تاثیر از جمع و پیروی کردن از رفتار جمعی چیز عجیبیه. تو اینجور مواقع واقعاً تشخیص درست از غلط سخت میشه. استفاده های عجیبی هم ازش میشه که به خوب یا بد بودنش کاری ندارم. مثلاً توی سریالای کمدی یا دوربین مخفی افراد رو از این طریق ترغیب می کنن به خندیدن. یه دفعه ای یه جمعی شروع میکنن به خندیدن و بیننده هم احتمالاً خندش میگیره ازون صحنه!
چه تجربه ای از این دست دارین؟
خودم: هر کارگاه و یا دوره ای رو که میرم وقتی که میبینم ارائه دهنده واقعاً چیز خاصی واسه گفتن نداره با اینکه خیلی دوست دارم به چالش بکشمش و یا حتی اونجا رو ترک کنم وقتی میبینم بقیه عکس العمل خاصی از خودشون نشون نمیدن منم بیخیال میشم.
چجوری می تونیم تو این مواقع تصمیم بهتری بگیریم؟
راه حل خودم تو اینجور مواقع در حال حاضر سعی و خطاست که خوب هزینه های خودش رو داره. یعنی به نوعی تجربه کردن. روش و تکنیکتون برای تصمیم گیری تو این مواقع چیه؟
من فکر می کنم که تو اینجور مواقع یه آمار گیری از کسایی که اطرافم هستن میکنم و اگر اون ها هم مثل من گیج شده باشن یا به نظرشون متن وقایع بی فایده باشه احتمالن سوالی از سخنگو می پرسم که ببینم روال همین هست یا قرار هست که بحث مفیدی یا بهتر بگم در ادامه موضوع جذابی مطرح بشه یا برعکس اگه خوب نیست در این صورت اگه لازم باشه اعتراض میکنم اگه هم نه وقتم رو به کار بهتری می گذرونم و اگه اون کار بهتر ترک اون محل باشه محل رو ترک می کنم.
چیزی حدود 7 سال پیش با دوستانم سفری به کویر مرنجاب داشتیم و محل استقرار ما اطراف کاروانسرا بود. بعد از مدتی که از غروب گذشت، یه اکیپ از قم به ما ملحق شد که فردی در این گروه حضور داشت که مدعی بود میتونه در دل شب ما رو ببره سمت رمل ها و تپه های شنی. چیزی حدود 15 نفر همراه ایشون شدیم. شروع کردیم به حرکت، بعد از یه مدت من حس کردم یه نور مرکزیی وجود داره که ما دائما داریم دور اون گردش می کنیم و مدتی بعد تر به موانعی رسیدیم که متوجه شدم اصولا فاصله زیادی از کاروانسرا نگرفتیم . خلاصه به خواهرم و یکی از دوستام گفتم: بیاید بریم و برگشتیم به کاروانسرا و اکیپ اصلی هم بدون نگرانی خاصی اجازه مرخصی به ما دادن و ما برگشتیم.
خود این گروه اینطور بگم که چیزی حدود 4 ساعت گم شده بودن و فقط با تکیه به موبایل و نور شهرای اطراف و راهنمایی های بچه های مستقر در کاروانسرا پیدا شدن. خلاصه اینجا سرپیچی ما از جمع با تکیه بر شواهد و تجربه قبلی و شناختی که از قبل از محیط داشتم به دادمون رسید و تونستیم نجات پیدا کنیم.
به نظرم هر چه انسان شناخت خودش رو ببره بالا و مطالعاتش بیشتر بشه و همینطور تجربه بیشتری کسب کنه بهتر می تونه خطاهای جمعی و نقاطی که جمع داره ازش ضربه می خوره رو تشخیص بده.
روی این موضوعی که مطرح کردین مطالعات زیادی شده. یه گروه هم در ایران شروع به کار کردن در IPM
من این تجربه رو زیاد داشتم اما چون کلا اعتماد به نفس کمی دارم همیشه فکر میکنم احتمالا مشکل از منه :)) اما یکی دوباری هم اعتراض کردم و دیدم که بقیه هم شروع به اعتراض کردن، برام جالب بود .
