هر کس نظر و اعتقاد خودش رو داره و باید به نظرات بقیه احترام گذاشت. آیا این جمله همیشه درسته؟
یک قاتل روانی هم اعتقادات خودش رو داره. یک تروریست هم به خاطر اعتقاداتش آدم میکشه. یک استاد دانشگاه هم به خاطر این که فکر میکنه روش تدریسش درسته آینده تعداد زیادی دانشجو رو نابود میکنه. به نظر شما آیا باید به همه نظرات احترام گذاشت؟ اگر جواب منفیه چه طور میشه فهمید که چه نظری محترمه و چه نظری قابل احترام نیست و باید جلویش ایستاد؟
کانت در کتاب درس های فلسفه اخلاق معتقده که اخلاق چیزی مستقل از دینه و تنها با فکر کردن میشه اصول اخلاق رو استخراج کرد. فکر میکنید که میشه با فکر کردن مرزی بین درست و غلط پیدا کرد؟
بله موافقم که نظر و عقیده هر کسی قابل احترام هست وبهتر هست که به عقاید هم احترام بذاریم.
اما به اینها هم اعتقاد دارم:
1- عقایدی که داریم نباید دیگران رو و جامعه رو دچار اختلال یا ضرر کنه. چارچوب و تشخیص مرز ضرر و اختلال رو هم متخصصین و قانون گذاران تشخیص میدن بنا بر سیستمی که هست.
2- نقد و تجزیه و تحلیل عقاید هم لازم هست و باعث میشه تا چاله چوله های طرز فکر و عقاید کشف بشه. البته مسالمت آمیز و با احترام متقابل.
یه چیزی که تو این قضیه همیشه آزارم میده این هست که: " بعضی افراد حس میکنن با قطعیت به حقیقت دست پیدا کردن و صد در صد درست فکر می کنن."
آیا دامنه فعالیت قانون گذاران و حقوقدانان اجازه میده که در مورد هر اعتقادی موضعگیری کنند؟ مثلا سنت قمهزنی که به نظر من آسیبهای زیادی رو به جامعه و نسل آینده وارد میکنه رو در نظر بگیرید. این سنت در یک اعتقاد دینی ریشه داره. آیا وظیفه قانون گذاره که خوب یا بد بودن این موضوع رو مشخص کنه.
بعضی از اعتقادها ریشه در مقدسات دارن. در مورد اونها چه باید کرد؟ در این زمینه چه کسی صلاحیت بررسی خوب و بد رو داره؟
یا مثلا در مورد آسیبهایی که استاد دانشگاه با تفکرش به دانشجو وارد میکنه چه کسی باید نظر بده. بدون شک قانون گذار در اینجا کاری از دستش ساخته نیست.
می دونم چی می گید. اگر بخوایم به واقعیتهای تاریخی نگاه کنیم یه چیزی که به وضوح قابل دیدن هست اینه که: خیلی از افرادی که درست بوده خط فکریشون به این معنا که دنیا با وجود اون تفکر به سلامت، آرامش و عدالت بهتری دست پیدا می کرده، متوجه می شید که چون این تعداد در اقلیت بودن خیلی جاها در نتیجه چیزی که حاصل شده شاید خیر نبوده و اتفاقا شربوده. مثلا اتفاقاتی که تو شوروی استالینی اتفاق افتاد و از درون فرو ریخت یا ظهور هیتلر. به اضافه اینکه در بلند مدت هست که خیلی از اصلاحات اتفاق می افته. یواش یواش آگاهی جمعی حاصل میشه.
اگر قضیه رو تو این چارچوب ببینیم: ما نمی تونیم جلوی خیلی از این اعتقادات و رسومی که می گید رو بگیریم. تازه سیستم هم خیلی وقتا تقویتشون می کنه. من خودم راهی که پیش روی خودم قرار دادم: بحث منطقی، آوردن مثال های متناقض با اتفاقاتی که می افته و بیان مثال های که به شیوه اون افراد به ضرر منتهی شده.
بعدم وقتی عده ای اعتقادات خاص دارن، بدترین کار به نظرم ممنوع کردن هست. چون اکثرا به لحاظ تاریخی - روانی ثابت شده که نتیجه عکس داده (بلندمدت). بهتر هست تا جایی که به جان و امنیت آدم ها و نظم اجتماع خللی وارد نشده فشاری وارد نشه.
کاش کتابای تاریخ ما ازحالت حفظ اسامی و رویدادها به حالت عبرت آموزی و تحلیلی در می اومد.
