به نظر من هدف اصلی نویسنده زیر سوال بردن خیلی از فلسفه های زندگی و تفکرات و جامعه بوده که همه ی خوانندگان خودش رو وادار به تفکر در موردشون بکنه
بخش هایی از این کتاب که میشه روشون فکر کرد:
-
باور همون قدر مسیر رو روشن می کنه که چشم بند!
-
رهایی در این است که شبیه دیوانه ها باشی.
-
گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را می گسترد.
-
وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره می شود.بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر می ماند.
-
اولین قدم آذاد کردن خود،رهایی از احترام به خوده
-
مردم می گن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می مونه و نه شخصیت.و در زیر این نقاب غیر قابل تغییر،موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه
و بسیار بسیار جملات دیگری که جای بحث و تفکر دارن