو آزمون استعداد تحصیلی با اینکه علایقم به سمت فنی و حرفه ای بود، جواب ها رو طوری زدم که بیشترین امتیازم برای رشته ریاضی بیاد و اینجا اولین مرحله رو طی کردم. مرحله دوم قبولی تو دانشگاه بود و برا همین زمان انتخاب رشته فقط سه رشته مورد علاقه ام که الکترونیک، مکانیک و عمران بودن رو انتخاب کردم و در نهایت از برق قبول شدم و اینها بهترین و بزرگترین تصمیم های زندگیم بودن. زمانی هم که خاستم فوتونیک بخونم، تصمیم گرفتم و عمل کردم و اگرچه اول زیاد راضی نبودم اما سعی کردم به تصمیمم جهت بدم و الآن کاملا راضی ام.
چیزی که تجربه بهم ثابت کرده، اینه که باید مرد عمل بود. فکر کرد، تصمیم گرفت و عمل کرد.

1 پسندیده

منم یک مطلبی اضافه کنم:

بعد از اینکه چند تا طرح تجاری (business plan) رو برای چند تا استارتاپ یا شرکت کوچک نوشتم و کمی مطالعه کردم در این زمینه، مشاهده کردم که دو تا استفاده جانبی هم می شه از این ابزار کرد:

۱- طرح تجاری برای خود، یعنی فرض کنید محصول خودتونید، حالا چطوری می تونید خودتون رو در چند سال به جای مناسبی برسونید؟ تعاریف و اهداف و منابع و … همه باید مشخص باشن.

۲- طرح تجاری تصمیمات بزرگ: اگر همون کاری که در یک طرح تجاری برای استارتاپ انجام می‌دیم برای تصمیم خود هم انجام بدیم عالی می شه.

در زمینه نوشتن طرح تجاری هم کلی ابزار، فرم آماده و کتاب هست که می تونید مطالعه کنید.

من استفاده کردم، اولش یکم سخته ولی عالیه. فقط برای تصمیمات بزرگتون استفاده کنید. برای کوچکترها باید به طرح تجاری خودتون نگاه کنید که آیا باهاش سازگاره یا نه!

1 پسندیده