-
آیا به درست بودن (یا بهتر بگم: مفیدبودن) تقسیمبندیِ افراد بر اساس دهۀ تولدشون اعتقاد دارین؟ مثل دهه 60 یا 70 و …
-
اگه پاسخ مثبته، آیا خودتون (و همدورهایهاتون) رو نسل سوخته میدونین؟
-
به نظر شما نسل سوختۀ واقعی در دوران معاصر ما چه نسلی بوده؟
ببین بر اساس داده و آمار و رشد گونه انسان با جلوتر رفتن زمان بله اعتقاد دارم. همچنین پیشرفت هرکشوری در بازه زمانی مشخصی ممکنه زیاد بشه و منجر به بهبود آموزش بشه
مثلا ما بچه های انقلاب هستیم یعنی بعد از انقلاب به دنیا اومدیم و با فرهنگ این کشور و انقلاب اسلامی بزرگ شدیم. حالا ما خوبیم یا بد؟ اگه بدیم پس نسلی که ما میخوایم تربیت کنیم ریشه دنیا رو میزنن، اگه خوبیم پس نسل بهتری پرورش میدیم (که میشه از برکات انقلاب اسلامی (بی شوخی ))
نسل سوخته یعنی چی؟ کجاشون سوخته باشه دقيقا؟ چون بررسی ها نشون داده از اول تاریخ تا الان خلاصه همه یه جاییشون سوخته
شخصا اعتقاد چندانی به این تقسیمبندی ندارم و معنایی هم ندارند. در کشور ما این تقسیمبندی بر اساس اتفاقاتی است که در یک دهه رخ میده. مثلا مثل دهه شصتیها در دوران جنگ متولد شدند و تبعات این جنگ روی زندگی اونها تاثیر گذاشته ، در حالی که بر روی زندگی دهه 40 و 50 و 30 و 20 هم تاثیرگذاشته. یا دهه هشتادیها به دلیل رشد در محیطی متحول شده شناخته میشن و غیره. یک تحول روی تمامی نسلها تاثیر میگذارد و نمیشه گفت فلان رویداد انحصارا متولدین فلان دهه رو سوزانده.
راستش واسه منم سوال شده! دقیقاً کجا سوخته؟! نسل دهه 60 یه جور خودشونو نسل سوخته میدونن، دهه هفتاد یه جور دیگه و …
البته ما که قبل انقلاب متولد شدیم تا اومدیم دست راست و چپمون رو بشناسیم (البته من شخصاً هنوزم نشناختم) انقلاب شد. پس ما هم فرزندان انقلاب محسوب میشیم دیگه
راستش منم اعتقاد ندارم. دلیل سوالم هم برمیگرده به اصرار بنده خدایی که متولد اسفند 69 بود و خودشو به زمین و زمان میزد که دهه شصتیه و بدبخت!! بهش میگم یعنی تو با اونی که متولد 61 هست هردوتون بدبختیهای یکسانی داشتین؟ میگه دقیقاً !!
هنوزم نفهمیدم این برچسب دهه شصت چه آپشنهایی داره که بعضیا اینقدر روش اصرار دارن.
درنهایت، فکر میکنم بین سالهای 60 تا 69 کشور ما نسلهای مختلفی پرورش داد! و شاید بشه گفت چیزی به اسم دهه شصت (به معنای اشخاص دارای روحیات و مشخصات و مشکلات واحد) نداریم.
آیا تقسیم بندی نسلها مفیده؟
این تقسیم بندی از لحاظ کارهای آماری و تحقیق مفید و مناسبه اتفاقا. مهم نیست من و شما چه اعتقادی داشته باشیم. برای دیدن یه نمونه از ارزشش میشه به هرم سنی در این موضوع نگاه کرد:
چرا اکثر دهه ۶۰ ی ها خودشون رو نسل سوخته میدونن؟
راجع به برچسب «نسل سوخته» که من بیشتر برای دهه ۶۰ی ها شنیدمش، بیشتر اشاره داره به همین افزایش جمعیت نسل ۶۰ که لزوما همراه با افزایش امکانات و منابع نبوده، برای همین این نسل وارد رقابتهای مسخره و بی معنایی میشدن و لزوما همه از پس این رقابت برنمیومدن: از رقابت برای دسترسی به شیرخشک تو دوران نوزادیشون تا رقابت برای کنکور تو جوونی و بعد هم رقابت برای پیدا کردن شغل رویایی شون در دوران بزرگسالی.
