تو روانشناسی مفهومی هست به نام سایه که طبق برداشتی که من کردم:
یک سری از خصوصیت ها هست که طی زمان از طریق خانواده، جامعه و تجربیات شخصی در اصطلاح میره به قسمت سایه در روان ما و ما یه جورایی در ظاهر این خصوصیات رو بروز نمی دیم، به آدمایی که بروز میدن واکنش نشون میدیم و یه جورایی باعث قضاوت در مورد دیگران و عدم پذیرش اون ویژگی در خودمون هست.
که حالا با پذیرش این صفت ها و سایه های خودمون، پذیرش خود و دیگران و کامل بودن روانی خودمون به ارمغان میاد و آرامش بیشتری خواهیم داشت.
یک نکته و یک پرسش دارم در این مورد:
آیا تعبیرم درست بود و از متخصصین پادپرس میخوام اگر نکته ای لازمه مطرح کنن.
۲. یه سوال در این مورد همواره برای من وجود داشته: من بر فرض فهمیدم: سایه های من: دورویی، دروغ، تنوع طلبی، تنبلی و … هست. وقتی اینا رو می بینم در خودم و حالا می بینم که منافعی هم برای من داشتن پرسش نگران کننده من این هست: "این نمیتونه عامل توجیه کننده ای برای رفتارهای غلط و ضد اجتماعی من بشه بر این مبنا که خب من این خصوصیت رو دارم دیگه پس بریم…"
آیا من چیزی رو متوجه نشدم تو این مبحث یا جور دیگه ای باید به این قضیه نگاه کرد؟
سلام من دانش آموخته روانشناسی ام
باید بگم آره داری درست میگی یه جورایی به زبون خودمونی
سایه اون ویژگی های ماست ک خب پذیرفتنی نیستن ما ایرانیا میگیم اون روی منو بالا نیار من میگم اون روی ما همون مفهوم سایه ی کارل یونگه. اون روی شخصیتمون ک دوست داریم از بقیه مخفی کنیم. چون خودمون اونا رو دوست نداریم بقیه اطرافیانمون دوست ندارن جامعه اجازه بروز نمیده اینا. ماها به صورت طبیعی از قبول کردن اینا طفره میریم و مقاومت میکنیم پس کسی ک این ویژگی هاشو بشناسه به خودشناسی رسیده
واسه قسمت دوم سوال باید بگم ک
تو روانشناسی ما یه مفهوم داریم به اسم مکانیزم های دفاعی که بحث مفصلی داره
به طور خلاصه ماها ذهنمون همیشه سعی میکنه مارو تو وضعیت امن و دارای امنیت نگه داره و وقتی از یه مسئله و مشکل ک پیش میاد احساس خطر کنه از این مکانیزم های دفاعی واسه حمایت ازمون استفاده میکنه.
اینی ک میگی من احساس میکنم این ویژگیا واسم منفعت داشته یا اینی ک میگی عامل توجیه کنندست اینجا دقیقا مغز داره مکانیزم دفاعی بکار میبره
حالا اصن چرا باید این سایه ها رو بشناسیم؟
ما همه سایه داریم چیزی ک باعث میشه باهم فرق داشته باشیم میزان آگاهی ما از این سایه هاست ما باید بشناسیم شون تا بتونیم کنترلشون کنیم اگه کنترل نشن اصن به مرور زمان این ویژگیا کنترل مارو و هدایت مارو میگیرن و باعث رفتار مخرب توسط ما میشن . مامیشیم تحت کنترل اون ویژگیا دیگه خودمون نیستیم. مثل یه معتاد تحت کنترل اعتیادشه یا اون مثال خودت کسی ک رفتار ضد اجتماعی انجام میده اونا بر اثر زمان دیگه میبینی رفتارشون دست خودشون نیست اصلا . این افرادو میبینی ک یه لحظه پشیمونن از کاراشون و میخوان چه میدونم ترک کنن دیگه خلاف نکنن اما یه لحظه بعد انگار نه انگار
پس باید بشناسیم شون ک کنترلشون کنیم
من فکر می کنم چون مفهوم سایه در واقع بیشتر با قسمت هنجارها و غرایز انسانی ما سر و کار داره، یه کم بحث رو پیچیده می کنه. خصوصا برای کسی که بخواد سایه هاشو زندگی کنه تا به قول خودش یه بروز کامل از آدمی بودن، باشه .
این همون چیزی هست که یهو میبینیم کارایی از آدما سر میزنه که اصلا انتظارش رو از اون آدم نداری. مثلا یه آدم متین و صبور یه هو از کوره در میره یا آدمی که عمری دیگران رو به راه راست هدایت میکرد رفتاری میکنه که فرسنگ ها با ظواهرش فرق داره و … آیا این با مفهوم “سرکوب” مربوطه؟
نه سرکوب نه
اما میشه گفت این آدما دارن از مکانیزمای جبران، واکنش وارونه، به خصوص به طور ویژه از واکنش تجزیه استفاده میکنن هم نوع مثبتش هم نوع منفیش
که تاکید من تو این مثالهایی ک من زدم و خودت زدی همون مکانیزم تجزیه هست
یعنی تغییر موقتی و چشمگیری در منش، شخصیت و هویت فرد به منظور اجتناب از ناراحتی های هیجانی
آره کلا مبحث شخصیت انسان موضوع شگفت انگیزیه ک هرچی بیشتر دربارش بفهمی برات جالبتر میشه پیشنهاد میکنم دوستاتونو بیارین تو بحث
و اما جواب تو گفتی ک میشه حذفش کرد؟
جواب من اینکه ک نباید حذف شه چون یه چیز ضروری تو وجودمونه اما مقدار کم و کنترل شدش و ن اون حد آسیب رسانش یعنی باید باشه تا حالت تعادل در شخصیت ما حفظ بشه
من البته با محیط اینجا آشنا نیستم تازه یه روزه اومدم.
