شما هم احتمال میدید که ممکنه ایشون دچار بای پلاریتی باشن یا همون افسردگی شیدایی ؟
اره. شاید
اگر خیلی انرژی داشته باشه و تو مدریتش مشکل داشته باشه
اگر بلند پروازی های عجیب و غریب می کنه اگر کم میخوابه وپر انرژیه شاید
من تخصصی در مورد کامپیوتر ندارم ولی برای زبان inside reading که لینکش رو گذاشتید منابع مناسبی هستند. تاکید من اینه که فعلا فقط و فقط از هر کدوم یک منبع رو انتخاب کنید و چشمتون رو روی بقیه منابع ببندید فعلا
کمک به ایشون برام خیلی مهم شده، چون توی یه دوره ای خودم خیلی دچار مشکل بودم و اون موقع کسی نبود که متوجهم کنه مشکل از کجاست. یعنی چون ظاهرا آدم موفقی بودم و مشکل خاصی هم توی تحصیل یا روابطم نداشتم ،کسی متوجه نمیشد چقدر درگیری ذهنی دارم
من تازه توی سن 26 سالگی متوجه شدم که بای پلار هستم، همزمان پیش روانشناس بالینی و روانپزشک میرفتم و به مدت دوسال دارو مصرف کردم. الان توی سن 32 سالگی بعد از اون همه چالشی که توی اون دوران باهاش مواجه شدم، میدونم چقدر مهمه که مشکلاتمون رو ریشه یابی کنیم و تلاش کنیم برطرفشون کنیم .
البته مشکلاتی که ایشون مطرح میکنند و من هم توی اون مقطع باهاش مواجه بودم ممکنه معلول چیز دیگه ای باشه غیر از بای پلاریتی، ولی در هر صورت ایشون به یه نفر نیاز دارن که بجای پاسخ های موردی توی پادپرس ،کمکشون کنن مشکلاتشون رو بصورت ریشه ای حل کنند.
دقیقا باز شما بهتر می تونید کمک کنید
ایشون هم فکر کنم مثل شما خانومی با توانایی های هوشی بالا هستند که دچار این مشکل بد ولی قابل درمان شدند.
اتفاقا بخاطر هوش بالا خیلی خوب خودشون و می کشند بالا ولی به مشکل بر می خورند. واسه همین نمیشه تشخیص داد
الان اگر یکسری از نشونه هارو بگند شاید بشه فهمید چه خبره
معمولا 10 ساعت . اکثرا توی خونه هستم جایی نمی رم - بله از این شاخه به اون شاخه میپرن و…
لطفا کامل خودتون رو معرفی کنید، من حتی اسم و یا جنسیت شما رو هم نمیدونم.
اگه خانم هستید میتونید آدرس ایمیلتون رو به من بدید تا خصوصی باهاتون صحبت کنم
ممنونم . یعنی برای زبان اون دوره ی اموزشی که از مبتدی تا پیشرفته در سه سطح مبتدی -متوسط -پیشرفته است وقت نذارم همون کتاب inside reding رو بخونم ؟
سلام در خصوصی میتونم بگم ولی در اینجا به صورت عمومی نمیتونم که افراد منو بشناسند .
میخواستم موضوعی مشابه این ایجاد کنم که با جستوجو به این صفحه رسیدم.
من هم دقیقا میخواستم همین سوالو بپرسم. تو این سالها تقریبا یاد گرفتم چطور برای خودم برنامه ریزی کنم ولی همیشه اتفاقات پیش بینی نشده ای میفته مثلا مهمون میاد، کسی نیاز به کمک داره، خودم حالم خوب نیست یا کارایی میکنم که لازمه ولی میشه به تعویق انداخت … که باعث میشه بخش زیادی از روزم رو نتونم کاری که میخوام انجام بدم. میدونم بالاخره نمیشه آدم همه کارایی که میخوادو انجام بده یجورایی شبیه آدم آهنی میشه آدم. ولی نمیدونم چطور باید انعطاف داشته باشم تا بتونم هم به برنامم برسم هم وقتی رو با خانوادم بگذرونم. هم حس میکنم از زندگیم خیلی عقبم و خیلی چیزا باید یاد بگیرم هم فک میکنم وقت کافی رو با خانوادم نمیگذرونم (البته برنامه زمانی ما یکم با هم فرق داره از نظر ساعت بیدار شدن و خواب و حتی خیلی وقتا زمان غذا خوردنمون)
کلا میخوام بدونم آدمای دیگه چجوری فک میکنن؟ بقیه آدما هم نمیتونن هر روز به همه برنامه هاشون برسن؟ اونوقت چه حسی به خودشون پیدا میکنن؟ اصلا آدما چجوری تعادلو حفظ میکنن؟
آدم که از زندگیش عقب و جلو نمی افته تازه عقب هستید چقدر خوب حداقل کاری برای انجام دارید ، وقتی شما این حرف و میزنید یعنی دارید مقایسه میکنید ، خب تکلیف مشخصه مقایسه تو هیچ شرایطی قابل قبول نیست و اصلا نباید برید طرفش ، این از این.
