نکته: این موضوع طولانی هست، و فقط اگه صبر کافی برای خوندنش داشته باشین، از پسِ مشارکت درش برمیاین
صبر یه چیزی هست که بعید میدونم قابل اندازه گیری باشه. برای همین اینجا فقط میخوام بعضی مشاهدهها یا نکتههای کوچیک رو که از بی صبری در خودم و جمع اطرافم در ایران میبینم مطرح کنم و اگه شد کمی راجع بهش بحث و گفتگو کنیم بیشتر بفهممش:
یه ضرب المثل داریم «خدایا صبر بده!». اصلا خود این ضرب المثل جای فکر داره. خدا به من به عنوان یه انسان توانایی صبر کردن داده، پس چی شده که من فکر میکنم برای اینکه صبر کنم، لازمه باز خدا بهم یه چیزی بده؟
پ.ن. ضرب المثل ها معمولا ریشه در رفتارهای مورد نیاز جامعه دارن و اگه چنین چیزی داریم شاید بهش نیاز داشتیم که ساختیمش.
یادمه سوار آخرین اتوبوس شهری در یه مسیر در شب بودم. اتوبوس نزدیک ایستگاه مترو کرج واستاده بود، و تقریبا میشد دید که مترو رسیده. حداقل ۷-۸ دقیقه طول میکشید که ملتی که از مترو پیاده میشن به اتوبوس برسن. راننده خودش نسبتا صبور بود و جلوی ایستگاه واستاده بود تا افراد برسن (هم سود مادی و هم سود معنویش در این بود که واسته). ولی کسانی که تو اتوبوس بودن، …! همه یکی یکی داد میزدن آقا راه بیفت دیگه! چرا واستادی؟! هیچ کی حوصله ش نمیشد در حد ۱۰ دقیقه صبر کنه تا بقیه برسن و اکثرا ترجیح میدادن اتوبوس راه بیفته.
خیلی وقت ها که تو صف یه باجه ی بانکی و یا خرید بلیط مترو واستادم، و معطلم؛ از اینکه چرا این قدر مسئولای بانک کارشون رو کند انجام میدن و صف دیر به دیر میره جلو شاکیم (چنین چیزی رو در اطرافیانم هم دیدم). یه مشاهده مشابه در سنگاپور و همین طور آلمان داشتم و اون این بود که اکثرا نه تنها شاکی نبودن، تازه شاد هم بودن که مسئولای خدماتی مثل بانک یا بلیط وظیفه دارن زمان کافی رو صرف ایشون کنن. در واقع تمرکزشون روی خدمت بیشتری که خودشون میگرفتن بود و نه خدمتی که به دیگران ارائه میشد و در نتیجه با خیال راحت تو صف وامیستادن.
در این مشاهده مشابه یه نکته بود: در این کشورها افراد مسن تر با راحتی بیشتری، چنین کارهایی رو خودشون انجام میدادن. در حالی که الان پدربزرگ خودم اصلا براشون انجام کارهای بانکی راحت نیست. نه اینکه مسئول خدمات بانکی وقت کافی براشون نذاره، خود ایشون هم صبر کافی در پرسیدن اطلاعات لازم ندارن و وقتایی که میرن بانک یه جورایی هول میشن. و فکر میکنم این هول بودن مقداریش مربوط به خود ایشون هست و مقداریش از محیط بی صبرمون دیکته میشه.
در خیلی از راه حل هایی که برای مشکلات مختلف داریم، معمولا از راه حل موقتی که مشکلات بیشتری ایجاد میکنه استفاده میکنیم. این راه حل ها خوب نیاز به صبر کمتری دارن، چون یه جایزه ی کوتاه مدت به فرد میدن و در کوتاه مدت ممکنه مشکل رو حل کنن.
این رفتار هم مربوط به تصمیمهای کلان کشور هست (مثلا برا مشکلاتی مثل بی آبی و آلودگی هوا و …) و هم مربوط به تصمیمهای کسب و کارهای عادی هست؛ از جمله تصمیمهایی که گاهی خودمون برای پادپرس میگیریم.