از نظر من کدوم نسل بیشتر سوخته؟
هر کسی میتونه یه جور سوختگی رو معنا کنه، ولی اگه من باشم نسل سوخته ی واقعی رو نسل پدران و مادران مون میدونم که قسمت مهمی از زندگیشون رو با فرزندآوری و فرزندپروری مشغول بودن و کمتر تونستن به نیازها و خواستههای دیگه ی خودشون بپردازن.
نسل ایشون مجبور بوده تن به خیلی کارها، مثل کارهای اداری بده، فقط برای اینکه بتونه هزینههای زندگی رو فراهم کنه. کجا نسل ما چنین اجباری رو برای خودش میبینه؟
نسل ایشون هم جنگ رو دیده و هم انقلاب رو. اون هم تو دوران جوونیشون که میتونستن بهترین استفادهها رو از تواناییها و انرژیشون ببرن. نسل ۵۰-۹۰ سختترین چیزهایی که به شکل آگاهانه دیده و شنیده؛ فعلا مربوط میشه به بعضی اتفاقهای سالهای اخیر، که البته نسل پدر-مادرهامون هم اون اتفاقا رو دیدن و چشیدن!
نسل ایشون تو دوران بازنشستگی یهو با رشد سریع تکنولوژی و ابزارهای رفاهی زندگی مواجه شدن و خب چالشهای خودشون رو داشتن در بهره مندی از این تکنولوژیها برای ایجاد رفاه بیشتر تو زندگیشون.
دیدگاهتون در مورد نسل سوخته برام جالب بود. مخصوصاً پاراگراف آخرش
ممنون
خوب اکثر خصوصیات کلی در مورد بحث گفته شده. بخوایم یه معیار برای «انسان سوخته» بزاریم، من برخلاف لاله فکر میکنم معیار مهمتر میتونه جواب به این سئوال باشه:
- آیا اون فرد با چالشی نسبتا معقول شانس رسیدگی به نیازهای اولیه رو داشته؟ مثلا شغل در رقابتی معقول، ازدواج یا تجربه عشق یا توان رفع نیازهای حداقلی بدون احساس خرد شدن.
من فکر میکنم در هر نسلی، میزانی از انسانهای سوخته وجود دارن و البته در روزگار امروز ما این تعداد داره به چیزی در حد ۸۰ تا ۹۰ درصد جامعه میرسه (عملا جامعه ته گرفته ) ولی اگر برحسب نیازهای متناسب با سن در نظر بگیریم کمی تفاوت ایجاد میشه.
از این لحاظ، دهه شصت به دلیل رقابت بسیار بالا در سن مناسب نتونستن به حداقلهای زندگی برسن و درصد بسیار بالایی درگیر رقابتی مهلک شدن و متاسفانه برندگان همون رقابت هم بعدها باید برای نیازهای حداقلی به طور نامناسبی خودشون رو با ذهنیات کهنه و عجیب نسل ۴۰-۵۰ وفق میدادن. به نظرم مشکل خود رقابت نبود، مشکل فساد در رقابت و فریبهای بزرگ در این مسیر بود. چیزی که به بهای زندگی این دهه، برای دهههای بعد روشن شد و آدمها با چشم باز در رقابت شرکت میکردن (روشن شدن با رفع شدن فرق میکنه!)
هنوز دهه ۷۰ رو هم میشه دههای بدشانس دونست. درسته تجربه رقابت دهه ۶۰ در جامعه نبود ولی نوجوانی و جوانی این دهه در بدترین اتفاقات اجتماعی ایران کاملا گم شد. این گم شدن رو میشه در خاموشی نسبی این دهه در ایران دید. شاید نسلی به معنی بالا سوخته به حساب نیان، ولی شرایطی عمیقا غمانگیز رو تجربه کردن که در ناخودآگاهشون برای همیشه میمونه.