شما فقط حق دارید خودتون و با خودتون مقایسه کنید ، یعنی فردا بگید از دیروزم بهتر بودم یا نه ، اگر بودید زندگی و بردید اگر نه باختید
اینها پیش می افته ولی نه هر روز ، حالا تو هفته 3 روز هم این مشکلات ولی 4 روز دیگه به خوبی پیش رفته ، شما برنامه و متناسب با ظرفیت ها و شرایط خودتون بچینید ، مشکلی پیش نمیاد.
اینطوری به قضیه نگاه کنید به خودتون بگید فقط کافیه هر روز یک دقیقه بیشتر از دیروز روی موضوع مورد نظر وقت بذارم همین کافیه تا به خودتون بگید برنامه امروزم بهتر از دیروزم بود پس خوشحالم.
درسته ولی بهرحال آدم وقتی به یه سنی میرسه که میبینه همسناش یا آدمایی که سنشون کمتره به یه جایی رسیدن به تلاشهای خودش شک میکنه… من هدفهایی دارم که برای خودم معنی دارن و از تلاش کردن براشون هم لذت میبردم تا وقتی سنم کمتر بود … ولی دیگه به سنی رسیدم (من دارم میرم تو 30 سال) که فک میکنم تا الان باید یه دستاوردی داشته باشم درحالی که تا الان فقط تلاش بوده…
این فکر خوبیه هرچند یکم گول زننده ست ولی فک کنم آدم گاهی باید اینجوری بخودش دلداری بده تا بتونه ادامه بده
رسیدند که رسیدند ، خوشبحالشون ولی شما این قضیه و باید بدونید که شما نتیجه محیط و تربیت و همه آنچیزی هستید که دخالتی توش ندارید . وظیفه شما فقط و فقط اینه که از اینی که هستید سعی کنید بهتر بشید. مردم هم ماشین و خونه دارند خوشبحالشون به من چه ، من ندارم به اونا چه ، همینی که هست هر کسی هم ناراضی هست بره دادگاه شکایت کنه.
منم سه سال دیگه میرسم به 30 سال ، باور کنید هیچی هم ندارم ولی خیلی راضی و اوکی هستم ، ببینید فرق رضایت تو طرز فکر هست نه شرایط . شما می تونید حس رضایت یک میلیونر و داشته باشید بدون داشتن یک ده شاهی ، فقط دوتا چیز و نمیشه کاریش کرد یکی فقر مطلق و دیگری بیماری لاعلاج
باور کنید با این روش تو یک سال می تونید خیلی آروم 1 دقیقه رو بکیند 6 ساعت . یعنی بدون اینکه خودتون بفهمید از 1 دقیقه شروع می کنید و در پایان سال میرسید به روزی 6 ساعت فقط در یک سال.
ممنونم. من آدم پرکاریم یعنی حتی یجور بدی هم شاید گاهی شبیه معتادای به کار میشم… تنها موضوعی که انرژیمو میگیره همین حس بدیه که به خودم دارم و حس میکنم که از امکاناتی که داشتم به جایی که باید نرسیدم… دیگه سعی میکنم تو هر موقعیتی بگم:
فک کنم گاهی لازمه آدم اینجوری فک کنه
درسته ولی منظور من داشته های مادی نیست. اینا برام مهم نیستن. حس بدی که دارم از اینه که حس میکنم فایده ای برای جامعم ندارم فقط مصرف کنندم. حتی حاضرم کاری داشته باشم که بصورت خیریه باشه و درآمدی نداشته باشه فقط فایده ای داشته باشه ولی اقدامی نمیکنم و یه دلیلش هم اینه که حس میکنم به اندازه کافی نمیدونم
این و می تونم درک کنم ولی نمی تونم درک کنم که بخاطرش خودتون و سرزنش کنید. من یک داستانی اینجا تعرف کردم بخونید بد نیست.
ممنون میرم به صفحه و میخونمش
مدیریت زمان یه مهارته و قابل یادگیری. مجموعه مقالات آموزشی برای آموزش این مهارت در پادپرس در حال ترجمه و تنظیم هست:
بد نیست برچسب مدیریت_زمان رو دنبال کنی تا آگاهسازی مربوط بهش رو بگیری و مقالات آینده رو از دست ندی:
ممنون از لینک ها حتما میخونمشون