در اینکه شرایط ما آنگونه که باید نیست کسی شک ندارد. ایران کشوری است که رتبهی هجدهم در وسعت سرزمینی را دارد و ده درصد منابع جهان در اختیارش است، به اقیانوسهای جهان راه دارد و سهم مهمی از بزرگترین دریاچهی جهان به او متعلق است، بیشترین آثار تاریخی و بهترین پتانسیلهای گردشگری در ایران وجود دارد و همهی اینها در حالی است که تنها 1.5 درصد جمعیت جهان در ایران است. اما خروجی ایران از این همه سرمایه کم ارزشترین پول ملی، رتبه 94 در تولید ناخالص داخلی، سطح تورم بسیار بالا، دانشگاههایی با کیفیت پایین و مردمی با مطالعهی بسیار کم است. نمونههای قابل ذکر که نشان میدهد ایران پتانسیل بالایی دارد و نشانههایی که شاهد عدم خوب بودن ایران در حال حاضر است بسیار متعدد است که مقصود ما بیان آنها نیست. هدف ما این است که بدانیم چه کسانی مقصر هستند؟ حکومتها یا مردم؟
در رویکرد مقصر دانستن مردم به سطح مطالعهی پایین، عدم مشارکت در سیاست، بیمیل بودن به ساخت کشور، نگاه کوتاه مدت به جای بلند مدت و… مطرح هستند. یکی از مهمترین نظریهپردازانی که مردم را به خاطر شرایط موجود مقصر میداند استاد مصطفی ملکیان است. او و دیگر اندیشمندان این حوزه اعتقاد دارند که شرایط موجود حاصل استبداد و استبداد حاصل اشتباهات و بیتوجهیهای مردم است.
رویکرد دیگر انگشت اتهام را به سوی حکومتها میگیرد. در این رویکرد حکومتهای 4 قرن گذشتهی ایران از صفویه تاکنون هر کدام به علل مختلفی مقصر هستند. صفویه با گسترش تعصب دینی، افشاریه با تاکید افسارگسیخته بر نظامیگری، زندیه با بیعملی در حوزههای مختلف، قاجاریه با خوشگذرانی و نادانی، پهلوی با استبداد و تاکید بر توسعهی نامتوازن و جمهوری اسلامی به علل که خود باید به آن فکر کنید در ایجاد این شرایط نقش داشتهاند. این رویکرد وقتی قوت بیشتری مییابد که توجه کنیم هیچ یک از این حکومتها حداقل پس از تثبیت قدرت، دموکراتیک و پیرو خواست مردم نبودهاند.
حالا بازگردیم به سوال اصلی این یادداشت. در ایجاد شرایط امروز کدام یک تقصیر بیشتری دارند؟ حکومتها یا مردم؟
به طور عمومی هیچکدام! در واقع بیان این مطلب که ایران منابع وسیعی داره، هیچ ارتباط معناداری و پایهای به «انتظارات» متفاوت از جامعه نداره. وقتی میتونیم به دنبال مقصر باشیم که مطمئن باشیم خطایی رخ داده. سئوال اینه: آیا واقعا ایران باید، با داشتههایی که عنوان شد، سرنوشت متفاوتی پیدا میکرد؟
جواب به این سئوال البته نیاز به نگاهی داره که در حال حاضر در حوزه علم ممکن نیست ولی من فکر میکنم: اگر سرنوشت مردم ایران رو مشابه یک شبیهسازی در نظر بگیریم، جدا از ایران یا ایرانی بودن، با تکرار در زمان طولانی، به سرنوشت مشابهی میرسیدیم. شاید تنها طبقات و بازیگران در سطوح مختلف عوض میشدن.
دلیل اصلی خودم برای این حرف، در متن سئوال نهفتهست: شما به عنوان نمونهای از مردم ایران، حرف خاصی از مردم نمیزنین بلکه نگاه شما به ثروت اجتماعی بیشتر به سمت منابع طبیعیه. من هم البته متفاوت نیستم و بسیار دیگری در ایران همین دیدگاه رو دارن. منابع طبیعی به شکل ثروت، یعنی رقابت برای استحصال، فروش و گذران زندگی بدون نیاز اساسی به رشد اجتماعی. نتیجه این رقابت و نگاه، همینی هست که میبینیم، نکته مهم اینه که همین اتفاق در بسیاری از جاها با شرایط طبیعی مشابه میوفته و ما استثنا نیستیم.
به این معنا من کسی رو مقصر نمیدونم چون اساسا خطایی رخ نداده که دنبال مقصر باشیم. اشتباه در اینه که فکر میکنیم باید شبیه به دیگران میشدیم ولی هیچوقت هم به این نگاه نکردیم که در مجموعه «دیگران» کسی شبیه به اون یکی نیست!
موافق اینکه سرنوشت ما نمیتونست شکل دیگهای باشه نیستم. اما سوال به گذشته اشاره داشت اما نگاه نداشت. یعنی اینکه برای عدم تکرار ناکامیها باید به اصلاح مردم پرداخت یا ساختار حکومت؟
یوسف دعوت میکنم ازتون یه تغییر کوچک در صورت سوال بدین و یه بار دیگه به سوال فکر کنین و فکراتون رو به اشتراک بذارین:
سوال ویرایش شده: در ایجاد شرایط امروز، برای کدام یک سهم بیشتری قائلید: حکومتها یا مردم؟
پاسخ خودم این هست که حکومتها چیزی مستقل از مردم نیستن، مردمِ حالِ حاضر هستن که حکومتهای کنونی رو شکل میدن و بعد حکومتهای کنونی به زندگیِ آیندهی مردم شکل میدن.
