اخلاق و به تبع اون، اصول فکری نسبی هستن یا مطلق؟

سواد نصف نیمه و کتاب خلاصه عقاید رو خودتون می دونید …

ضمن اینکه اگر از کتاب عقاید منظورتون بررسی تاریخی مسائل دینی هست باید بگم که اینها خیلی مسائل مورد توجه و علاقه ی من نیست و در مورد مسائل اعتقادی سوالات اساسی تری دارم که در کتاب های ایشون دنبالش نمی گردم بنابراین نظر خاصی هم در مورد این قبیل نوشته هاشون ندارم.

اما تفاوت جامعه و … نظر شماست و برای خودتون هم محترم.

ضمن اینکه شما هم حتما موافقید که دیگران می تونن نظر و دید کاملا متفاوتی با شما داشته باشن. این یک ویژگی و یک حسن در عرصه ی علوم انسانی محسوب میشه و هیچ کس با داشتن دیدگاه متفاوت جای دیگری رو تنگ نمی کنه.

1 پسندیده

فکر کنم به وضوح با تاکتیک نقل قول ناقص و انحراف، استفاده از کلماتی مثل متخصص و فروتنی، چیزی جز جنجالی کردن این فضا به دست نمیاد.

منظور من از کتاب عقاید، کتابهای معمول در مورد مارکسیست در اون زمان بود.

احترام به نظر، در خودش نظر رو داره. از این دیدگاه حرفهای شما کمترین شباهتی به نظر در مورد یک بحث نداره.

میتونید به متن نگاه کنید تا این متن درست فهمیده بشه.

احترام به هر نظری اصلا مفهوم درستی نیست. این سفسفطه معمول برای وارد کردن دیدگاههای رادیکال و حفظشون از ارزیابی معمول دیدگاه علمی هست به ویژه وقتی در موضع ضعف قرار دارن.

اتفاقا این حرف بسیار درستیه.

من فکر میکنم قضاوت بیطرفانه از بیرون میتونه کمک کنه و این بحث رو تمام کنه. در اینجا هم در این موارد تیم باید قضاوت کنن.

با اینکه ممکنه ابلهانه به نظر بیاد، نظر من اینه که برای رسیدن به درک مشترک، باید به بحث ادامه داد.
شاید بلاهت هم جزئی از ذات آدمی (مثل خودم) باشد.

هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

بشنو از نی چون حکایت می کند

لطفا این بیتشو صرفنظر کنید:

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

5 پسندیده

من فکر می کنم احترام به نظر به معنی پذیرش اون نظر نیست که بگیم مفهوم درستی نیست. بلکه می تونیم کاملا با حفظ احترام به نظر (در واقع صاحب اون نظر) و به ویژه مستند و مستدل نظر رو رد کنیم یا تا حدی بپذیریم.
البته به قول شما اگه برخي بخوان سوءاستفاده كنن از اين حربه استفاده مي كنن.

