خیلی پیش اومده که حرف یا عمل کسی رو میشنویم و تحلیل می کنیم، و خیال و ابراز می کنیم که درکش میکنیم و گاه قضاوت و توصیه، اما واقعا درک نمیشه و میگه جای من نیستی، یا نمیگه، بعد وقتی خود آدم اون موقعیت رو تجربه میکنه، میبینه که حق با اون آدم بوده،
نمیشه درک ما قبل از تجربه بالاتر بره؟ یعنی چه جور قدرت و مهارت ذهنی، در تجزیه و تحلیل لازمه، که آدم رو به درک موقعیت های تجربه نشده برسونه؟
حتی تجربه کردن یه موضوع هم نمی تونه ما رو به اون حسی که طرف داره برسونه چون علاوه بر تجربه باید شرایط طرف رو هم داشته باشیم .خلق و خوی طرف رو هم داشته باشیم.
فقط با تجربه و شرایط میتونیم به اون حس نزدیک بشیم
این درک رو برای چی میخواین؟ چه نیازی باعث شده به فضای قضاوت و یا توصیه برین؟
پ.ن. سوالم یه کم خزه! ولی برا درک بهتر سوال مجبور شدم.
برای خودم و طرف مقابل لازم دارم این درک رو. گاهی خیال می کنم میفهمم ولی بعدن فهمیدم که نمیفهمیدم. این رو حرف و عملم تأثیر داشته و داره. مثلا شخص نزدیکی یا دوستی یا هرکسی به دلیلی باهات صحبت میکنه، از درد دل یا انتقاد، یا اینکه مشورت میخواد، در ذهنم و بعد بر زبانم در اونموقع چیزهایی میاد، یا توضیح و توجیهاتی که بعدن وقتی در موقعیت مشابه اون فرد قرار میگیرم قسمتیش یا کلش، متفاوت میشه. شاید حتی به منم گفتن که کاملا نمیتونم درکشون کنم ولی من اونموقع چنین حسی نداشتم.
گاهی انتظار طرف مقابل برای درک شدن توسط شما صرفا سکوت و گوش دادن است. این از دو جنبه فایده دارد:
- این که یک بار این حرف ها را مرور کند یک احساس بهتر پیدا میکند، بخصوص وقتی که طرف مقابل از شما جواب نمیخواهد.
- سکوت باعث آشکار نشدن توانایی ما در درک نکردن میشود.
بقول دوستمان این درک واقعا محدود به تجربه نیست. خیلی پارامترهای متنوعی لازم دارد. پس تا میتوانید در تصمیم گیری دخالت نکنید. اما اگر واقعا طرف مقابل به تصمیم شما نیاز داشت، کمکش کنید که مسلط شود به خود و بعد در جایگاه یک مشاور (که البته باید توانایی اش را داشته باشد) یک راه حل پیش پایش بگذارید و اصرار هم نکنید که مسیر درست صرفا همین مسیری است که من میگویم.
نمیییییییییییییییییییشه!!! (باز تو تله ی این 20کاراکتر گیر کردم )
واقعا سخته جاي كسي بود، از همه بدتر اينكه هرچقدر هم جاي اون باشي، باز تهش ميگه تو كه جاي من نيستي اعماقش رو درك كني
راست ميگه خوب، يه مشكل و ناراحتي فقط بر اثر يه پارامتر به وجود نمياد، خيلي جزئيات هستن كه اون مشكل رو دردناك تر ميكنه.
واسه همين از ديد من واقعا امكان نداره بتونيم احساس اون لحظه رو تمام و كمال تجربه كنيم.
بهتره تو اين شرايط فقط شنونده خوبي باشيم و اجازه بديم با اشتراك گذاشتن مشكلش با ما احساس بهتري داشته باشه.
به نظر من باید از خودمون شروع کنیم و تو درک خودمون به مراتب بالا برسیم و کسی که خودش رو درک کنه بهتر میتونه دیگری رو درک کنه
جواب مسله در شناخت انسان است.
ما هیچگاه نمی توانیم کسی رو درک کنیم مگر انکه *
همان طور که هیچ کس دیگری نمی تواند ما را درک کند.
شما از انسان چقدر میدانید؟؟؟
چه ابعادی دارد؟؟؟
از خودتان چقدر میدانید؟؟؟
چگونه ساخته شده اید؟؟
- اگر شما بتوانید فراتر از یک انسان معمولی(انسانی که تنها به نیازهای مادی خویش می اندیشد) فکر کنید و پا به عرصه ظهور یک انسان فراکل نگر (انسانی ک خویش را می شناسد،پیرامون را میشناسد) بگذارید آنگاه فارغ از خویش میشوید و به درک تمام موضوعات و اشخاصی میرسید که نه تنها جای آنها نبوده اید حتی دیدگاهها و نظرات آنها را نیز ندیده اید.
درواقع شما باید به یک منبع هوشمندی عظیم دست بیابید که نیرویی فراتر از همه نیروهای عالم آن را آفریده باشد. شما باید به روح جمعی بشر احاطه داشته باشید.
منظورتون آموزه های عرفان حلقه است؟
منظورم واضحه. جهت دهی نیازی نیست.فرقی نمی کنه آموزه کدوم عرفان باشه، چیزی که مهمه اینه که انسان باید به یک منبع اطلاعاتی وصل باشه تا بتونه راهشو پیدا کنه. هروسیله ای دفترچه راهنمای خودشو داره در غیر این صورت ممکنه بهش آسیب برسه.
متشکرم آخه در متن قبلی صحبت از دست یافتن و احاطه فرمودید که این علم فقط نزد خداست و در اختیار بشر نمی گذارد ولی حالا که فرمودید وصل بشیم تعدیل یافت باز هم متشکرم
احاطه به روح جمعی بود(روح جمعی:مجموعه تجربیات بشر از زمان پیدایش تا به امروز)
وصل شدن به منبع اطلاعات(دفترچه راهنماست)
به قدرت تخیل ، بیطرفی ارزشی و روحیه شگفتانه نیاز داره. هرچه ابعاد بیشتری رو ببینیم ، میزان درک ما بیشتر میشه اما اینکه کاملا منطبق بشه احتمالا بعید باشه ولی میشه بهش نزدیک شد.
تمرین خوندن و شنیدن؛ که البته پیشنیازش پیبردن به اهمیت انصاف به معنای «قاعده طلایی» است. تصور میکنم اگر شخصی به اهمیت این قاعده پیبرد ناخودآگاه همیشه خودش رو جای دیگری قرار میده و ملکه ذهنش میشه.