کتاب جز از کل رو خوندی؟‌ نظرت درباره این پرفروش‌ترین کتاب چیه؟

امتیاز کتاب جز از کل تو گودریدز جالب توجه هست، ۱۴ هزار رای داره و امتیازش بالای ۴ هست! جز پرفروش‌ترین ها هم بوده، چه تو استرالیا و جهان و چه تو ایران. ولی هر چقد گشتم نتونستم تفسیر یا نقدی پیدا کنم که نگه «نمیشه این کتاب رو توصیف کرد! باید بخونیش … .»

جز منفی‌ترین و کلافه کننده ترین کتاب هایی بود که نمیتونستم بذارمش زمین! موقع خوندن همون حسی رو پیدا میکردم که بچگی موقع خوندن رمان های اجتماعی صادق چوبک بهم دست میداد! البته که خیلی بی ربط به نظر میاد، ولی حسه دیگه.

موقع خوندن بارها یاد شیر کوهی هم افتادم. دقیقا نمیدونم چرا :wink:

تازه یه روز هست که خوندن این کتاب رو تموم کردم و هنوز کمی گیجم درباره ش. خیلی دوست دارم قبل خوابیدن فکرهام دیدگاه دیگران رو درباره کتاب بشنوم.

جز: تری و مارتین رو چطور میدیدی؟ تو هم کلافه میشدی از اینکه این دو نفر این قدر به اسم برادری، تو زندگی هم دستکاری کردن؟ مخصوصا تری! به نظرت چرا مارتین رسما زندگی تری رو خراب کرد؟! و چرا تری هیچ وقت متوجه نشد؟ …؟

کل: حرف کتاب چی بود دقیقا؟! میخواست کلا شک بندازه تو دل خواننده یا حرف و هدف بزرگتری داشت؟

جز از کل

:books: راستی اگه کسی دوست داره این رمان رو بخونه، میتونم کتاب رو بهش قرض بدم. کافیه بهم پیام بده.

دنباله‌ی موضوع پادپُرسی‌ها کتاب خوب اخیرا چی خوندن؟

6 پسندیده

واقعا کتاب جذابی بود یادمه یکهفته ای تمومش کردم.
یه جورایی داشت زندگی رو از دید یه رادیکالیست تشریح میکرد.
مثل مستند بود.
و اینکه مارتین با یکسری حسادت بچگانه و ناآگاهانه زندگی برادرش رو ۱۸۰ درجه تغییر داد و نشون داد کارهای کوچک چه پیامد های بزرگی میتونن داشته باشن.

5 پسندیده

به نظر من هدف اصلی نویسنده زیر سوال بردن خیلی از فلسفه های زندگی و تفکرات و جامعه بوده که همه ی خوانندگان خودش رو وادار به تفکر در موردشون بکنه
بخش هایی از این کتاب که میشه روشون فکر کرد:

  1. باور همون قدر مسیر رو روشن می کنه که چشم بند!

  2. رهایی در این است که شبیه دیوانه ها باشی.

  3. گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را می گسترد.

  4. وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره می شود.بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر می ماند.

  5. اولین قدم آذاد کردن خود،رهایی از احترام به خوده

  6. مردم می گن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می مونه و نه شخصیت.و در زیر این نقاب غیر قابل تغییر،موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه
    و بسیار بسیار جملات دیگری که جای بحث و تفکر دارن

5 پسندیده

من مدتیه که بعد از خوندن هرکتاب نظرم رو درمورد اون کتاب، چیز هایی که ازش یاد گرفتم یا تغییراتی که کتاب در من ایجاد کرده رو توی دفترچه ای مینویسم بهم کمک میکنه تا کتاب رو بهتر درک کنم و یا اگه بعد از چند سال کتابی رو دوباره خوندم، بتونم خودم رو در طی زمان مقایسه کنم .
البته هنوز اونقدری عاقل و با تجربه نشدم که بتونم کتاب فلسفی رو به درستی نقد کنم یا حتی کامل درک کنم ولی گفتم شاید براتون جالب باشه که کتاب رو از دید یک دختر 17 ساله هم ببینید :blush:

این متن رو چند ساعت بعد از تموم کردن کتاب توی دفترچه ام نوشتم یه جاهایی که خیلی شخصی بود رو حذف کردم ولی بقیه رو بدون تغییر نوشتم اگه سبک نوشتن زیادی خودمونی یا خامه به این خاطره که قرار بوده فقط برای خودم باشه پس پیشاپیش عذر خواهی میکنم:

جزء از کل، رقص ناموزون کلماتی معنادار
صفحه به صفحه کتاب رو که میخوندم بعد از هر فصل احساس میکردم دارم چیز های جدیدی کشف میکنم و دنیایی نو آشنا میشم ولی در پایان کتاب باید اعتراف کنم گیج و سردرگمم.
وقتی به طول کتاب فکر میکنم موضوعات جالبی یادم میاد : تلاش انسان برای به یاد موندن و داشتن زندگی معنادار و اثرگذار، عشق، ازدواج، مرگ، فلاسفه، غم، دیوانه ها، خانواده…
یادگرفتم میشه بدون دوست داشتن عاشق شد و بدون عاشق شدن دوست داشت، تلاش برای رسیدن به پول و شهرت یا حتی بچه دار شدن احتمالا نشون دهنده اینکه هممون دوست داریم از خودمون اثری روی این دنیا بزاریم تا شاید بیش از میزان تعیین شده زنده بمونیم (در یاد ها).
یادگرفتم فکر کردن بیش از حد به چیزی قرار نیست اون مسئله رو حل کنه و تلاش برای پاسخ دادن به سوالات بنیادین قرار نبوده هیچ وقت سرانجامی داشته باشه!
کتاب عجیبی بود پرازگزیده گفته ها برای فلاسفه اینستاگرامی، فکرکنم چند هفته ای طول بکشه که بتونم هضم اش کنم، داستان کشش لازم رو داشت و حتی یه ذره از داستان هم اضافی نبود و هیچ شخصیتی توی داستان بی هدف نبود!
و البته در طول داستان بخش هایی بود که احساس میکردم نمیفهمم نویسنده سعی داره چی بگه و هیچ چیزی از اون جمله دست گیرم نمیشد برای همین شاید هنوز سنم برای این کتاب کمه ! شاید ! فکر کنم چند سال دیگه باید دوباره بخونمش…
درکل کتاب متفاوت و صد درصد تاثیر گذاری بود، در طول داستان یا حتی در یک صفحه گاهی در مناظره، حرف ها یا نظراتی وجود داشت که باهاشون موافق نبودم و قطعا جای بحث داشت ولی خیلی از بحث ها برام قابل قبول و منطقی بود.
تلاش برای به یادموندن، وابستگی به زندگی حتی بعد از از دست دادن همه و در آخر هم حتی بعد از اون همه مصیبت ها و احساس گناه خودکشی نکردنش برام عجیب و جالب بود.
سوال اساسی من زمانی بود که تری و برادرش باهم روبرو شدند، یکی به دنبال زندگی در لحظه لذت بردن از حال و بیخیال دنیا و دیگری همیشه دست و پا زده تا زندگی با معنایی داشته باشه و فرد اتاثیر گذاری بشه ولی آخرش کدومش بهتره ؟ دست و پا زدن برای تغییر یا دنیا رو به حال خودش رها کردن؟
و یه چیز، همیشه احساس میکردم یه جایی از زندگی که به جواب هام میرسم و فکرکردن رو میزارم کنار و میشم یه آدم معمولی ولی راستش فکرنکنم جواب بده، فکر کنم تا آخرش قراره گیج و نامطمئن باشم.
فهمیدم میل به زندگی و میل به جاودانگی قوی تر از اون چیزیه که من فکرش رو میکردم هرچند هم که زندگی سخت باشه.
وهمینطور فهمیدم زندگی مسخره تر و ساده تر از اون چیزیه که من فکر میکردم آدم خها خیلی راحت تر می میرند و مردم خیلی راحت ترعوض میشند، احساسات راحت تر تغییر میکنند کلا همه چی رو یه خورده زیادی جدی گرفتم…
یه جورایی دستم اومد که دنیا خیلی هم جای عجیبی نیست و ماها خیلی بیشتر از اونچه فکر میکنی به هم شبیه و نزدیک ایم، آدم ها پبچیده اند حتی اگه تظاهر به ساده بودن بکنن، هممون یه موجود وحشتناک و ترسناک و مجنون درون خودمون داریم و همه ما به هدفی نیاز داریم برای ادامه دادن و برای کنار نکشیدن…
زبانم قاصر است از توضیح و توصیف چیزی که در سرم میگذرد ولی تلاشم رو کردم تا حداقل تکه هایی از افکارم رو ثبت کنم امیدوارم موفق بوده باشم .
نرگس97/4/20