جواب دادن بهش خیلی راحت نیست. اما تجربه خودم اینه که وقتی چیزی حالم رو خوب نمیکنه ازش دوری کنم. بعضی وقتها واقعا سخته به خاطر تعهدی که به گروه دادی و خبر نداشتی که ممکنه به درجه ای برسی که حال خوشی با اون گروه نداشته باشی.
ولی در کل اگه ادم به درجه ای از خودمختاری (خود پیروی) برسه که ترک کردن یا موندن در یک گروه رو خودش انتخاب کنه بدون هیچ فشار ، پاداش ، تنبیه درونی یا بیرونی، اون وقت حالش خوب می مونه …
من دارم روی این بخش خودپیروی کار میکنم برای خودم. گاهی واقعا تشخیصش برام سخته که به خاطر دل خودمه یه کاری دارم انجام میدم یا پاداش درونی یا بیرونی هست که درونی شده ؟!
یه طیفی هم داره خودپیروی و عدم خودپیروی. که توی یه کتابی اینو نوشته بود. و با مثال شرح داده بود. مثلا فرض کنید که یه پدر و مادری بخوان به بچه شون بگن که مسواک بزنه. اول خب با صحبت و ایناست. بعد کنار دستش می مونند (اجبار بیرونی) و مجابش میکنند. به تدریج با صحبت کردن و گفتن از مزایایش. به درجه ای می رسه این بچه که درونی میکنه این ارزش رو … بعدتر دچار تعارض میشه و خب اگه به استدلالهاش گوش کنه ممکنه این تعارض رو به نفع مسواک زدن یا نزدن حل کنه. این تقریبا یه نوع خود پیروی هست. (جای بحث داره البته)
یک طرف طیف انگیزه های فطری ادم قرار میگیره، انگیزه هایی که در کارهای خودجوش ما خودشون رو نشون میدن، اون کارهایی که بدون توجه به نتیجه انجامشون میدیم مثل بازی کردن در بچه ها ، کنجکاوی و … یک طرف دیگه اش فقدان انگیزه و پیروی کامل از دیگران یا پیروی از انگیزه های بیرونی قرار دارن.
پیروی از انگیزه های بیرونی یا پیروی از دیگران می تونند در سطحی باشند که فرد خودمختارانه انتخاب کرده باشه اما اگه این طور نباشه خودپیروی هنوز شکل نگرفته.
امروز تو موقعیت یه آتش سوزی قرار گرفتیم. تو محوطه بیرونی مقداری از وسایلی که برای بازسازی ساختمون آورده بودن آتش گرفته. کم کم همه متوجه آش سوزی شدیم در عین حال که شرایط داشت خطرناک هم میشد. همه ی افرادی که تو طبقه ی ما بودن به اتفاق خود بنده (حدوداً 10 تا 15 نفر) جلو پنجره جمع شده بودیم که جریان رو ببینیم.
همون موقع یاد این پست افتادم و دوست داشتم از جمعی که کاملاً داشتیم غیر هوشمند رفتار می کردیم جدا بشم.
ولی نمیشد. خیلی دوست داشتم تو اون جمع بمونم. نمی دونم چند نفر تو اون جمع به این فکر میکردن که واکنش مطلوب چیه ولی مهم این بود که هیچ کدوممون هیچ تصمیمی نمی گرفتیم که اصلاً خوب نبود. مثلاً به عنوان یکی از شاهدین ماجرا اصلاً و ابداً به ذهنم خطور نکرد که به 125 زنگ بزنم و گزارش کنم و کسی رو هم ندیدم که این کار رو بکنه. حدس خودم اینه که نگهبان بر حسب وظیفه اش زنگ زده بود.
ربط این ماجرا به پیروی کردن اونجاست که حدس میزنم اگر تعداد افراد حاضر تو اون موقعیت کمتر میبود عکس العمل افراد سریعتر و مسئولانه تر میشد. یه جایی خونده بودم که تعداد افراد یک جمع در اثرگذاریش بر روی افراد خیلی موثره.
