شاید آقایون بهتر بتونن به این سوال جواب بدن. من میتونم حس دوستداشتن و تنفر رو در وجود خودم حس و تحلیل کنم، و درک میکنم که خودم یا آدمای دیگه در دوستی و دشمنی قلبی و عملی دچار خطا میشن و حد و مرز نمیشناسن، اما از طرف دیگه زخمی کردن و کشتن آدم دیگه به عمد، مثلاً در جنگ انگار در شرایط خاصی اتفاق میوفته، اون شرایط چیان و چطور تحلیلشون میکنید؟
در معرفی برخی اسطورههای تاریخی یا مذهبی جنگآوری و شجاعت جز مهمترین ویژگیهاست، و از طرف دیگه بزرگواری و مهربانی وصف ناپذیر، چطور اینها با هم جمع میشه؟
شاید انگیزه دفاع از جان خود و دوستان و دوستداران و بقا یک دلیل باشه که در شرایط اضطرار به طور ناخودآگاه یا خودآگاه خوی لطیف انسان رو وارونه میکنه. تربیتهای خاص ذهنی و آرمانها و ایدههای
هم همینطور.