#ایده قانون گذار نمی تونه اما مثلا میشه یه مجمع یا جمعیتی که متشکل از عقاید و تفکرات مختلف هست و روانشناسان و جامعه شناسان هم توش حضور دارن (مثل هیئت منصفه) راجع به همچین موضوعاتی تصمیم گیری کنن. شاید جاهایی هم لازمه همچین چیزی باهاش مقابله قانونی بشه. مثلا : جادوگری و طالع بینی و …
به نظر میاد قسمت چالشی سئوال توی مثالیه که میزنید:
اولین چیزی که به نظرم خیلی شبیه به این سئوال چالش بین دمکراسی و آزادی فردیه: یعنی آیا باید یه سری از حقوق برای انسان در جامعه قائل شد که قابل رای گیری نباشه؟ عدم پذیرش این قسمت به معنی جبر اکثریته ولی پذیرش این ازادی فردی این اجازه رو میده که در مسائل دیگه با حساسیت کمتری جامعه توانائی تجربه درست وغلط رو داشته باشه.
اگر که این قسمت رو وارد کنیم بخش اول مثال جواب داده میشه: حق حیات برای انسان! قسمت دوم مثال به چیزی برمیگرده که اگر شما مجری کاری هستید نمیتونید ناظر اون هم باشید: جدائی اجرا از نظارت که جز مولفه های دمکراسی به حساب میاد.
یه توضیح هم اینکه باید ببنیم که این احترام متقابل کجا به چالش کشیده میشه. اگر یه سری ادمی که هیچ برهمکنشی ندارن رو در نظر بگیریم، احترام متقابل به عقاید در موردشون کار سختی نیست (وقتی عقاید اون روی من هیچ اثری نداره). داستان از برهم کنش اجتماعی شروع میشه و در جائی به اوج میرسه که لازمه اجتماع تصمیم کاملا جمعی بگیره.
در مقابل کانت شاید بشه از نظرات نیچه حرف زد که اعتقاد داره در اجتماع با برهم کنش اخلاق صرف و ایدئولوژیک وجود نداره. به این معنی که در جامعه با برهم کنش به اندازه کافی شما به جائی میرسید که باید بین زندگی نرمال و اخلاق صرف یکی رو انتخاب کنید. این مسئله خیلی شبیه به مسئله سیستمهای تباهیده توی فیزیکه (frustrated system )
با استدلال مشابه میشه اعدام تروریست رو هم توجیه کرد: کسی که اعدام میکنه هم به دلیل اعتقاداتش اعدام میکنه. و کسی که میخواد به اعتقادات بقیه احترام بذاره،به اعتقادات اعدام کننده هم لازمه احترام بذاره.
و بله فکر میکنم با فکر کردن میشه مرزها رو پیدا کرد، فقط در این فکر کردن لازمه بتونیم «خودمان را به جای طرف های دیگر ماجرا هم بذاریم». یعنی تا وقتی نتونیم موقعیت و حس کسی که به دلیل اعتقادات ما ترور میشه، نزدیکان اون شخص، و افرادی که چنین واقعه ای را مشاهده میکنند؛ رو درک کنیم، نمیتونیم تصمیم بگیریم که ایا درسته کسی را به خاطر اعتقادات خودمان ترور کنیم یا نه.
قسمت اول پرسش وجهه اخلاقی داره و قسمت دومش رنگ و روی معرفت شناسی
اما قسمت اول
فکر کنم باید بین سه حیطه تفاوت گذاشت.
1)فکر 2)عقیده 3)ابراز عقیده
و باز تو همین سه حیطه باید از دو دیدگاه به مساله نگاه کنیم.
1)فکر و عقیده و ابراز عقیده خودمون
2)احترام به فکر و عقیده و ابراز عقیده دیگران
آزادی فکر که اصلا محدود شدنی نیست.
عقیده هم مثل فکره؛ کی میتونه آدم رو مجبور کنه که به چیزی عقیده داشته باشه یا نداشته باشه؟
اما تو ابرازش نه خودمون حق داریم هر چیزی رو هر جایی بگیم (البته شاید پادپرس هرجایی نباشه) و نه به دیگران اجازه میدیم که هر عقیده ای رو ابراز کنن.