آخرین مشاهده رو هم از دوستی در همین پادپُرس قرض میگیرم: «آموزش نیاز به صبر داره و چنین صبری رو در مادر-پدرهای اطرافم نمیبینم. اکثر والدین ترجیح میدن کار کودک رو خودشون انجام بدن تا زودتر کارشون پیش بره، به جای اینکه صبر کنن که کودک یاد بگیره».
طرح پرسش
چند سوال برام مطرحه که همه رو میذارم، و بسته به علاقه تون خوشحال میشم دیدگاه شما رو بدونم:
اگه مشاهدات بالا رو بتونیم یه جور معیار سنجش صبر داشتن یا نداشتن ما (منظورم جامعه ایرانی) در نظر بگیریم؛ چه اتفاقها و فیدبکهایی در گذر زمان، باعث شده صبر جمعیمون کاهش پیدا کنه؟
اگه مسئله بی صبری نیست، قضیه چیه؟ کجای کار میلنگه؟
اصلا میشه گفت جامعه مون نسبت به بعضی جوامع دیگه، مثلا اروپاییها و یا آسیای شرقی ها، صبرش کمتره؟
چه تجربهها یا نمونه هایی سراغ دارین که نشون دهنده بی صبری جمعی ما در ایران باشه؟
اتفاقا چند روز پیش میخواستم موضوعی در اینباره بنویسم. دیشب در صف طولانیای بودم که باز به این موضوع فکر کردم که چرا ایرانیها صبور نیستند؟
شاید بشود اندازهگیریاش کرد به این صورت که تعداد غرغرهای آدمهای درون یک صف طولانی را بشماریم و به طول صف و واحد زمان تقسیم کنیم. اسم کمیت را هم میتوانیم بگذاریم غر بر دقیقه بر آدم.
شاید یکی از دلایلی که جامعه ایران صبر کافی ندارد همین موضوعی است که مطرح کردید:
اگر به ماهیت غر زدنها در صف بانک دقت کنیم میبینیم که بیشتر اعتراضات به آدمهای اطراف برمیگردد. برای مثال بارها دیدهام که چه قدر به شخصی که در پر کردن فرمها کند است ایراد گرفته میشود.
یک دلیل دیگر این که: ما ایرانیها پیوسته به این فکر میکنیم که حقمان دارد خورده میشود و در مقابل این ما باید زرنگ باشیم که نگذاریم حقمان را بخورند. اصولا زرنگ بودن یک پرستیژ اجتماعی است. مثلا از شخصی شنیدم که کارهای مالیاتیاش را در نصف روز انجام داده بود و خوشحال بود از این که فرایند عادیاش ممکن است تا یک هفته طول بکشد.
احترام به حقوق دیگران هم شاید در صبور بودن موثر باشد. مثلا در مواجهه با یک فرد مسن که در حال دریافت پول از عابربانک است میتوان صبور بود به شرطی که حقوق آن فرد را مانند حقوق خودمان محترم بشماریم.
نسبت به اروپاییها به وضوح صبرمان کمتر است. اما مشاهدهای در شهرهای اروپایی دارم که «صبور بودن در شهرهای کوچک بسیار راحتتر است». بنابراین شاید دلیل صبور نبودن مردم در ایران بزرگی بیش از حد شهرها است. تصور کنید که رانندهای در تهران بخواهد برای هر عابر پیادهای که در حال عبور از خیابان است ترمز کند. در این صورت شاید اصلا به محل کارش نرسد.
حتی در جوامع دانشگاهی هم این بیصبری را برای انجام امور اداری دیدهام. البته این بیصبری به میزان زیادی با زرنگی هم ترکیب شده بود. همچنین بیصبری در صف غذا، بی صبری درون تاکسی و …
به نظر من رسید که ریشهی خیلی از اتفاقها در بی صبری یا کم صبریمون هست، مثلا اینکه فکر میکنیم حقمان دارد خورده میشود از بی صبری مون هست، اینکه به حقوق دیگران احترام نمیذاریم از بی صبری مون هست، و … . یعنی فکر میکنم اگه صبرمون زیاد شه، باقی اتفاقا خودبه خود ردیف میشه!
