به نظرتون چه عواملی میتونه باعث شه مردم یه منطقه بیشتر دچار درماندگی آموخته شده بشن؟
دو عاملی که به ذهن خودم میرسه:
-
سبک ارتباطی: مثلا مردم ژاپن، که سبک ارتباطی غیرمستقیمی دارن، نسبت به مردم امریکا که سبک ارتباطی مستقیمی دارن.
-
اعتقادات و باورها: مثلا مردمی که به دینِ شماره یک باور دارن، نسبت به مردمی که به دین شماره دو باور دارن.
چرا فکر میکنم این دو تا تاثیرگذارن؟
سبک ارتباطی غیر مستقیم خودش باعث درماندگی میشه. و وقتی فرد برای مدت طولانی تو موقعیت درمانده بمونه، احتمالا خارج شدن از این حالت براش سخته و دیگه میپذیره که همیشه تا حدودی مفعول باشه.
باورها هم معمولا وظیفه شون این هست که فلش مسئولیت رو از روی آدم بردارن. خود این باعث میشه فرد تو یه موقعیت هایی از سر باور اقدام مناسبی نکنه. ساده ترین موردش طرز استفادهی ما از کلمه ی «انشاالله» هست که خیلی وقتا به جای مثلا مدیریت موقعیت به خدا متوسل میشیم. «ایشالا که اگه بارون زیادی هم بیاد، مشکلی پیش نمیاد!» این حرف یکی از مسئولا بود!