یک زمان هایی واقعا ادم برون گرایی بودم، کلی دوست و آشنا کنارم داشتم
ولی وقتی یک اتفاقی واسم افتاد و مجبور شدم از همشون دور بشم و به یک شهر دیگ مهاجرت ،
اون وقت فهمیدم تنهایی یعنی چی!!
وقتی دیگه کسی سراغم نگرفت و فراموش شدم
نهایتا ۲-۳ نفر واسم موندن ولی با تمام وجود تنهایی حس کردم ، یجورایی باهاش کنار اومدم
باهاش دوست شدم و دیدم واقعا اونقدرا هم بد نیست
خیلی وقت ها میتونی بیشترین پیشرفت هارو زمانی که تنهایی داشته باشی .
هفته هايي كه روزهاي بيشتري توي خونه هستم…با آدم ها معاشرت كمتري دارم،توي روز كمتر حرف ميزنم.
روزهايي كه شديدا دلم ميخواد خونه رو ترك كنم اما نياز به يك همقدمي كه نيست نميذاره…روزهايي كه دلم براي دوستام تنگ شده اما همشون مشغول و سرگرم حرفه ي خودشونن و وقتي براي دور هم جمع شدن ندارن…عميقا احساس تنهايي ميكنم!
از نظرکلی که بهش نگاه میکنم تنها بودن رو
هر زمان که ناراحتم حس میکنم
ولی تنها بودن واقعی رو وقتی حس کردم که صبحِ زودِ
روزی باصدای موشکو توپو تفنگو … از خواب پریدم
و یه ترس بزرگی تمام وجودم رو گرفته بود اون روز و روزهای بعدش ما هر روز با اون صدا بیدار شدیم و خوابیدیم …(جنگ آذربایجان و ارمنستان)
این رو من عمیقا حس کردم…
یعنی تجربه جنگ رو داشتین؟
چقدر سخت!
تجربه بدی دارم… پراز احساس خالی و تنها بودن
در99درصدمواقع که کسی باید باشه
تنها زمانی خودمو تنها حس می کنم که هیچ چیز واسه جنگیدن وجود نداشته باشه.
من یاد گرفتم خیلی زود شرایطو به نفع خودم تغییر بدمو حالمو خوب کنم.
راستش من یکم با این سوال مشکل دارم حس می کنم اشتباهه یا اینکه من به اشتباه متوجه شدم ، به این دلیل می گم که حس تنهایی فقط عشق و خانواده و دوست و فامیل یا نادیده گرفته شدن نیست . زمانی آدما حس تنهایی دارند که چیزی واسه جنگیدن نداشته باشند به عبارت دیگه زمانی که آینده ای وجود نداشته باشه حس تنهایی بوجود میاد.
«تنهایی» کلمه ی ترسناکیه!
طرد شدن، تایید نشدن…
تا وقتی دور و برمون شلوغه، هویت و شخصیت ما با نظرات و دیدگاه های دیگران شکل می گیره.
ولی توی تنهایی، تازه آدم می فهمه «خود واقعی»ش چیه؟ چه اخلاق و تمایلاتی داره؟ دوست داره چجوری زندگی کنه؟
چیزی که توی جمع، هیچ وقت نمی شه بهش پی برد.
وقتی که قید حرفای دیگران رو بزنیم، طبیعتا تاییدشون رو هم از دست خواهیم داد و تنها خواهیم شد و این موضوع، بسیار دردناکه و تحملش سخت!
زمانی که باید هویت «اکتسابی» رو تخریب کنیم و یه هویت «خودساخته» رو بسازیم.
«فردیت یافتگی» ،
اتفاقی که لحظات تنهایی رو به لحظاتی جذاب و دلنشین تبدیل می کنه!
بیشتر مواقع احساس تنهایی میکنم، البته منظورم تنهایی بیرونی نیست، آدم اجتماعیای هستم و دور و برم آدمای زیادی هستن که باهاشون حرف بزنم یا معاشرت کنم ولی همیشه یه تنهای درون دارم که کسی نمیتونه از تنهایی درش بیاره و این تنهای درون انقد خودشو به کار و زندگی مشغول میکنه تا یادش بره تنهاس😅
خلوت و تنهایی که فوق العاده س! آدم برای داشتن معنا توی زندگی باید این تنهایی ها رو قدر بدونه.