به نظر من باید دید که این جمعی که قرار است ما از آن پیروی کنیم تا چی اندازه از آگاهی عقلانی و سواد کافی برخوردار اند، بعد میتوانیم بررسی کنیم که تا چی حد این پیروی از جمع مفید یا مضر واقع میشود، مفید بودن پیروی از جمع مستقیماً متناسب به سطح آگاهی عقلانی و سواد افراد جمع دارد، هر قدر که افراد جمع از آگاهی عقلانی بیشتر و قدر تصمیم گیری عقلانی بهتری برخوردار باشند پیروی از آن جمع سودمند و هدفمندتر خواهد بود و لی به هر اندازه که افراد جمع از آگاهی عقلانی کمتر و قدر تصمیم گیری بد تر برخوردار باشند پیروی از آن جمع به اصطلاح عام گوسفندی خواهد بود یعنی (" شاید در گله گوسفندان دیده باشیم که اگر سر راه گوسفند اول گله مانعی باشد آن گوسفند پرش میکند درحالیکه برای گوسفندان بعدی مانع را بر طرف کنیم باز هم دیگران پرش خود را طبق تقلید از گوسفند اول انجام میدهند") خوب هر حر حال باید اندیشیده رفتار کنیم و به آگاهی تکیه کنیم و تقلید کورکورانه همیشه راه مانرا کج خواهد کرد! به استناد از بیت زیر:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی****** این ره که تو میروی به ترکستان است!
در مورد موقعیت آتشسوزی، کلاس و خنده، به گمان من موضوع در اصل پیروی از جمع نیست.
پیروی از جمع از نظر منطقی به نظر من شبیه ماجرای سه مورچهای است که پشت سر هم میرفتند. از مورچه سوم پرسیدند کجا میروی، گفت دنبال سر دومی، از دومی پرسیدند، او هم گفت دنبال سر اولی، از اولی پرسیدند او هم گفت هرجا این دوتا میرن من هم همان طرف میروم.
به نظر من در موقعیتهایی که مطرح شد، پیروی از یک شخص با اعتماد به نفس را نشان میدهد. اگر در همان جمع کلاس یک شخص با اعتماد به عقیده خودش خیلی راحت صحبت میکرد، خیلیها از او پیروی میکردند. یا وقتی که در جمعی یک نفر که اعتماد به نفس پایینی دارد میخندد، دیگران خندهشان نمیگیرد. و در موقعیت آتشسوزی، کسی که اعتمادبهنفس بالاتری دارد و به خودش ایمان دارد، میتواند از دیگران برای همکاری با خودش درخواست کند.
در کلاسها عموما ما عادت کردیم مثل بچه خوب بشینیم و ادای یاد گرفتن را در بیاوریم.
در جمعها حتی اگر بدترین حرفها را هم به شما زدند، آن را به خود نگیرید. کتاب چهارمیثاق توضیح میدهد که انسانها چگونه همواره در حال رؤیا دیدن هستند و اصلا شما را نمیبینند بلکه در حال دیدن رؤیا هستند. همانطور که ما اینچنینیم.
و اگر کاری کردید که گمان کردید اشتباه است، بدانید که اشتباه حق انسان است. انسانهای با اعتمادبهنفس اینگونه تصور میکنند. و حق هم با آنهاست. اگر کسی به شما گفت شما ممکنالخطا هستید، بدانید که از اعتمادبهنفس پایینی برخوردار است. هرگاه اشتباه کردید بدانید که در حال تکامل هستید.
اینها را به خودم هم میگویم چون خودم هم اینگونهام و اینها تنها تصورات من هست.
گمان میکنم به تمرین نیاز دارد. باید در کلاس خودتان را ابراز کنید تا بار بعد راحتتر این کار را انجام دهید.
اگر انسانها نماینده خدا هستند و قدرت خلق دارند، من هم اینگونهام. پس هر کسی اختیار دارد. اجازه دارد نظر دهد حتی بر ضد من. و من هم اختیار دارم که نظر خودم را بگویم و کار مورد نظر خودم را انجام دهم.
شاید ماندن در یک جمع راکد و اطاعت از وضعیت را اگر نپذیریم، کائنات ما را به جمع مناسبتری هدایت میکند.