ولی به نظرم رسید شما نظر متفاوتی دارین و عکس این رو صادق میدونین:
شاید هم کلا نشه رابطه ی علت و معلولی بین این اتفاق ها در نظر گرفت و یک چیز همبسته باشند. ولی به هر حال، از یک جایی خوب است شروع کنیم به فهمیدن خودمون.
پ.ن. «غر بر دقیقه بر آدم» عاااالی بود! مرسی
البته هنوز بعید میدونم قابل اندازه گیری باشه. چون سخت بشه غر رو تعریف کرد (و تفاوتش رو مثلا با نقد مشخص کرد و یا حتی تو سبک تعاملِ غیرمستقیمِ ما، گاهی یه چی میگیم و منظور اصلیمون غر زدنه! و اینها رو نمیشه به راحتی شمرد).
شاید بشه به طور بنیادی، مفهوم صبر رو معنی کرد. در یه اتفاق اجتماعی، یه واقعیت وجود داره و یه توقع یا دیدگاه. بی صبری به معنی عدم تطابق بین واقعیت و انتظار میتونه تعبیر بشه. مثلا در مورد
این تطابق بین واقعیت این هست که اگر قرار کار درست انجام بشه، زمان لازم هست. از این نظر میتونم بگم که این معضل به خیلی چیزها مربوط میشه.
بهتره در این مسئله نرمال بودن اجتماعی رو هم در نظر بگیریم. به نظرم کسی که تقلب میکنه و احساس خوبی داره، بیمار اجتماعی هست و بهتر تحلیل براین اساس باشه.
نکته ای که میتونه کمک کنه، نوع انتظار هست. یعنی اگر امکاناتی در نظر گرفته بشه تا این وقت به شکل مفیدی استفاده بشه، البته حتی الامکان، شاید این احساس کمتر میشه.
این تعریف خوب بود، داره میگه اون چیزی که منجر به بی صبری میشه «واقعیت» هست و یا «توقع»!
مثلا تو موقعیت رانندههایی که صبرشون نمیکشه برای عبور عابر پیاده پاشون رو بذارن روی ترمز، واقعیت اینه که عابرها از هر جای خیابون رد میشن و راننده مجبور خواهد بود کل مسیر رو با ترمز طی کنه.
تو موقعیت اتوبوس شهری که منتظره مسافرهای تازه رسیده هست، توقع مون این هست که به محض اینکه سوار اتوبوس شدیم راه بیفته! یه جورایی هزینهی کم وسیله عمومی رو بدیم ولی سرویس خوبِ خصوصی رو دریافت کنیم. همون مشکل سطح توقع بالا در واقع!
… .
ولی این قابل تعمیم به همه زمانها نیست. مثلا در موقعیت مادری که حوصله ی زمان دادن به بچه ش برای یادگیری رو نداره، جایی برای عدم تطابق واقعیت یا توقع نمیبینم.
واقعیت رو میتونم ببینم از چی ناشی میشه، ساختارهای ناکارامد. توقع به چی مربوطه؟
در نظر گرفتن امکانات در موقعیتهای صبر-لازم یه جور بازیسازی یا گیمیفیکیشن هست که خوبه، ولی الان منظورم نیست. یعنی واقعا دنبال اون لحظاتی هستم که صبر فردی میطلبه (رفتار فرد و جمع).
این میتونه به نحوی به عدم درک اهمیت زمان برای یادگیری (توقع عمل بدون آموزش) برگرده. واقعیت نیاز به آموزش هست و توقع عمل بدون آموزش.
واقعیت لزوما ناشی از ناکارآمدی نیست. در مسائلی که روی اون بحث میکنیم، یک عملی وجود داره که از دو جنبه بهش نگاه میشه: 1- نحوه ی انجام عمل در سیستم 2- دیدگاه به انجام عمل در افراد. در دیدگاه معمولا مسائل ریز وارد نمیشن، مسائل که باعث میشن در مورد اول، عدم تطابق ایجاد بشه. این مسائل ریز میتونه از انسانی بودن سیستم، زمانبر بودن انجام هر عمل، نیاز به پیشینه آموزش یا چیزهائی از این قبیل هست.