4 پسندیده

چه عادت قشنگی :clap: :clap: ممنون که با ما هم به اشتراک گذاشتین.

و چه خوب توصیفش کرده بودی: رقص ناموزون از کلمات معنادار

جوابی برا اخرش کدوم بهتره ندارم. صرفا ذهنیت خودم درباره این دو برادر رو میگم. هر دو یه چی رو میخواستن، که جاودانه و قهرمان باشن! فقط یکی خیلی زودتر جسارت کرده بود و خواسته ش رو اجرا کرده بود و اون یکی واستاده بود تا اهرمی از جنس مردن یا دیگران کمکش کنن تا بتونه به خواسته ش برسه. خود به خود اولی خیلی زودتر از دومی، تونسته بود درس بگیره از زندگی و تجربه ش! و دومی یه جورایی فرصت درس گرفتن از زندگی رو نداشت، چون همه ش ایده بود و ذهنیت، و خیلی کم به عمل تبدیل شده بود.

مارتین به نظرم میرسید هیچ تلاشی برای زندگی بامعنا نمیکنه! حتی بدتر هیچ تلاشی برای زندگی نمیکنه. صرفا زنده س و زندگی رو دنبال میکنه. اینجاش بود که کلافه کننده بود برام و همه کلمات معنادار کتاب،‌ بی معنا میشد. چون کتاب زندگی یه دنبال کننده یا فالورِ زندگی رو توصیف میکرد و نه یه شخص زنده.

3 پسندیده

خوب من تازه بخش اول رو تمام کردم. کتاب خیلی چالش‌برانگیزی نبود، هرچند روش جالبی برای برخورد با مسئله ذهن داشت. بیشتر از اونکه کتابی در مورد افراد مختلف باشه، در واقع به نظر میاد در بخش اول به نحوی داره ناخودآگاه یک نفر نوعی رو به تصویر میکشه. سعی میکنم بیشتر در موردش بنویسم!

نکته جالب برام اینجاست که شخصیت به ظاهر تنفرانگیز و بی‌تفاوت مارتین، احتمالا متداولترین شخصیتی هست که عموما در انسان و برخوردهاش با بقیه شکل میگیره ولی در عین‌حال به این دلیل که رنگ کارهاش برای فرد خوشایندتر هست اون رو نمی‌بینه.

از هری خوشم اومد نمادی خیلی عمیق داره که در لابلای داستان به شکلی عمدی گم میشه.

2 پسندیده

با جمله‌ها موافقم و اینکه حرفهای عمیقی هستن. پیشنهاد میکنم که به مرور در بخش تحلیل کتاب وارد کنید تا روی اونها بحث کنیم.

1 پسندیده

واقعا خیلی به قرض دادن و قرض گرفتن کتب علاقه دارم ولی حیف که تو زنجانم و نمیشه کاری کرد…