گاهی احساس میکنم که بعضی از نوشتههایم تنها تکرار بدیهیات و حتی گاهی بازی با کلمات هستند. تکرار بدیهیات از آنجا که چیز جدیدی به بحثها اضافه نمیکند میتواند بحثهای اصلی و مهم را به حاشیه براند.
آیا تکرار بدیهیات در بحثهای انسانی اجتنابناپذیر است؟
چگونه میتوان متنی نوشت که در عین کوتاه بودن، کامل هم باشد؟
چه جور بدیهیاتی در نوشتن مد نظرتون هست؟ مثلا پاسخ به خود این پرسش، جز بدیهیات هست احتمالا! ولی اگه مطرحش کنین ممکنه کمک کنه نظرات مربوطتری بدیم
در حالت کلی و بدون دونستن پاسخ به این پرسش، دو-سه نکته به نظرم میرسه:
اون چیزی که از نظر مخاطب بدیهی به نظر میاد، احتمالا از نظر نویسنده بدیهی نیست! وگرنه نمینوشتشون.
خیلی وقتا بدیهیات باعث شفاف سازی بیشتر نوشته میشن. و در ضمن اگه فازِ کشف و کاشفی داشته باشیم، میتونیم فرض کنیم هیچی بدیهی نیست!
به هدفمون از نوشتن هم بستگی داره: گاهی هدفمون از نوشتن کاملا شخصی هست، مثلا ارتقای مهارتهایی مثل تسلط کلامی. در مرحلهی اول برای ارتقای چنین مهارتی، افزایش دامنهی واژههایی که استفاده میکنیم، مهمه. و خب چنین وقتایی سخت بشه گزیدهگویی کرد!
به سبک تعاملی که میخوایم رقم بزنیم هم بستگی داره: یه موقع هست با کمترین کلمات معمولا چیزی از جنس دیدگاه یا طرز فکر به طرف مقابل منتقل میکنی. این سبک تعامل وقتی ارزشمنده که مخاطب اهل فکر کردن یا سوال پرسیدن باشه و سریع برداشت نکنه؛ در غیر این صورت طرز فکر منتقل نمیشه. یه موقع هست، توصیف کافی از فضای مربوط به اون تعامل در اختیار مخاطب قرار میدی، حتی اگه بدیهی باشه. این کمک میکنه مخاطب راحتتر تجسم کنه و فضای گفتگو سریعتر ایجاد میشه و توسعه پیدا میکنه.
به نظرم هر دو مدل تعامل در کنار هم، برای یه بحث و گفتگوی خوب و پایدار لازمه.