دوستان عزیزم ضمن احترامی که برای تک تک شماها قائلم باید بگم اینکه اخلاق مطلقه یا نسبی یک مساله بسیار چالش برانگیز و پیچیده ی فلسفیه. در واقع میشه گفت یه تز دکتریه. باور کنید من سوادش رو ندارم اصلا در تخصص من نيست … علوم انسانی هم مثل علوم پایه و … پيچيدگي هاي مربوط به خودش رو داره. این موضوع خیلی برام جالب بود و هست اما واقعا الان نمي تونم براش وقت بذارم و مطالعه کنم که بحث کنیم…
راستش وقتی این موضوع رو تو‌پادپرس دیدم برام حالت نوستالژی داشت یادم افتاد سال های خیلی پیش چقد خوش می گذشت بهم که می رفتم این کتاب ها و مبا حث رو می خوندم. تردیدی که از گذشته داشتم دوباره سراغم اومد و از خودم پرسیدم واقعا نباید تو دانشگاه فلسفه می خوندم؟؟؟ ياد دوستام افتادم ( مخصوصا يكي از پسراي كلاسمون قد بسيار بسيار كوتاهي داشت در واقع از كوتوله ها بود كه همش به اصطلاح خودمون كلكل ميكرد) كه با شيطنت يا … مي گفتن: ناراحت نباش ايشالله ليسانس سوم فلسفه… شايدم درست گفته بودن و من بايد شوخي اونا رو جدي مي گرفتم و به جاي رفتن به سمت تحصيلات تكميلي مي رفتم فلسفه مي خوندم :pensive:
به آرشیو ذهنم مراجعه کردم این جواب از کتاب مرحوم شریعتی یادم افتاد اونجا آوردم. از اونجایی که بحث اصلی این کتاب نیست برای فهم بیشتر و نظرات دیگران به منابع دیگه كه اتفاقا خيلي هم زيادن حتما بايد مراجعه کرد. قطعا من نباید تونسته باشم این نظر (نظر نقل شده از دکتر شریعتی) رو از خودم گفته باشم بنابراین این رفرنس رو که بیشتر از اونای دیگه یادم بود (دقیقا کدوم کتاب و کدوم مبحث) دادم. انگار درگیری های من با رشته های دیگه باعث شده این موضوعات زیبا و اساسی خود به خود به بخش بایگانی ذهنم روانه بشن :pensive:
حالا اگر خودتون آمادگی و مطالعه دارید بحث کنید اما من فعلا وقت ندارم براش بذارم. جنس مباحثی که مربوط به رشته ی فعلی منه و کارهایی که دارم هر کدومش کلی درگیری ذهنی برام ایجاد می گنه و فکر کردن می طلبه.
شاید فرصتی دیگه دست بده و بشه برگردم …

ممنونم

2 پسندیده

میدونم که وقتی، موضوعی، رشته تحصیلی آدم در دانشگاه باشه، بیشتر روش متمرکز میشه، اما مگه نمیشه به شکل دیگه ای، توی اون موضوع به شکلی مطالعه داشت که نیازهای اساسی فکری رو تا حدی پاسخ بده؟ شاید برای خیلیا پیش اومده که موقع انتخاب رشته دانشگاهی، میگن اینو میرم دانشگاه میخونم و اونو خودم مطالعه میکنم، که البته حداقل در مورد خودم نه اولی خیلی پاسخگو بوده (به خاطر وضعیت دانشگاه ها و سیستم آموزشی )و نه دومی رو تونستم خودم پیگیر باشم. آیا وضعیت علوم انسانی بویژه در فلسفه، در دانشگاه های ما خوبه؟ راستش منم در سن انتخاب فیزیک به فلسفه ( و ادبیات و هنر و شاید چند چیز دیگر ) هم فکر میکردم. در مورد فیزیک که در دانشگاه خبر خاصی نبود از نظر کلاس و استاد و چیزی که یه بچه علاقمند رو راضی کنه، مگر امکاناتی مثل آزمایشگاه که بیرون پیدا نمیشد. در مورد علوم انسانی، بویژه فلسفه، چطور، اوضاع دانشگاه های ما خوبه؟ بحثه یا درسه دادن و پس گرفتن محفوظات؟

نکته خوبیه، اما کسی که علوم پایه نخونده، کمتر جرأت ورود به بحث تخصصی این علوم رو داره، اما برعکس انگار درباره علوم انسانی راحت تر میشه، مطالعه و بعد صحبت کرد. یعنی مرزهای بحث در علوم انسانی بویژه برخی رشته ها مثل فلسفه، که موضوعات دغدغه ذهنی خیلی از آدماست، بازتر و آزادتره. این هم خوبه هم بد. خوبیش اینه که کلن آزادی ورود باعث میشه افراد مؤثر این رشته ها بیشتر در معرض نقد و رشد و توسعه باشن و بدیش هم شاید اینه که تشخیص سره از ناسره سخت میشه.
کلن بحث به حاشیه رفت، من میرم، دیگه فک کنم تیم پادپرس باید ورود کنه :sweat_smile:

2 پسندیده

اتفاقا منم فك كردم كه فلسفه و روانشناسي رو هم دوست دارم و خودم مطالعه مي كنم (البته بماند كه علوم سياسي هم دوست داشتم و پدرم گفتن نه … تقريبا تنها جايي كه در زندگيم به صراحت منع شدم) اما مساله اينه كه آيا وقت هم هست ؟؟؟؟ وقتي هر رشته اين همه چيز براي ياد گرفتن داره و اينكه آدم بايد بلاخره كار هم بكنه زندگي هم بكنه و … خود به خود برخي مسائل كنار زده ميشن و گاهي اهم و مهم مي كنيم و كنار مي زنيم. حداقل من اين كار رو كردم حتي اگر فكر كنم مجبور بودم :pensive:

راستش من تمام دوران تحصيلم رو تو دانشگا هاي دولتي در تهران بودم (بقيه جاها تجربه اي ندارم قضاوت نمي كنم) قريب به اتفاق اساتيد باسوادن و بسيار سخت گير يعني آدم رو مجبور مي كنن بره دنبال همه چيز از ابتدا تا انتها. تو دانشگاه شهيد بهشتي اساتيد دقيقا به ما مي فهمونن كه خودتونيد و خودتون و كمك به بچه ها رو مثلا در پايان نامه نوشتن يه جورايي تا جايي كه ماها فهميديم پايين اومدن پرستيژشون مي دونن حتي . شخصا دانشگاه و محيطش خيلي در يادگيري من موثر بوده… بعضي رشته ها مثل فلسفه و يا حقوق چون مباحثه و استدلال كردن هم تو يادگيري بچه ها خيلي تاثير گذاره به نظر من آدم بايد بره دانشگاه و زير دست استاد و در كنار بچه ها … چون زمان زيادي از كلاس به بحث و استدلال مي گذره در واقع به اين روش ياد داده ميشه.

خلاصه اينكه وسوسه ي فلسفه خوندن رهام نمي كنه :pensive:

1 پسندیده

اصول اخلاقی که قطعا مطلقه چون ما اسم چیزی رو اصل میگذاریم که همه تاییدش کنند. بحث بر سر اعمال است. مثلا من میگویم سقط جنین اخلاقی است چون مادر حق دارد در مورد بدنش تصمیم بگیرد و شما میگویید غیر اخلاقی است چون یک موجود زنده کشته می‌شود. اگر اخلاق نسبی باشد هم حرف من می‌تواند درست باشد و هم حرف شما. اگر اخلاق مطلق باشد امکان ندارد یک عمل واحد هم اخلاقی باشد و هم غیراخلاقی. یک نفر اینجا دارد اشتباه میکند.

اصول اخلاقی و صفاتی که به کار می‌بریم (مثل حسادت ، دروغگویی ، دزدی و …) نسبی هستند البته که اصولی مطلق و اندک نیز داریم (2+2=4 !) ولی اکثر اصول اخلاقی ما با توجه به موقعیت و شرایط تغییر معنا میدهند.

حسادت رو بد تلقی میکنیم ولی به عنوان مثال نیچه حسادت را به حسادت خوب (اسب) و حسادت بد (الاغ) تقسیم میکنه. در یک مسابقه اسب میخواهد اول شود و اول باشد اما مانع حرکت دیگر اسبها نمیشود و اکثر مواقع با سر کج و نیم نگاهی به عقب ، به جلو می‌تازد تا فاصله خود را با دیگر اسب‌ها بیشتر و بیشتر کند. در مقابل الاغ نیز حسود است ولی مسیر حرکت الاغ رقیبش را سد میکند. به همین دلیل هیچگاه دو الاغ به صورت همزمان نمیتوانند از یک پل عبور کنند چون مانع هم میشوند و نهایتا از روی پل سقوط میکنند.