فکر کنم به مساله از هر دو دیدگاه نگاه کردیم😉
اما قسمت دوم
سوالش میتونه این طوری مطرح بشه:
دایره اکتشاف عقل (یا هر کدوم از منابع معرفت) چه قدر وسعت داره؟
و جوابش رو راستش نمیدونم!!! (نه این که اون بالایی رو خیلی میدونستم😅)
بله باید به اعتقادات و نظرات دیگران احترام گذاشت اما این احترام گذاشتن در چارچوب قرارداد اجتماعی قرار میگیرد به همین دلیل یک تروریست آزاد نیست در راه اعتقاد خودش آدم بکشد زیرا خلاف قرارداد اجتماعی است و باید او را مجازات کرد یا هر عقیدهای که این قرارداد اجتماعی را نقض میکند .
در خصوص قسمت دوم هم میتوان تایید کرد که با فکر کردن میتوان مرزهای خوبی و بدی را شناسایی کرد همانطور که انسان تا امروز اینگونه عمل کرده است و از زمان رسیدن به تمدن و تشکیل اجتماعات انسانی یکسری بایدها و نبایدها تعریف شده است که در قالب قرارداد اجتماعی به تایید همگان رسیده است و با کسانی که این عهد و قرارداد را نقض کنند مطابق همین قانون برخورد میشود .
قطعا هر عقیدهای قابل احترام نیست! با یک برهان ریاضی ساده میشه این رو نشون داد:
فرض کنیم که هر عقیدهای قابل احترام است (فرض خُلف). حال این عقیده را به عنوان یک عقیدهی محتمل در نظر بگیرید که هیچ عقیدهای قابل احترام نیست. در این صورت هر عقیده هم قابل احترام است هم قابل احترام نیست. این به وضوح تناقض است و درنتیجه فرض خُلف باطل است. بنابراین هیچوقت نمیتوان گفت که هر عقیدهای قابل احترام است.
به نظرم چیزی که با اطمینان میتوان گفت قابل احترام نیست (یا درست نیست) این هست که بدون شناخت کافی از یک عقیده در مورد قابل احترام بودن یا نبودنش صحبت کنیم. و فکر میکنم عملا این جمله که «هر کس نظر و اعتقاد خودش رو داره و باید به نظرات بقیه احترام گذاشت» به نوعی در جواب به کسانی گفته میشه که بدون شناخت از عقیدهی مقابلشون، خیلی قاطعانه اون رو رد میکنند.
پرسش
یک مسئله که در مورد عنوان مسئله دارم، اینه که
چه فرقی هست بین «عقیدهای که فکر میکنیم قابل احترام است اما درست نیست»، و «عقیدهای که فکر میکنیم قابل احترام نیست» ؟
به نظر میرسه بین محترم بودن/نبودن و درستی/نادرستیِ یک عقیده تفاوتی هست و سوالم اینه که اون تفاوت چیه.
درود.این نظر و اعتقاد و ابراز و عمل تا وقتی در سلیقه باشه و حقوق سایر انسان ها تضییع نشه یک فکر و نظر مستقل هست.
فانتزی من برای نظریات مختلف و متقابل هم این هست که در مکان های مشخص و از افراد همون عرصه تشکیل شه بطوری که خللی به حقوق انسانها وارد نشه فرض کنید که مثلا انجمن دکترهای طب جدید بیان یه مجمعی بذارن و بگن کلا طب سنتی رو محو کنیم خب اینجا حقوق اون پزشکان سنتی بدون این که واقعا ضرری به حقوق انسانها بالاجبار بزنن نقض میشه؛ ولی نکته ای هم هست که ما میایم یک گروه دزد یا خرابکار رو زندانی میکنیم و این باعث زنده شدن و موندن حقوق انسانها در اجتماعه . حالا اگر همین پزشکان نوین بیان و درباره فواید علم خودشون بگن و بالعکس پزشکان سنتی هم درباره فواید علم خودشون و هیچ فشار یا امتیازی از سوی دولت ها بهشون داده نشه و مردم هم بتونن آزادانه به هرکدوم مراجعه کنن . در این صورت رشد و رقابت پیش میاد.
این رو به نظرم میتونیم با یک سری اغماض و اصل حقوق بشر در مورد باورهای دیگه بخصوص اقلیت ها هم بپذیریم که یک مکان خاص داشته باشن و رفتارشون تا وقتی یک عقیده رو تخریب نکنه و باعث ضرر به حقوق انسانی دیگران نشه آزاد باشه در این صورت کنار هم زیستن و تغییر آرا و رشد فکری به مسالمت انجام میگیره.