یکی از نمودهای این مسئله در خیلی از جاهای اجتماع ایران خودش رو در قالب نتیجه گرائی نشون میده. از تکنولوژی گرفته تا آموزش، تحقیقات، کارهای روزمره، خیلی چیزهای دیگه. انگار در همه این موارد مسیر رسیدن به نتیجه مهم نیست یعنی نمیدونیم خود این مسیر در خیلی موارد میتونه مفیدتر و بهتر از نتیجه باشه. من فکر میکنم به همین خاطر که در جامعه، ساختار مولد از جنبه های متفاوت ایجاد نشده، صرفا نتایجی به دست اومده که در بهترین حالت برای زمان کوتاهی مشکلی رو حل کرده.
عجله برای انجام امور شخصی برای اینکه به باقی کارام برسم خیلی وقت ها منجر به فاجعه شده: مثلا لیوان چایی واژگون شده، بشقاب شکسته و حتی آسیب جسمی خوردم و در نهایت: خیلی دیرتر از معمول به نتیجه رسیدم.
صبح کاری داشتم در اداره ای و چون خواب شیرین صبحگاهی رو ترجیح دادم و نهایت 11 تو مکان مورد نظر بودم: عجول بودم و آشفته. اما عکس قضیه روندم رو خیلی درست و اصولی پیش برده. بگذریم که عجله چقدر میتونه دقت رو دستکاری کنه.
خیلی وقت ها هم چون عجله داریم به نتیجه برسیم و هر به نتیجه رسیدنی هم مستلزم صرف انرژی و هزینه هست، دقت نمی کنیم که ممکنه نتایج همراه با هزینه های جبران ناپذیر همراه باشه. یعنی عدم آینده نگری ممکنه به عجله و خرابکاری بیانجامه. مثال: همون ترجیح میدین از پله ها یه ساختمون 5 طبقه رو بیاید پایین یا از پنجره پرش کنید و در کمترین زمان؟
انقلاب ها نمونه بارز همچین حالتی میتونه باشه. برای از بین بردن کاستی های یه سیستم کلیه سیستم و حتی نقاط قوتش رو هم بزنیم نابود کنیم.
در مورد خودم: تحمل ایستادن در شرایط نامعلوم و مبهم رو ندارم. یه جورایی عجله دارم تکلیف قضایا رو سریع معلوم کنم. خیلی جاها این به بی سیاست بودن تعبیر میشه. خیلی از مسائل هست که در طول زمان چون وجوه نامشخصش بیشتر معلوم میشه در یک روند بی خیالی و رها کردن خیلی بیشتر نتیجه می گیریم.اما صبر داشتن خیلی کار سختیه اینجور موقع ها …
من نمونه ی بارز بی صبری رو در “قضاوت” دیدم. معمولا هم به نتیجه های غلط منجر میشه. اما خب راحت تره. thinking fast از thinking slow راحت تره. ولی به شدت خسارت باره
توی مشاهده های جالبی دیدم که «هوش» میتونه صبر و به تعویق انداختن قضاوت سریع رو افزایش بده. این مدل هوش رو هم کاملا اکتسابی و قابل تمرین و رشد می دونم.
در مورد مشاهده ی 3تون، بعضی وقتا بخشی از شکایت و بی صبری ناشی از اینه که می بینیم تعداد قابل توجهی از کارمندها و باجه های بانک بیکارن. اینکه فکر می کنیم اون کارمندا وظیفه شون رو انجام نمیدن فشار روانی ایجاد می کنه.
یه بخشی هم شاید به خسته کننده بودن و یکنواخت بودن ِ این فرآیند مربوطه. شاید یه چیز سرگرم کننده به آدما نشون بدن، کمتر حوصله شون سر بره و غر بر دقیقه بر آدم کاهش پیدا کنه !
هر چند اصل و ماهیت «بی صبری» تغییر نمی کنه، ولی باز شاید اگر نمود ِ بی صبری رو کمتر توی آدمای اطرف ببینیم، پخش و شایعه اش کمتر شه. حس می کنم به مقداری اپیدمیک (شایعه مند) هست این رفتار. معمولا هم با یک سیگنال “اووووووف”+سر تکون دادن، بین آدما ردو بدل میشه!!
