این پست و این پست رو که خوندم یادِ این موضوع افتادم که دوره تحصیلاتم (ابتدایی تا تکمیلی) معلمایی بودن که سخت ترین مفاهیم رو به ساده ترین روش ممکن به شاگرداشون انتقال میدادن. و چه حس خوب یادگیری که بعد از اینکارشون به آدم دست نمیداد.
این گفته هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره: «حتی اگر تو کلاس شما بتونم به یک نفر هم چیزی یاد بدم خوبه!» خوب نتیجهاش چی شد؟
روش تدریس
۱. معلم هایی که سوال ایجاد میکن، سوال هایی که بین درسی که میدن و دنیای واقعی که توش زندگی میکنیم ارتباط ایجاد میکنه حتی اگه پیگیر سوالا نباشن
۲. معلمایی که با ابزار عملی درس میدن
۳. معلمایی که زیاد مثال میزنن البته مثال های خوب و واقعی
۴. معلم هایی که نگاه انتقادی دارن حتی به خودشون حتی به درسی که میدن
۵. معلم هایی که درس رو به بحث کلاسی میذارن
۶. معلم هایی که از حاشیه های قدیم و جدید و منفی و مثبت درسی که میدن آ گاهن و تو کلاس بهشون اشاره میکنن
۷. معلم هایی که داستان هم تعریف میکنند واقعی یا غیرواقعی و البته هرچه مرتبط تر بهتر
۸. معلم هایی که با بازی درس می دهند
۹. معلم هایی که با اشیاق و هیجان و خلاقیت و حوصله و مهربانی و آرامش درس می دهند
۱۱. معلم هایی که در تدریس خود شاگردان را مشارکت می دهند و درس را به صورت بسته های آماده برای حافظه ارائه نمی دهند و تحویل نمی گیرند
۱۲. معلم هایی که تکالیف خلاقانه می دهند و آزمون های خلاقانه میگیرند
تجربه شخصیم چه تو کلاس هایی که حضور داشتم و چه زمان هایی که تدریس می کردم:
وقتی حس اشتیاق تو بچه ها موج میزد که اونها رو درگیر فرایند تدریس شده بودن حالا یا با سوال مستقیم از سمت استاد و چه با چالش کشیدن دانسته های قبل.
یادمه سر کلاس فیزیک سه استاد ارباب، با یه لوله خودکار و توپ پینگ پنگ و یه فوت ساده، یه مبحث راجع به شاره رو برامون عینی و قابل لمس کردن و مثال هایی که میزدن هنوز تو ذهنمه.
زمان لیسانس هم یه استاد داشتیم به نام دکتر “نصرآبادی” الکترومغناطیس درس میداد وقتی می خواست استثنائات و شرایط خاص مساله رو تو ذهنمون موندگار کنه روشش این بود که از نیمکت های جلو شروع می کرد (البته تعدادمون معقول بود) و نظرمون رو تک به تک می خواست و در خیلی از اوقات پایان بخش این نمایش با این جمله تموم می شد : “خب، همگیدون غلط گفتین:slight_smile:”
دکتر ابویی و دکتر حقی، نحوه تدریسشون رو دوست داشتم و انرژیی که برای تدریس میذاشتن خیلی در راندمان خود من اثر داشت طوری که از کلاس که میومدم بیرون حس می کردم به معلوماتم اضافه شده و وقتم تلف نشده. هر کدوم مهارتی داشتن: درگیر کردن دانشجوها و طرح پرسش بجا وهمینطور خواستن تکلیف و بیان مطالب سخت تحت مثال های ساده و قابل فهم.
خودم هم وقتی می بینم جایی از مبحث ممکنه خسته کننده یا کمتر فهمیده بشه سعی می کنم با سوال از خود افراد بخوام گام به گام و با راهنمایی غیر مستقیم به جواب برسن. آخرین بار خودم شگفت زده شدم از کشف نکته ها از روی فیلم به دست چند بچه 9، 10 ساله.
بهترین معلم هام اونایی بودن که میذاشتن خودم یاد بگیرم! بهم فرصت میدادن و یه سری hint اولیه، و بعد بهم اجازه میدادن خودم با سعی و خطا و جستجو به نتیجه ی مطلوب برسم.
این معلم هام وسط کار هم حواسشون به ادم بود و اگه لازم باشه راهنمایی هایی ارائه میدادن.
من تجربه ای که داشتم اینه که معلمهای با سطح سواد متوسط خیلی بهتر از استادهای خیلی باسواد بودن. برای مثال از قدیمیای مرکز من به تدریس دکتر شریعتی خیلی علاقه داشتم در حالی که استاد با سواد فوق العاده ای مثل دکتر خرمی اصلا جالب نبود.
نکته جالب برام این بود که توی تدریس خودم، درسهای با تسلط متوسط رو دانسجوها بیشتر میپسندیدن تا درسهای با تسلط بالا رو.
یعنی ناخودآگاه بالاتر از حد سواد یا درک فراگیر صحبت می کنند و شاید
دیگه اینکه اساتید با سوادتر چون دانش بالایی دارن علاقمندن حواشی یا اعماق درسی رو که میدن مطرح کنن و این گاهی از حوصله همه خارجه یا زمان برای پرداختن به همه سرفصل های تعیین شده کم میاد
ولی به نظرم این خوب نیست که سواد بالاتر رضایت کم تری در پی داره.
من یه تفاوتی در موندگار بودن ، جذاب بودن و ساده و قابل فهم بودن کلاس درس احساس می کنم. (حس کردم در جواب هایی که داده شد این ها یکی در نظر گرفته شد.)
چون خیلی کلاس ها بوده که برام جذاب بودند اما چیزی از اونها خاطرم نمونده. حتی کلاس هایی بوده که درس خیلی ساده و قابل فهم بوده و مثال های ملموس به کار رفته، اما باز هم خاطرم نمونده! در عوض، کلاس هایی خاطرم مونده که در اون درگیری و بحث در مورد موضوعی پیش اومده باشه و آدم ها مساله ای رو در اون به چالش کشیده باشن. این کلاس ها رو با وجودی که زمان زیادی ازشون گذشته به خاطر دارم.
فکر می کنم کسانی هم هستند که با وجود تسلط بالا تونستن تدریس یا ارائه ی جذاب و موندگاری داشته باشند هر چند ممکنه تعدادشون کم باشه.
مثلا Eric Wieschaus که یک نوبلیست زیست شناس هست در یک مدرسه زمستانه که در اون شرکت داشتم خیلی ساده و قابل فهم و جذاب در مورد کارش صحبت می کرد و جزو یکی از سخنرانی هایی هست که خوب تو خاطرم مونده. ویدئوی سخنرانی های ایشون هم در یوتیوب وجود داره و کلا معلم خوبی هستند. یا یه نمونه ی معروف و موفق دیگه ریچاد فاینمن هست.
این افراد چه قابلیت یا ویژگیی داشتند که تونستن علاوه بر تسلط، توانایی تدریس رو هم به حد زیادی داشته باشند؟
معلمهایی که لیشتر از مثال استفاده کردن ک اونهایی که حس طنز داشتن و شوخی می کردن و اونهایی که کلتس رو از حالت مونولوگ خارج کردن و اجازه مشارکت می دادن. درواقع فرق هست بین مربی و معلم. مربی مثل یه مربی فوتبال کنار زمینه و می ذاره شما بدوید تا پرورش پیدا کنید. اما معلم فقط تعلیم می ده و نه پرورش.