ذهن ما گاهی مسائل را بسیار ساده میکند تا بتواند در مورد آنها فکر کند و آنها را تحلیل کند. این سادهسازیها گاهی بسیار خطرناک هستند و عواقب جبرانناپذیری در سطح جامعه دارند. خودم هم بارها در دام این سادهسازیها گرفتار شدهام.
احتمالا شما با این چالش برخورد داشتهاید که بخواهید شخصی را قانع کنید که دو انتخاب کاملا با هم متفاوت هستند و تبعات بسیار متفاوتی دارند. با این حال میبینید که شخص مورد نظر همچنان ساز مخالف میزند و بر این نظر که «همهشون مثل هم هستن» تاکید دارد. یا احتمالا دیدهاید که عدهای صفاتی را به دستهای بزرگ از آدمها نسبت میدهند. این مسئله را نه تنها در ایران، بلکه در اروپا هم دیدهام. برای روشنتر شدن موضوع دو مثال میزنم:
وقتی تمام افرادی که دارای یک نژاد خاص هستند را در یک دسته قرار میدهیم، به نوعی سادهسازی کردهایم چرا که به وضوح آدمها با هم متفاوت هستند. مثلا وقتی صفت خاصی را به آمریکاییها، اروپاییها یا خاورمیانهایها نسبت میدهیم و این خود میتواند منشا بسیاری از سو تفاهمها باشد.
هنگامی که حاضر نیستیم تفاوت بین دو سیاستمدار را ببینیم و همه سیاستمدارها را سر و ته یک کرباس میدانیم. این دیدگاه خطرناک را در اروپا هم دیدهام. اما چنین طرز تفکری را در کشور خودمان بیشتر میبینم. نتیجه چنین سادهسازیهایی حضور افرادی مانند محمود احمدینژاد، دونالد ترامپ، سیلویو برلوسکونی و سیاستمداران دیگری است که حضورشان تمامی جامعه را به خطر میاندازد. به نظرم میرسد چنین فضایی بار دیگر در ایران در حال شکلگیری است. مشابه فضایی که در سال ۱۳۸۴ شاهد آن بودیم و هنوز هم تبعات آن فضا را در زندگی امروزمان حس میکنیم.
مثالهای بسیار زیادی میتوان در زندگی روزمره آورد که اهمیت این پرسش را آشکار میسازد: «چگونه جلوی سادهسازیهای ذهنمان را بگیریم؟»
گاهی برای چنین امری که شما نامش رو ساده سازی گذاشتید، دلایلی وجود دارد، به نظرم باید دنبال دلایل بگردیم، مخصوصا در مثال هایی که آوردید، دلایل زیر را میتونم نام ببرم؛
ناامیدی از انسان ها و وعده هاشون،
فرار از جستجو برای حقیقت،
عدم پذیرش مسوولیت انتخاب ها،
عدم شفافیت دنیای پیرامون بویژه در سپهر سیاست،
هزینه هایی که آگاهی در برداره
و بهایی که برای پیگیری حقیقت باید پرداخته بشه.
کلا حس می کنم این رو خیلی تو فیزیک دیده بودم که برای حل مسئله دست به ساده سازی می زدیم.… خب اون زمان خطرناک نبود.
می بینم که به دلیل پیر شدن جمعیت مسئولین به دنبال افزایش تولید انسان هستن اما خب جای اینکه به حل مسائل احتمالی مربوط به پیری جمعیت فکر کنن (با توجه به مسائلی که با اونها رو به رو خواهیم بود) ساده ترین راه حل رو انتخاب کردن که احتمالا غلط هم باشه.
قبلا فکر می کردم با تفکیک زباله قضیه حل میشه اما الان متوجه شدم باید تولید زباله کم بشه.
قبلا فکر می کردم تو جریان سیاسی مطبوعم آدم نادرست و ناحسابی وجود نداره اما بعد فهمیدم : صرف داشتن یه تفکر نتیجه اش عمل و رفتار درست یه فرد نیست. در نتیجه معیار سنجشم تغییر کرد و الان بهتر می تونم با قضایا کنار بیام و با حفظ علاقه ام به اون جریان به متوسط رفتار آدماش نگاه کنم نه حرکت های میکروی آدمک ها.
اما چگونه بایستیم در برابر این حالت، اینا به ذهنم میرسه:
تقویت حافظه تاریخی یادآوری ضرر و وضعیت قبلی و بالا رفتن آگاهی عمومی.
گوشزد کردن مسئولیت افراد به اونها.
توانایی پیش بینی خودمون رو در مسیر و انتخاب هایی که می کنیم بالا ببریم.
فکر کنم میشه دید چرا به این راه حل دست میزنیم. دلیلش بیشتر اینه که بیشتر به دنبال راه حل هستیم نه فهم. به همین خاطر بهترین راه مقابله این هست که قشری در جامعه وجود داشته باشن که در طول زمان پایه های اساسی تفکر رو. این انتظار که همه مردم بتونن در مورد مسائل اجتماعی تفکر عمیق داشته باشن ممکن نیست، چون جامعه باید تبدیل بشه به دسته ای فیلسوف و بقیه فرآیندهای جامعه میمونه روی زمین.
به نظرم خیلی هم مهمه که در راس جامعه همیشه این تفکر وجود داشته باشه که فیلتر کافی برای انتخاب عامه قرار داده بشه تا این مشکل نتایج فراگیر نداشته باشه. البته باید بپذیریم که زمان و انرژی همه آدمها هم محدود هست. باید از ذهن ایده آل گرا هم جدا بشیم، چه در مورد انسانها چه در مورد انتخابها. یعنی هر انتخابی نتایجی خوب در زمینه ای داره و نتایج منفی در زمینه های دیگه. البته بحث این مسائل میتونه همین جا ادامه پیدا کنه چون خود همین خاصیت انتخابها (در فیزیک میشه گفت که مثل خاصیت تباهیدگی در سیستمهای اسپینی هست) هم حساس هست و در هر سطحی لزومی نداره وجود داشته باشه و معمولا قابل بهینه سازی هست.
در مورد اینکه یک فرد منشا تمام مشکلات یه دوره خاص باشه با شما موافق نیستم و به نظرم قشر روشنفکر دقیقا برعکس، به دلیل ساده سازی مسائل نتونستن مشکل اصلی رو ببینن، به همین دلیل بارها تکرار خواهند کرد اشتباهات رو. سیستمی که با یه تغییر دچار مشکل بشه یعنی ناکارآمد هست. در مورد ایران و ایتالیا کسی در این معیوب بودن سیستم شک نداره، ولی آمریکا هم بسیار سیستم اجتماعی شکننده ای داره و دلیل پایداری اون نه دمکراسی بلکه قدرت نظامی و سیستم اقتصادی متفاوتش بوده. امروزه این مزیتهای اقتصادی در حال از دست رفتن هست و کم کم ناکارآمدی سیستم اجتماعی خودش رو نشون میده.
این کلی گویی هامون بعضی وقتا برمی گرده به این که به عقاید خشک خودمون گرفتاریم و انعطاف نداریم یا با استقرای ناقص در مورد همه نوع آدما و موضوعات یه حکم کلی میدیم
حالا در کلیت این حرف که در درجاتی ساده سازی بد نیست موافقم ولی در جزئیات تفاوت بیشتری دارند راهکار در پذیرفتن و علاقه مند کردن ذهنمون به اینه که هر ساده سازی به همه چیز صدق نمی کنه و لزوما هر راهکار ساده تری بهترین نیست و این تنبلی رو کنار گذاشت و تحلیل گر شد برای یافتن حقیقت