همه ما تا به حال اسم کودک درون را شنیدهایم و شاید در موردش مطالبی را خوانده باشیم اما عموما آن را از زبان روانشناسان یا مشاورین میشنویم که شاید اعتماد زیادی به آنها نداشته باشیم و بنظر یک عنوان فریبنده باشد، احتمالا همه ما موافق هستیم که در درون همه انسانها مجموعه ای از احساسات، قوانین، خواسته ها، علایق، سرزنش ها وجود دارد که در کنار عقل و منطق یک انسان کامل را تشکیل میدهد. میتوان گفت که مجموعه احساسات و علایق ما از نظر برخی روانشناسان به عنوان کودک درون نامگذاری شده است.
کودک درون درست مثل یک کودک واقعی رفتار میکند و نیاز به محبت و مراقبت زیادی دارد و ما تنها کسی هستیم که میتواند این نیاز کودک خود را برآورده کند. متاسفانه در اغلب افرادی که در فرهنگی مشابه ما رشد میکنند کودک درون در فرایند بزرگ شدن و اجتماعی شدن به مرور نادیده گرفته و حتی سرکوب میشود و جای آن ابعاد دیگر شخصیت ما برما حکومت میکنند.
تقریبا تا چندسال پیش تصوری از کودک درون و توانایی های آن نداشتم و کل دانشم محدود به تشخیص رفتارهای کودکانه دیگران میشد و همیشه متعجب از کسانی بودم که باوجود شرایط سخت کاری و اجتماعی زندگی شاد و زیبایی دارند. تجربه روانکاوی به من نشان داد منظور از کودک درون چیست و من آن را یک واقعیت انکار ناپذیر میدانم و شنیدن صدایش و توجه به خواسته های آن باعث میشود زندگی سخت من با لذت و شادی همراه باشد. شناخت کودک درون به من این امکان را داد تا صادقانه تر با خواسته های مختلف خودم روبهرو شده و با کمک منطق آنها را سرو سامان بدهم.
کودک درون خود را میشناسید؟ حضور کودک درون در زندگی شما تاثیری داشته است؟ تجربهای مشابه من دارید؟ آیا معتقدید روانشناسان برای کسب درآمد بیشتر شروع به ساخت و پرداخت این عنوان کرده اند؟
کودک درون چیز عجیبی نیست
گروهی از ابراز احساسات و رفتارهاست یه اسمی گذاشتن براش برای تقسیم بندی و شناخت بهتر
و اینطور نیست کسی که اینو ندونه در جهل باشه مثل راه رفتن می مونه شما اسم راه رفتن رو هر چی بذاری در عمل همونه
با شما موافق نیستم، اگر کودک درون را نوعی ابراز احساس یا رفتار بدونیم صرفا، دقیقا در همان مفهوم هست که بچگانه رفتار کنیم که خیلی معقول بنظر نمیرسه یک فرد بالغ مثل کودک دوساله رفتار کنه
از نظر من کودک درون بحثی درونی تر و عمیق تره و شاید اصلا نیازی به رفتارهای خاص بیرونی نداشته باشه
اینکه چیزی وجود داره که همه میدونن دلیل بر این نیست که همه ان را عمیقا درک کردن، دانستن چیزی الزاما منجر به نتیجه مطلوب نمیشه
راه رفتن اگر فقط هدفیست برای رسیدن به مقصد شاید ولی حتی راه رفتن هم میتونه برای ما دستاوردهای خیلی زیادی داشته باشه اگر درست تر بهش نگاه کنیم
من کودک درون رو همون ناخودآگاه می دونم. ناخودآگاهی که یک سری رفتارهای برنامه ریزی شده رو بدون آگاهی انجام می ده. رفتارش یه رفتار بدوی و بدون تحلیل هستش. دقیقا مثل یک کودک که وقتی بهونه چیزی رو بگیره دیگه چیزی جلودارش نیست. تا به دستش نیاره ساکت نمی شه. ما نمی تونیم از در منطق باهاش صحبت کنیم. متوجه نمی شه. ما توی هر سنی وقتی تحت تاثیر احساسات شدید لحظه ای قرار می گیریم، تبدیل به همون کودک می شیم. کودکی که تحلیلی روی رفتاراش نداره و صرفا از روی غریزه رفتاری رو انجام می ده یا حرفی رو می زنه. دسته ای از این رفتارها ریشه در بقای ما دارن که از هزاران و میلیون ها سال در ما موندن. اما دسته قابل توجهی هم در دوران کودکی، حتی جنینی و نوزادی در ما پدید اومدن. متاسفانه خیلی قابل تغییر نیستن، اما کنترل چرا. ما به کمک آگاهی مون می تونیم رفتارهای غیر ارادی خودمون رو پیدا کنیم، آسیب هاشو بشناسیم و با تحمیل اراده خودمون ازشون جلوگیری کنیم. بعلاوه باید عمیق ترین نیازهای روان خودمون رو هم از دل این کودک بیرون بکشیم و در راستای برآورده کردنش تلاش کنیم. چرا که اگر افسار زندگی رو بدیم دست آگاهی و منطق، ممکنه شرایط دنیا منطبق بر نیاز روح ما نباشه. ممکنه موفقیت های بزرگی کسب کنیم ولی آرامش رو تجربه نکنیم. بهتره یه ورژن از کودکی های خودمون جلو چشممون باشه همیشه. ازش بپرسیم چی میخواد و نگرانیش چیه، نیازش چیه. من گاهی همونطور که خواهرزاده کوچیکم رو با صحبت قانع می کنم و یه جورایی گولش می زنم، می شینم با خودم حرف می زنم. خودم یا بهتر بگم کودک درون یا همون ناخودآگاهم. یه مساله ای که ناراحتم کرده براش ساعت ها توضیح می دم. وقتی اون آروم می شه، منم آروم می شم. خیلی از ناراحتی های ما از اصول و منطقی هست که بخش آگاه وجودمون اونا رو پذیرفته ولی ناخودآگاه، این کودک لجباز نمی پذیره.
خیلی از رنج ها با توجه کردن به کودک درون، تبدیل به تجربیات ارزنده ای می شن که مسیر رشد رو به ما نشون می دن.
مرسی بابت این سوال خوب. بعضی سوالا از جواب بهترن.
دقیقا من هم چنین درکی از کودک درون دارم یعنی خود کودکم. فکر میکنم دورانهای مختلف زندگی ما کودکی، نوجوانی و … همانطور که میگذرند تمام نمیشوند. گرچه ما دیگر کودک نیستیم اما کودکی مان تمام نشده. ما هنوز نیاز داریم کودکی کنیم و یا حتی به نیازهایی که در کودکی به آن پرداخته نشده یا توجه نشده توجه کنیم.
پس گاهی اوقات با کودک خودم حرف میزنم و به نیازهایش پاسخ میدهم؛ نیازهایی که داشته و دارد.