پس اگه قراره تفاوتی حاصل شه، لازمه جامعه (همون مردم) به سطح جدیدی از آگاهی و قدرتِ فکر کردن برسن.
انقلاب کلمه ای کوچک با معنی بسیار ژرف و عمیق هست
معلوم و مسلمست وقتی شاه میرود و حکومت قرار است که به دست مردم بیفتد ابتدا مردم باید به اون رشد فکری و فرهنگی برسند که به تصمیمی که میگیرند اهمیت داده و پیگیر تصمیمشان باشند
با اینکه امور مجلس از رادیو پخش میشود شما چند نفر را سراغ دارید که پیگیر رای شان بوده و فرصت را برای رای گیری های آینده غنیمت بشمارند
کاملا با نظر لاله @lolmol موافقم.
مردم ، حکومت رو تشکیل میدهند و حکومت بر روی جامعه (مردم) اثر میگذارد. یه رابطه رفت و برگشتی ، یه رابطه دیالکتیکی است. پس حکومت جدا از اجتماع نیست بلکه ساختاری در میان ساختارهای اجتماعی است و این مردم هستند که حدود حکومت رو مشخص و مناصب حکومتی رو پُر میکنند.
نظر یوسف برای من جالبه. در ادامهش نظر خودم رو بگم.
اول از همه این که وقتی میگیم مقصر، یعنی یک شخص قرار بوده کاری رو انجام بده و نداده. یا برعکس کاری رو نباید انجام میداده ولی داده.
از طرفی وقتی از حکومت یا اشخاص میپرسیم، طرف در نهایت طرف مقابل رو مقصر میدونه. یا اشخاص دیگه در طرف خودش. مثلا مردم میگن میبینی، خود مردم مقصرند، یا مسئولانی که سایر دستگاهها رو مقصر میدونن.
اما از نظر روانشناسی یک بیماریهایی رو در جامعه خودمون میبینم. مثل بیاعتمادی مردم به هم، مثل فرارشون از هم، مثل ترس از بروز احساسات و غیره. که باز خودشون در به وجود اومدنش مقصر نیستند.
ولی مثلا بیاعتمادی و ترس از حضور در اجتماع باعث میشه، اجتماعات تشکیل نشه و نشه مگر برای یک هدف خاص یا انقلاب یا راهپیمایی و این چیزها.
شاید، با آگاه شدن مردم از این وضعیت خودشون، بتونن بهتر در کنار هم حضور پیدا کنند و هدفهای صلحآمیز رو به پیش ببرند.
و البته چیزی که الان یادم اومد اینه که بسیار به ندرت میشنویم که کسی مخصوصا در زمان اجرا بیاد و عذرخواهی کنه. و بگه میخوام مسیرم رو اصلاح کنم. اگر این کار رو کنه، اشخاص دیگری هستند که از همین گفته سوءاستفاده میکنند و حتی مردم هم بهتزده تماشا میکنند.
این هم یک بیماری دیگه هست توی جامعه که وقتی کسی بخواد خودش رو مقصر بدونه، بدتر میزنیم تو سرش که آره دقیقا خودت مقصری.
البته منِ مخاطب به شدت از این دست اظهار نظرات عصبانی هستم، ایضا از اشخاص این جماعت که از جانب شما، «استاد» نام گرفته اند!
به نظرم یک مشکل اساسی تلاش برای دست یابی به تعاریف خود است یعنی در دنیای امروز، از دوران مشروطه به این طرف ما جماعت ایرانی و خصوصا در 50 سال اخیر آن هایی که ظاهرا روشنفکر خوانده می شوند(که البته واژه ای است شدیدا نیازمند تعریف خصوصا در ایران!) همواره سعی کرده اند به مفهومی برسند به نام پیشرفت و عمدتا این پیشرفت را از مسیر سیاست جسته اند که البته درست است اما نه با روشی که کشور های پیشرفته به آن رسیده اند!
به نظرم به نقطه ای رسیده ایم که بی پرده گفتن از خودپرستی و خودبرتربینی جماعت ایرانی ضروری است، جماعتی که همواره راه خودش را از بقیه ی دنیا جدا می دیده و خصوصا در سال های اخیر سعی کرده با نوعی صف آرایی مقابل تفکر غربی (ابداعاتی چون شرق شناسی یا فلسفه شرقی) راهی برای مدیریت مملکت پیدا کند و مقصر اصلی همین جا خوابیده یعنی بومی گرایی!
همواره از آنچه داشته ایم و داریم حرف می زنیم اما از آنچه می توانیم بسازیم نه. هیچ وقت از خودمان نپرسیده ایم که کجای دنیا هستیم و البته وقتی هم چنین پرسشی طرح می شود پاسخ هایمان چیزی شبیه این است که «مگر اهمیتی دارد؟»، «چرا باید در چشم جهان چیزی باشیم؟ مگر آنها که هستند اصلا؟» یا «بله ما مریم میرزاخانی داریم» و قص علی هذا!
در نهایت پاسخ پرسش شما این است: هیچ کدام!
مقصر اصلی نخبگانی اند که وجود ندارند یعنی آنهایی که باید مفهومی به نام Politique را عملی کنند و البته زبانی که Politique را به سیاست(تنبیه و رام کردن) معنا کرده!
حاصل این ها شده است کشوری گمنام در خاورمیانه که بعضا مردمانش را اعراب متحجر می خوانند و نه یک جماعت صاحب تمدن و هویت دار (آنچنان که باد به غبغب انداخته از این سرزمین یاد می کنیم!)، جماعتی که «مولانا»یش را ترکیه غصب می کند، «نظامی» اش را آذربایجان و دایی جان ناپلئون وار انگشت را به سمت روسیه، چین یا قبلتر انگلیس نشانه می رود!