برعکس بیماریهای جسمی که علائمش معمولا واضحه و افراد رو سریع متوجه خودش میکنه برای مراجعه به پزشک، بیماریها و آسیبهای ذهنی معمولا تا وقتی اوضاع فرد وخیم نشه، خودش رو نشون نمیده. حتی بدتر اینکه افراد معمولا از مراجعه به روانشناس اجتناب میکنن، به دلیل اینکه مراجعه به روانشناس مورد طعنه دوستان و آشنایان قرار میگیره و ممکنه باعث شه رفتار اطرافیانمون نسبت به ما عوض شه!
تازه خیلی وقتها هم که به مشاور یا روانشناس مراجعه میکنیم مشکلمون درست برطرف نمیشه و نیاز به جلسات متعدد برای درک موضوع هست! که این خودش هزینه ی زیادی روی دست فرد میذاره و در ضمن اعتماد افراد رو نسبت به روانشناس ها کم میده.
چطور تشخیص بدیم که برای چه مسائلی میتونیم از کمک مشاورها و روانشناسها کمک بگیریم؟ چه موقع بهشون مراجعه کنیم؟
ایا مشابه دندانپزشکی یا چشمپزشکی که هر سال حداقل دو بار برای چک اپ بهتره بهشون مراجعه کنیم، برای مراجعه به روانشناس ها هم چنین روالی مطرحه؟
روان شناس یا مشاور خوب پیدا کردی همیشه برو پیشش و در مورد مسائل مختلف باهاش مشورت کن و حتی گاهی فقط صحبت کن. روانشناس و مشاور لزوما در بروز مشکلات فقط لازم نمیشن. همیشه لازم هستند.
این روان شناس و مشاور می تونه یه دوست یا فامیل صمیمی هم باشه. مهم مشورت کردن و صحبت کردن با آدمهای فهمیده و با تجربه و با دانش هستش.
روانشناس و یا مشاور جزو مشاغلی هستند که فقط با درس خوندن نمیشه بهش رسید و نیاز به شخصیت خود ساخته و انسانی دارند واسه همین روانشناس و مشاور خوب پیدا کردنش سخت هست.
هر جا احساس کردیم که حال دلمون خوب نیست و احتیاج داریم که با یکی حرف بزنیم مشاور به ما کمک میکنه
در بحث تربیت فرزندان و انتخاب بهترین روشهای تربیتی و مسایلی از این دست نیز یک مشاور کمک بزرگی میتواند باشد
افراد بعد از مشاجرات پی در پی و بی نتیجه در زندگی مشترک و خیانت دیدن و طلاق و گاهی از دست دادن عزیزانشون به تنهایی از پس کنترل اوضاع بر نمیاند و مراجعه به مشاور لازم است
مراجعه ی من به روانشناس با یک تلنگر که اون زمان فکر می کردم قابل حل شدن نیست شروع شد.اما حالا فکر می کنم خیلی خوبه بچه ها از سن نوجوونی با یک روانشناس خوب در ارتباط باشن و فکر می کنم این مراجعه خوبه که همیشگی و برای همه ی سال های زندگی باشه.
اولین باری که حس کردم نیاز دارم با کسی حرف بزنم که دوستم نباشه و بتونه راهنماییم کنه نوزده ساله بودم.مشکلم مواجهه با واقعیتی بود که مثل سیلی صورتم رو سرخ و دردناک کرده بود.جلوی خانم روانشناس که نشستم حس عجیبی داشتم.برای اولین بار تو زندگیم خودم رو گم کرده بودم.دلیلش تفاوت تصورم از دانشگاه با واقعیت بود.دانشگاه برای من جای بزرگی بود با دانشجوهای زیاد و سرخوش که میشه با خیلی هاشون دوست شد.علاوه بر این فکر می کردم دانشگاه جاییه که به بهترین شکل میشه با پسرها مواجه شد و رابطه ی دوستی خوبی پیدا کرد.به خانم روانشناس گفتم:من نمی تونم پسر ها رو جذب کنم و خوب یادمه بعدش چه قدر گریه کردم.راهکار هایی که خانم روانشناس داد رو بعد ها به صورت ناخوداگاه انجام دادم اما دانشگاه همیشه بیخود و حوصله سر برام باقی موند.همین طور به اشتباه به این نتیجه رسیدم روانشناسا و مشاورا هیچ کاری ازشون بر نمیاد و نسبت به کتاب های روانشناسی هم همین حس رو پیدا کردم.
سال ها از این ماجرا گذشت.بعد از اولین تمام شدن رابطه باز حس گم شدن می کردم.باز همه چیز برخلاف رویاهام پیش رفته بود و این بار خیلی شدیدتر به هم ریخته بودم.با مریم ،روانشناسی که یک سال باهاش کار کردم،سر کلاس گردشگری کودک آشنا شدم.دوره ی کوتاه روانشناسی کودک رو باهاش داشتیم.بعد از کلاس کارتش رو برامون گذاشت و من هفته ی بعد روبه روش نشسته بودم و گریه ام بند نمی اومد.مریم بهم کمک کرد اول از همه خودم و اشتباهاتم رو بپذیرم.منو با این واقعیت آشنا کرد که زندگی اصلا قرار نیست مطابق میل ما پیش بره و ما تنها کاری که می تونیم انجام بدیم اینه که خودمون رو قوی کنیم.مهم تر از اون به مرور فهمیدم تو زندگی قرار نیست یه کار خیلی بزرگ انجام بدم که شایسته ی دوست داشتن و تایید دیگران باشم و همینی که هستم به اندازه ی کافی لایق دوست داشتنه.
تجربه ی روانشناس های دیگه رو بعد از مریم داشتم و با کمکشون تونستم بیشتر و بیشتر با خودم رفیق بشم.حالا بهتر از همیشه می دونم روانشناس حرفه ای می تونه مثل چراغ راه عمل کنه اما مهم تر از روانشناس خودمونیم که بپذیریم هیچ کدوم ما روان سالم سالمی نداریم و نیاز داریم تو دنیای امروز که شبیه به کلاف پر از گره های کوره با یک نفر متخصص در زمینه ی روان در ارتباط باشیم.جلوش بشینیم بدون خجالت از شکست هامون بگیم.گریه کنیم.از آسیب های کودکیمون بگیم و بدون اینکه بگردیم دنبال مقصر برای همه ی ناکامی هامون،بپذیریم و خودمون رو دوست داشته باشیم.یادمون هم باشه روان ما اگه قراره به سمت سلامتی بره باید صبور باشیم.صبور به اندازه ی تمام سال ها و اتفاقاتی که آسیب دیده و رنجور شده.