بریم سر بحث اول همه باید بفهمین دقیقا این سایه تو ذهن ما چیه و کجاست
هروقت پیامهایی از قبیل «من خوب نیستم. من مشکل دارم. من دوستداشتنی نیستم. من شایستگی ندارم. من بیارزش هستم» را از بخشی پنهان در وجود خود دریافت کردید، بدانید که سایهتان با شما درحال حرف زدن است. ما معمولا از مواجهه با این نیمهی تاریک وجود خود میترسیم و سعی میکنیم تا بهطور آگاهانه آن را هرچه بیشتر به فراموشی بسپاریم و سرکوب کنیم. همونطور ک گفتم نباید سرکوب و حذف بشه چون تعادل شخصیتمون بهم میریزه و هرچه کمتر به سایه توجه کنیم، سیاهتر و پررنگتر میشه.
جواب اینا رو با دقت یادداشت کنین ریز و درشت هرچیزی بعدش بیاین با خودتون صادق باشین و اینا رو بپذیرین شما یه انسان هستین با تمام ویژگی های مثبت و منفی ک همه ی اونا واسه شما ضروریه و بخشی از وجودتونه و سبب تعادل روانی شما میشه
با پذیرش سایهها، خودمونو همون طوری که در حقیقت هستیم، میپذیریم و دوست داریم. وقتی خودتون رو دوست داشته باشید، بهطور طبیعی به دنبال آرزوها و شور و شوقتون میرید. خودتونو لایق تمام نعمتها و مواهب میدونین و با کنار زدن موانع درونی، راه جذب آنها را به سمت خودتون باز میکنین
پس راه کنترل سایه ها چیه؟
اول همه بشناسیدشون
دوم باهاشون کنار بیاین و خودتونو بپذیرین ب عنوان همون ادم.
ممنون بابت توضیحات جامع و کاملتون. موضوع سایه ها تو چند قسمت واقعا می تونه کمک کننده باشه برای من: قضاوت نکردن، پذیرش خود، دیدن قسمت های مغفول مانده وجودم و بخشش خود و دیگران.
فکر می کنم این پاسخ قسمت دوم سوالم باشه. یعنی تعادل تو هر خصوصیت.
من خیلی تخصص ندارم تو بحث روانشناسی . با خواندن کتاب The dark side of the light chasers که با نام نیمه تاریک وجود ترجمه شده با این مفهوم آشنا شدم و خوب تاثیرش برای من واقعا شگفت انگیز بود .
اولین هدیه شناخت سایه ها برای من آگاهی بود و آگاهی به نظرم اولین قدم در مسیر کامل شدنه . و فهم این موضوع که کامل بودن به هیچ عنوان به معنی خوب بودن یا ایده آل بودن نیست به نظرم یکی از مهم ترین نقاط عطف زندگی هر آدمی هست . این که بدونی حتی اون ویژگی هایی که ازشون متنفر هستی بخشی از تو هستن و میتونی با اون ویژگی و مهم تر از اون با خودت آشتی کنی خیلی توانمندی بزرگیه و همونطور که شما گفتی میتونه به آدم آرامش درونی بده .
تجربه :
متاسفانه چیز اشتباهی که همیشه برداشت میشه از آشتی با سایه ها اینه که آشتی با سایه ها یعنی چراغ سبز برای هنجار شکنی .
من به شدت با ذات قتل و آدم کشی یا شکنجه مشکل داشتم و هر وقت حتی توی فیلم یه صحنه آدم کشی یا شکنجه میدیدم به شدت واکنش نشون میدادم تا این که یه بار تو یه حادثه یکی از دوستانم به شدت آسیب دید و اینقدر میزان جراحت دوستم وحشتناک بود که کسی حتی بهش نزدیک نمیشد و همه جیق میزدن فقط ! ولی من راحت جلو رفتم و رو جراحت حوله گذاشتم و حتی تو راه بیمارستان که دست دوستم رو محکم گرفته بودم و گرمای خونی که از بدنش بیرون میزد رو حس میکردم و لباسم خونی شده بود یه جورایی لذت میبردم ته دلم از این قضیه !!!
بعد ها با کمک مشاور فهمیدم که من ذاتا تمایل به خونریزی دارم و یکی از چیزایی که بهم لذت میده گرفتن جون یه موجود زنده دیگه هست . و این موضوع نه قراره منو تبدیل به یه آدم کش بکنه نه این که به من چراغ سبزی میده که شروع به کشتن کنم ولی دونستن این موضوع بهم کمک کرد که نفرت از کشتن و در نتیجه اون نفرت از خودم رو کنار بزارم و خوب شاید بعد ها گاهی شکار هم برم برای پر کردن این خلا تو وجودم .
از طرفی خیلی وقت ها سایه های ما خیلی ویژگی های خوبی هستن که ما انکارشون میکنیم . فرضا من همیشه از آدم های احساساتی بدم میومد و به تازگی فهمیدم که دلیل این نفرت از افراد احساساتی سایه ای هست که سال ها تو وجود من پنهان شده و اتفاقا من خیلی راحت میتونم احساسات بقیه رو بفهمم یا بروزشون بدم و خوب پرورش دادن این موضوع میتونه خیلی بهتر کنه زندگی هر کسی رو