دهه ۸۰ این خوبی رو داره که به نسبت دههای هست که یاد گرفته با تغییرات شدید زمانه حرکت کنه، البته بهای فردی و اجتماعی پنهانی برای اینکار دادن ولی من فکر میکنم شرایطی نسبتا بهتر دارن. نیازی به حصور در رقابتهای پیدا و پنهان ندارن و البته به دلیل افزایش اطلاعات و تجربه نسلهای گذشته، به دنبال سراب وارد رقابتهای اجتماعی نمیشن. البته این نسل در دنیا خصوصیات خودش رو داره که مهمترینش میتونه در زمان حال زیستن باشه و اینکه چندان دغدغهای برای آینده ندارن.
ممنون از نظرتون. مثل همیشه پُربار و عالی
مخالف فرمایشتون نیستم. اما در مورد دهه 80 فکر میکنم فقط از نظر امکانات وضعیت بهتری دارن. طبیعتاً امکاناتی دارن که دهه 60 و امثال من (دهه پنجاه) حتی خوابشون رو نمیدیدیم. اما یک چیز عجیبی که در مورد این نسل (80) میبینم و واقعاً براشون نگرانم اینه که هیچوقت خوشحال ندیدمشون!
بذارین راحت و عامیانه بگم:
نسل 50 و 60 (بذارین بگم نسل ما) با یک تعطیلات عید و 3 ماه تعطیلی خوشحال بود
نسل ما با گرفتن یک اسکناس صد تومنی (هزار ریالی) ذوق میکرد
نسل ما با خریدن یک جفت کفش نو یا یک توپ فوتبال و از همه بالاتر، یک دوچرخه، انگار دنیا رو بهش میدادن و مدتها ذوق داشت
اما برای نسل جدید (80) شما بیا و عیدی بهشون تراول بده!
براشون گوشی آیفون بخر
و …
یعنی اگه دنیا رو هم به پاشون بریزی، نمیگم خوشحال نمیشن، چرا میشن، اما خوشحالی طولانی مدتی (مثل ماها) رو ندارن.
خلاصه کنم: یه جورایی دلم برای نوجوانان امروز میسوزه. انگار چیزی شادشون نمیکنه
این مشاهده درستیه. دلیل اصلی اون رو گسترش اطلاعات و توان مقایسه با دیگران میبینم. یعنی فرض کنید که دهه قبل خودش رو با چه کسانی مقایسه میکرد و امروز با چه کسانی. از این لحاظ میشه گفت هرچند از لحاظ فیزیکی، دهه ۸۰ رقابت ظاهریی مثل دهه ۶۰ رو نداره، ولی از لحاظ ذهنی رقابتی با تمام دنیای اطراف خودش رو تجربه میکنه که این باعث ناشادی عمومی میشه (رقابت برندگان اصلی اندکی داره و بقیه احساس باخت دارن همیشه.)
یه نکته هم وجود داره: درسته فروریختن دیوارهای ایدئولوژیهای مختلف خوبیهایی داره، ولی وقتی این فروریزش بدون جایگزین مناسب باشه، تبدیل به بحران هویتی میشه که رفتارهای جمعی عجیبی رو رقم میزنه. مثلا افراد پرطرفدار دهه ۸۰ به طرز شگفتآوری از همه چیز تهی هستن! منظورم خوب یا بد نیست منظورم نمادها و نشانههاست که در جاهای مختلف خودش رو نشون میده.
چیزی که نگران کنندهست اینه که مشکلات دهه ۶۰، هم قابل مشاهده و فهم عمومیه و هم با مدیریت صحیح قابل کنترل (اگر مسیر جامعه و مدیریتش به این سمت بره البته) ولی مشکلات دهه ۸۰ بسیار عمیق و روانی خواهد بود که توان مدیریتی نه در ایران که در هیچ جای دنیا برای اون نمیبینم!
احسنت بر شما یوسف عزیز. واقعاً لذت بردم. ممنون