با دوباره خواندن کتابی در سن پختگی، شاید چیزهای پایداری را در آن بازشناسیم که سرچشمه شان را فراموش کرده بودیم و جزء ساز و کار درونی مان شده بودند. اثر ادبی این نیروی خاص را دارد: به عنوان اثر خود را به فراموشی می سپارد اما بذر خود را بر جای می گذارد[1].
یه کم به رفتار و عادت هاتون فکر کنین، آیا رفتار و عادتی در خودتون سراغ دارین که بتونین بگین از روی کتابی یاد گرفتین و یا جرقه اش وقتی زده شده که کتاب خاصی رو خونده باشین.
در مورد خودم، من وقتی خیلی ذهنم درگیره زیاد راه میرم، فک کنم از 11 دقیقه پائولو کوییلو شروع شد، اونجا که دختره میره ساحل و قدم میزنه تا از خستگی از حال بره (فک کنم توی کتاب به اسم «شِن چِن دو» معرفی شده بود)
یا از وقتی پدران و پسرانِ ایوان تورگنیف رو خوندم، هر وقت مسافرت میرم به جای خوش گذرونی های معمول، شروع می کنم به اطلاعات جمع کردن از از اون محل (فک کنم تاثیر گرفته از شخصیت بازاروف توی همین کتابه)
و البته بحث کردن ها توی جمع های مختلف هم فکر کنم تاثیر گرفته شده از بحث های مختلف همین کتاب پدران و پسرانه، قبل خوندن این کتاب خیلی اهل بحث نبودم!
من خیلی آدم منظمی نیستم، به این معنی که هر چیزی رو سر جای خودش بزارم و عادت های خاصی داشته باشم که هر روز فلان کار و … انجام بدم.
از وقتی تو کتاب روش های مدیریت رفتار دانش اموزان نوشته ی راجر دان خوندم که:
آیا فرد منظمی هستید؟ باور کنید تدریس برای افراد نامنظم شغل مناسبی نیست. درست نیست هنگامی که وارد کلاس می شوید، یادتان بیاید هدفون خود را در خانه جا گذاشته اید. کاغذ و قلم اضافه با خود نیاورده اید و یا اینکه واقعا نمی دانید امروز چه باید درس بدهید.بله، این امر اتفاق می افتد! و نباید برای شما اتفاق بیفتد، به خصوص در هفته ها و ماه های اول تدریس. از همین حالا با خود تمرین کنید! اتاق تان را مرتب کنید و همه چیز را در جای خود قرار دهید. عادت کنید همه چیز را به طور مرتب در پوشه هایی با برچسب واضح دسته بندی کنید
از وقتی این مطلب و خوندم تمام تلاشم اینه و تقریبا موفق بودم، اما باید بگم هنوز عادتم نشده!
اینطوری بخوام فکر کنم، مهارت گوش دادن من نسبت به گذشته تغییر کرده، حتی ژست نشستنم زمانی که به دیگران گوش می کنم.
البته کتاب های زیادی در این زمینه خواندم که شاید بخشی اش مربوط به کتاب روانشناسی روابط انسانی رابرت بولتون باشد