دقیق متوجه نشدم بیصبری چطور میتونه به نتیجهگرایی منجر شه (نتیجه گرایی رو یه ویژگی مثبت میبینم و به نظرم میرسه اتفاقا دور و برم افراد خیلی نتیجهگرا نیستن).
اون چیزی که «نتیجهگرایی» و «عدم توجه به مسیر» نامیده شد، رو بیشتر «بیهدف بودن» میبینم و یا «نااگاهی از نیازها و ارزشهامون».
مثال میزنم که واضح شه حرفم: من قبولی در کنکور و ورود به دانشگاه برام مهمه و تبدیل شده به ارزش، در حالی که قبولی در کنکور و ورود به دانشگاه صرفا میتونه مسیری باشه برای رسیدن به یه هدف، مثلا «یادگیری مهارتی برای درامدزایی»، که باز خود درامدزایی میتونه مسیری باشه برای برطرف کردن بعضی نیازها.
در واقع تو همون پلهی اول، دلیل اینکه قبولی در کنکور برای من تبدیل شده به یه ارزش، ممکنه این باشه که خانواده جز ارزشهام هستن و خواستهی ایشان رو میارم بالای خواستههای خودم.
به نظرم میرسه این میتونه یه دلیل کاهش صبر در رفتار جامعه باشه، ترس از و بی اعتمادی به شرایط نامعلوم و مبهم. ولی چنین ترسی از کجا ناشی میشه؟
یعنی میگین ما در حال باهوشتر شدنیم؟ تعبیر خوبی بود و الان احساس افتخار میکنم که میتونم با هوشم این مشکلِ بی صبری خودم و دور و بریهام رو حل کنم
کاملا موافقم که عوامل محیطی (غیرانسانی و مربوط به طراحی) میتونه منجر به افزایش یا کاهش صبر بشه. ولی همون طور که خودتون اشاره کردین، ماهیت انسانی «بیصبری» رو تغییری نمیده. الان دنبال فهم اون قسمت انسانی صبر هستم.
اخیرا موقعیتی پیش اومد که صبر می طلبه و تحمل صبر رو نداشتم. در اینجا میخوام مستقل از بحث، حس و حال این موقعیت رو ثبت کنم:
میترسیدم چیزی رو از دست بدم؛ تناقض بین توقع (خواستهی من) و واقعیت (اتفاقی که در حال افتادن بود).
توقع من، از شناختی که از موقعیت در «شرایط عادی» داشتم شکل گرفته بود. در حالی که در موقعیت در «شرایط چالش» ممکنه اطلاعات و شناخت قبلی صادق نباشه.
بهترین چیز میتونست این باشه که توقعم رو بر اساس واقعیت لحظه، «شرایط چالش»، تغییر بدم. و لازم بود موقعیت رو در «شرایط چالش»، بشناسم. ولی رسیدن به چنین شناختی در دسترس نبود، برا همین اسمش رو گذاشتم «شرایط چالش».
به نظرم میرسه اگه توقع رو بر اساس موقعیتهای عادی شکل ندم، یعنی یا از موقعیتهایی که دست من نیست، توقعی نداشته باشم و یا اگه توقعی دارم بر اساس شرایط چالش شکل داده باشمش (به نوعی کمترین حدِ توقع)، میتونم به آدم صبورتری تبدیل شم.
ولی چنین کاری باعث میشه خیلی از پیشرفتهایی که در اثر توقعات جاهطلبانه آدم رخ میده از دست بره؛ و یا در یه سیستم اگه افراد بر اساس توقع متقابل کار و وظیفهشون رو انجام میدن، عملکرد سیستم از بین بره. مثلا در خیلی موقعیتها دیدم که وقتی سکوت میکنم و توقعم رو بروز نمیدم، با احتمال بالایی حقم رو از دست میدم.
پرسش جدید برای این بحث
توقعِ واقعگرایانه رو از «موقعیتهایی که درش انسانهای مختلف سهیم هستن»، چجوری میشه شکل داد؟
منظورم از توقع واقعگرایانه، توقعی هست که تناقض کمی با واقعیتهای اطراف داره.
پ.ن. ممکنه سوال درستی برای پیگیری نباشه. به هر حال تا سوال رو مطرح نکنم، از طرف ذهن خودم و دیگران به چالش کشیده نمیشه.