دزدی را کار بدی می‌نامیم ولی شخصیتی مثل رابین هود یا گروهی به نام عیاران در تاریخ ایران محبوبیت دارند. کارشان دزدی است اما به این دلیل که از ظالم جبار می‌دزدند و بین مردم فقیر تقسیم میکنند ، عمل دزدی آنان زشت تلقی نمیشود.

قتل و کشتن انسان عمل زشت و ناپسند است ولی در مواجه با هجوم نظامی به یک سرزمین ، اهالی آن سرزمین با انگیزه و اشتیاق به کشتن مهاجمین می‌پردازند و در آن موقعیت و لحظه ، کشتن انسان امری ناپسند و زشت نیست بلکه مهم و اساسی جلوه‌گر میشود.

2 پسندیده

از نظر من، اصول اخلاقی می تونه هر دوش باشه و یا هیچ کدومشون هم نباشه. همون طور که دوست خوبمون @Amirali هم اشاره کرد"اکثر اصول اخلاقی ما با توجه به موقعیت و شرایط تغییر معنا میدهند". من با این گفته موافقم. اصول اخلاقی با گذر زمان تغییر می کنن و نمیتونم بحثی در مورد مثبت/منفی بودن این تغییر بگم ولی چیزی که من میفهمم اینه که آدما برای انتخاب اصول اخلاقی به شرایط زمانی-مکانی و تجربیاتی که دارن رجوع می کنن و بعد اصول اخلاقی شون رو با یه برچسب کلی خوب و یا بد تو ذهنشون دسته بندی میکنن ولی چیزی که در عمل اتفاق می افته اینه که تو شرایط مختلف ممکنه اصلا به این اصول پایبند نباشه. من یه فیلمی دیدم که داستانش بر اساس یه آزمایش واقعی نوشته شده و اسم این آزمایش هم https://fa.wikipedia.org/wiki/آزمایش_زندان_استنفورد هست. من هر دو ورژن المانی(2001)Das Experiment و لاتین (2010) The Experimentرو دیدم. از نظر من نتایج آزمایش عجیب و به نوعی جالب بود.
به نظر من، تعریف هر اصولی با یه تک واژه کار درستی نیست. اینکار عملا ایده آل کردن اون اصله و در نتیجه محدود شدن شدید اون اصل. حالا با این محدودیت دیگه خیلی از تجربیات، تو این اصل های محدود شده نمی گنجن و اصلی تازه زاده میشه.
حالا ما می تونیم این اصل زاده شده رو مطلق/نسبی دیده و نتیجه این انتخاب رو تجربه کنیم. این افکار ماست که به دنبال به چارچوب در آوردن خودشه و فکر می کنم برای این کار، همه اصول رو با یه برچسب تو مغزمون ذخیره می کنه. تجربه های جدید تعداد این برچسب ها زیادتر می کنه.
فکر می کنم هر اصلی رو با هر برچسبی که یدک می کشه تا وقتی که آزمایش نشده و تجربش نکرده باشی فقط در حد یه اصل می مونه.

1 پسندیده

الانه من معتقدم که یکسری از اصول اخلاقی باید مطلق باشند. باید وصل به منبع یا پشتوانه‌ای باشند که تفسیرپذیر نباشند. ورود عمیق به ورطه نسبی گرایی باعث ترویج تفسیر اصول اخلاقی میشه و ممکنه کار به جایی برسه که هر فردی برای خودش تفسیری مجزا قائل بشه. نتیجه اینکه افراد هر عمل خودشون رو میتوانند اخلاقی نشان بدهند و پیوست تفسیر شخصی رو بهش الصاق کنند. هرمجرمی میتونه کار خودش رو به یک یا چند اصل اخلاقیِ تفسیرشده منسوب میکنه و هرکسی برای عمل خودش یک توجیه اخلاقی می‌تراشه.
معتقدم یکسری از اصول عمیقا انسانی و تاریخیِ اخلاق باید مطلق پنداشته بشن.

1 پسندیده