حالا این تنهای درون، پیام خاصی برات نداره؟ حرف خاصی نمی خواد بزنه؟
یه وقت اینجوری نشه که کار و زندگی و مشغولیت ها صداشو خفه کنه!
- | - |
بیشتر مواقع احساس تنهایی میکنم، البته منظورم تنهایی بیرونی نیست، آدم اجتماعیای هستم و دور و برم آدمای زیادی هستن که باهاشون حرف بزنم یا معاشرت کنم ولی همیشه یه تنهای درون دارم که کسی نمیتونه از تنهایی درش بیاره و این تنهای درون انقد خودشو به کار و زندگی مشغول میکنه تا یادش بره تنهاس😅
خب مسلما حرفای زیادی داره که بگه😅
ولی معتقده باید در زمان درست و به آدمای درست گفته بشه و تا وقتی این شرایط نباشه ترحیح میده همینجوری بمونه.
نه این تنهای درون اونقدرا هم مظلوم نیست که خفه بشه سرکشتر از این حرفاس😅
همیشه احساس تنهایی میکنم و هیچ وقت احساس نکردم کسی رو دارم که دلم میگیره باهاش حرف بزنم و اون قضاوتم نکنه
میرم تو یوتیوب و خودم رو سرگرم میکنم و میگم بیخیال تنهایی رو عشقه😁
من از بچهگی با همه فرق داشتم هنوزم فرق دارم دوست داشتم مخترع بشم و روزی دستگاههای جدیدی بسازم تا با اونا زندگی برای مردم خیلی راحتتر بشه. فرق داشتن من با بقیه باعث میشد تا دوستان خیلی کمی داشتم برای همین اکثر مواقع تنها گوشهای از مدرسه یا خونه بودم و به کلی عالم خودمو داشتم برای همین همیشه تو زندگیم احساس تنهایی میکردم
وقتی بزرگتر شدم این تنهایی پر رنگتر شد احساس کردم به کسی احتیاج دارم که منو از تنهایی در بیاره پس گشتم تو فضای مجازی دنبال یه دوست و همدم ولی این دوستیها نه تنها کمکی نکرد بلکه باعث شد با احساساتم رنج بکشم و از چند وقت پیش تصمیم گرفتم تا همون کسی بشم که میخواستم تو بچگی بشم.
هنوزم خیلی تنهام و خیلی دوست دارم از تنهایی در بیام ولی به احتمال زیاد دوباره آسیب میبینم نمیدونم باید چکار کنم. یعنی باید همیشه تنها بمونم؟
ولی یه چیزی رو خوب میدونم و اونم اینه که آدمای تنها چون هیچ کسی رو ندارن انگیزه و امید کمتری توی زندگی دارن درست مثل من😔
چه جملات قشنگی برا توصیف حس تنهایی بکار بردین . ناامیدی از فهمیده شدن یا آخرین سنگر درک شدن. توی این مواقع دنیای درونم را سپری میکنم یا یه اهنگ خاص از نظر خودم را گوش میکنم یا از پستوی حافظه ام جملات فلسفی را دوباره مرور میکنم یا یه کلیپ راجب نجوم میبینم
من مخالف این توضیح شما هستم میدونی تنهایی اینجا بیشتر اگر تحمیلی باشه فضای ذهنی انسان را به سمت افسردگی میبره ولی اگه فرد تنها بیشتر به این خاطر تنها باشه که اهداف مهتری داره و روی اونا متمرکز باشه اینجا تنهایی توجیه داره ولی اینجا هم انسان کلا نمیتواند تنهایی زیست کند چون شما یک ذهن یک دنیایی هستین که اگر تا اخر عمر این را تنهایی حمل کنین بهتون خیلی فشار میاد باید یکی باشه که این دنیا و این ذهن را پیش او بازگو کنین فعال و اکتیو بودن در خلا هیچ فایده ای نداره
تنهایی بخشی جدا نشدنی از وجود منه زمانی اذیتم نکرد که نخواستم جلو حس بد رو بگیرم
من عموما خودم یک انسان تنها حس میکنم
مخصوصا وقتایی که احساس میکنم کسی دوسم نداره یا از طرف کسی پس زده میشم…
انقدری هم این موضوع رو در زندگیم زیاد دارم ک بخشی از زندگیمه و احتیاجی ندارم که حلش کنم…