در مسائل روحی و روانی، نکتهای که در نهایت به فرد منتقل میشه، حس هست. مثلا حس شادی یا آرامش یا احساسهای از این قبیل. انتقال این حس میتونه از طریق یه واقعیت بیرونی باشه یا در دنیای امروز از طریق سیگنال مناسب به ذهن. آیا در این مسائل، واقعیت بیرونی اهمیتی داره؟؟
مثال رو بزارین از یه تفریح در فضایی مثل جنگل بیارم: فرض کنین در جنگل قدم میزنین و احساسهای مناسبی بودن در طبیعت، از طریق سیگنالهای مختلف به ذهن شما میرسه و به نحوی حس خوب رو به شما منتقل میکنه. حالا اگر همهی این سیگنال از طریق یه واقعیت مجازی به ذهن شما با تمام جزییات برسه، به نظرتون رفتن و بودن در جنگل اهمیتی داره؟؟
ممکنه هنوز کیفیت در بعضی جاها کمتر باشه، ولی جنس سیگنال متفاوت نیست! مثلا صدا صداست و برای مغز اهمیتی نداره که منبع صدا چی باشه، مگر اینکه از طریق سیگنال به اون منتقل بشه.
مثال خیلی معمولتر: مسابقههای فوتبال رو در نظر بگیرین. در لیگهای پردرآمد، کیفیت تصویر به نظرم از خود استادیوم بهتره!!
این رو قبول دارم ولی کمکم اونقدر جزییات در تکنولوژی وارد شده که شاید تفاوت چندانی دیده نشه.
نکته حرفم بیشتر از نظر اجتماعی، روانی و به نحوی نوستالوژی هست. چه جنبههایی در این داستان میتونه جالب باشه؟ بخصوص برای نسل میانی، یعنی نسلی مثل ما که هم با واقعیت بیرونی در تماس بوده و هم میتونه با واقعیت مجازی در تماس باشه!
کمی توضیح میدی؟ سالم بودن یا نبودن چطور روی این اثر میزاره؟
راستش و بخوای حرفم خیلی ربطی به موضوع نداشت ، تو ذهنم این بود که امکان داره شخصی توهم داشته باشه این همون حس و میرسونه ولی سالم نیست و تو این شرایط واقعیت اهمیت داره.
اتفاقا این جنبه هم بسیار جالبه. چرا کسی که توهم میزنه یا تخیل خوبی داره یا به هر طریقی حس خوبی به خودش منتقل میکنه، مشکل داره؟؟ (حالتهای خیلی حدی مثل مواد رو بزاریم کنار. اونها اثرات جانبی هم دارن) چه چیزی رو از دست میده توی زندگی که باید نگرانش بود؟؟
نه مشکلی نداره ، چه اشکالی داره من کوکائین مصرف کنم و کلی تخیل خوب هم داشته باشم ولی مسئله اینجاست که چرا ؟
خیلی از بچه ها می رن تو دنیای تخیل چون دنیای بیرون براشون سخت و آزاد دهنده است و همین کار و وقتی بزرگ میشن هم انجام میدن در حقیقت این کار و انجام میدن تا خودشون و بی حس کنند تا دنیا و حس نکنند.
مثل شخصی که خیلی کار می کنه یا …
اگر خطرات جانبی رو بزاریم کنار، مشکل چیه؟ من فکر میکنم «چرا» رو برعکس باید بپرسی! چرا فرد نباید لذت ببره اونهم با ساده ترین روش! باز هم میگم که بهتر بحث مواد رو بزاریم کنار چون اثرات جانبی زیادی داره و باید به شکل سیستمی و همزمان حرف زد. ولی مثلا آخرین مثال: غرق در کار شدن!
حس خوب رو خیلی دوست دارم .شاید به قول خودت این حس تو طبیعت یا تو شرایط مصنوعی ایجاد شه ولی به نظرم کیفیتش تو طبیعت کمی بهتره چون فضای باز و صداهای طبیعی به همراه سکوتی که در طبیعت هست خودش حس خوب رو ایجاد و تقویت میکنه ولی تو محیط مصنوعی باید خودت تلاش کنی این موقعیت رو ایجاد کنی که بازم به اون کیفیت نمیرسه
وقتی چیستی و ماهیت منبع حس برای مغز مهم نباشه ، هر منبعی که بتونه اون حس رو منتقل کنه باعث حال خوب و تاثیر روی مغز میشه. پس این احتمال وجود داره که چندین سال آینده همان حسی که از قدم زدن در جنگل آمازون یا قدم زدن در سواحل کارائیب در واقعیت لمس میکنیم رو از طریق واقعیت مجازی حس کنیم و لذت ببریم! شاید به چنین سطحی برسه که کیفیت فضای مجازی که میبینیم با تصویر واقعیت یکی باشه.
ولی اگه تکنولوژی نتونه حس قدم زدن در جنگل آمازون رو کاملا بازسازی کنه ، همچنان واقعیت بیرونی بر منابعی مثل واقعیت مجازی ارجیحت داره و حسی که از این دو منبع دریافت میشه با هم یکی نخواهدبود.
این جمله خیلی خوبیه ، خب پس ما به لذت و درد باور داریم.
توهم زدن یا غرق در کار شدن خوبه و لذت داره ولی از اونجایی که ناشی از یکسری چیزهایی میشه که درست نیست پس در نهایت ما درد می کشیم بجای لذت ، یعنی برایند نیروها درده بیشتر. اگر این نباشه اشکالی نداره
گفتی کار ، مثلا شخص زیاد کار می کنه و به خانواده اش نمیرسه ، بعدا تو این مورد براش مشکل پیش میاد.
یا مثلا بعدا بچه ای که داره بخاطر کمبود توجه در اینده به مشکل می خوره و این پدر پر کار بعدا با دیدن این اسیب درد می کشه یا …
می خوام بگم با کار زیاد به جنبه های دیگه زندگی شاید توجه نکنه و یکروزی این جنبه ها براش دردسر بشند. چون انسان به دنیا اومده زندگی کنه نه کار و تحصیل و مدرک و …