به عنوان مثال یکی از طراحهای ایرانی شاغل در شرکت بیامو تعریف میکرد:
سال آخر تحصیل در مقطع کارشناسی در یکی از دانشگاه های آلمان، و از اتمام پروژه نهایی، نمایشگاهی توسط دانشگاه ترتیب داده میشه و پروژه های دانشجویان در معرض دید قرار میگیرن. همچنین از مسئولین مربوطه در شرکتهای خودروسازی هم دعوت میشه برای بازدید. دو شرکت بیامو و پورشه بعد ازبررسی کار به ایشون پیشنهاد همکاری میدن! و ایشون در یک انتخاب بسیار سخت قرار میگیره:
بی ام و یا پورشه؟
به نظرم اولین قدم این است که بدانیم چه میزان متخصص در زمینههای مختلف نیاز داریم. پس قدم اول این است:
آمار نسبتا دقیقی از تنوع و نوع شغلها در کشور نیاز داریم تا بر اساس آن متخصص تولید کنیم.
در جامعه ایران تعداد زیادی تحصیل کرده دانشگاهی داریم اما جامعه به این میزان فارغالتحصیل نیاز ندارد. بنابراین قدم دوم این است که:
ظرفیت دانشگاهها را کم کنیم. به ویژه این که کشور ما به این حجم عظیم دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا نیاز ندارد.
برای این که متخصصهای دست به آچار و فنی تربیت کنیم باید به دورههای فنی و حرفهای بسیار بیشتر از قبل توجه کنیم:
دورههای فنی و حرفهای را تقویت کنیم و برای مدارک فنی و حرفهای ارزش بیشتری قائل شویم.
ما ایرانیها در خیلی از موارد نگاه به خارج داریم و احساس میکنیم خارجیها بهتر از ما میتوانند مسائل داخلی ما را بشناسند و یا حل کنند. باید مسئلهها را به دانشگاهها منتقل کنیم تا راهحلهای بومی برای مسائل خودمان داشته باشیم.
از طرف دیگر دانشگاهها هم باید تحقیقات بیهوده را متوقف کنند و هر دانشکده و گروهی یک هدف مشخص را دنبال کند. این هدف باید حل یکی از مسائل کشور باشد.