به مناسبت شب یلدا میخوایم از خاطرهها و تجربههای این شب بگیم. شما چه خاطرهای دارید؟ در شهر یا دیارتون چه نوع رسم و رسومی در شب یلدا برقراره؟
خونه ما همیشه کل کل بود که بریم پیش عمو ها و عمه، یا بریم پیش دایی ها و خاله ها
البته تا وقتی که پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها همه شون بودن، بعد تر که یکی یکی کم شدن میرفتیم اونجا که بزرگتر فامیل اونجا بود، که هنوز بابای بابامه
ولی خوشبختانه اینقدری نزدیک بودیم که میتونستیم به هر دو تا جمع برسیم
پیش دایی و خاله ها هم تعداد بچه ها و هم هم سن ها بیشتر بود، هم بیشتر بازی میکردیم
هیچوقت هم خبری از فال حافظ و شعر و ادبیات نبود، اینا رو فقط تو فیلم میدیدیم، ولی فضای شاد و دور همی خوبی بود، پر از بازی های باحال و خاطره تعریف کردن پدربزرگم و دایی بزرگم،
آخرین باری که شب یلدا باهاشون بودم ۹۳ بود، بعدش هر سال به دلیلی نتونستم برم
رسم خیلی خاصی نداریم، مث بقیه جاهای دیگه میریم پیش بزرگ تر ها، بچه که بودم حتی خریدی هم در کار نبود، انار و پرتقال بود، هندونه هایی که از آخر تابستون با هزار ترفند حفظ کرده بودن باید باز میکردیم ببینیم آیا سالم و قابل خوردنه یا نه، اگر کنجد بود همون جا باهاش حلوا کنجدی درست میکردن، یه سری شیرینی محلی و خونگی دیگه هم بود که الان چند سالی هست هیچ جا نمیبینم
چیزی از آجیل هم یادم نمیاد در بچگیم، اما الان همه چی میخرن میارن رو سفره
چون شب یلدا مقارن با تولد خواهر کوچکترمه همیشه با تولد اون شاد تر هم برگزار شده و البته خبری از شعر و شعر خوانی نبود ولی بساط آجیل و هندوانه و میوه برقرار بود کلا هم سه چهار سال از اون موقعی که یادمه مهمون داشتیم و فقط خودمون بودیم
یلدایی که گذشت، طبق رسم هر ساله، همه خونه ی مادربزرگم جمع شده بودیم. همون اول مهمونی به بهونه ی تعویض لباس رفتم توی اتاق و وقتی می خواستم برگردم، هر کاری میکردم در اتاق باز نمی شد! همه ی اعضای فامیل تمام اون شب یه دستی به در و دستگیره ی اتاق کشیدن بلکه بتونن درو باز کنن و منو از قفسی که واسه خودم ساخته بودم بیرون بیارن! حتی سعی کردم از بین میله های پنجره ی اتاق خودمو رد کنم که متاسفانه جز با قطع کردن سرم امکان پذیر نبود. نهایتا آخر شب با شکستن در و شنیدن بد و بیراه هایی که پدربزرگم به من برای آسیب رسوندن به خونش میداد، با صحت و سلامتی کامل از اتاق بیرون اومدم ولی دیگه واسه جشن گرفتن یلدا دیر شده بودیم و همون مسیرو برگشتم توی اتاق تا لباس بپوشم و به خونه برگردیم، ولی این بار با در شکسته ی نیمه باز.
عجب شب یلدای بی در و پیکری داشتین! حالا بدنه ی در رو شکستین یا قفلش رو؟! دفعه بعد اگه پشت در موندین با شکستن قفلش باید بتونین در بیاین. یه اهرم فلزی لازمه و یه چکش.
من یلدا رو دوست دارم
همیشه یه قرمز خاص هست حتی خیلی قرمز تر از ولنتاین
یه جورایی ایرانی و اریایی و دوست داشتنی
همیشه دوست دارم واسم شب مهمی باشه ولی چند سال اخیر نبوده خیلی، خیلی الکی برگذار شده با خرمالو انار و هندونه و یه جمع چند نفری
وقتی بابا باشه همیشه حافظ میخونیم و فال میگیرم اگه نباشه هم که فقط میخوریم اینقدر اجیل و هندونه میخورم که حالم بد میشه تا صبح
فکر کنم هنوز تو زندگیم به اون یلدایی که واقعا یلدا باشه دست پیدا نکردم شاید سال اینده…