حقیقت همه جا است یا از جایی میآید و یا اینکه باید جایی مخصوصی دنبال حقیقت بگردیم برای درک حقیقت چی چیزی لازم است؟
حقیقت همه جا هست ولی باید بین انبوه مسائلی که سعی در کتمانش دارن، پیداش کرد!
با این نظر که در مقابل حقیقت همیشه باطل وجود خواهد داشت و حقیقت و گمراهی همیشه باهم بوده و هستند در نتیجه میتوانیم بگوییم حقیقت همه جا هست اما به دلیل همراه بودن باطل با آن ، آشکار و هویدا نیست و ما باید حقیقت را از غلط و اشتباه تمایز دهیم .
برای درک حقیقت و تمایز درستی و نادرستی علم منطق را مطرح میکنند که منطق خود یک اقیانوسی است بیکران ! از تعاریف ارسطو تا گفتههای فارابی و ابنسینا و ملاصدرا و نظریات کانت در خصوص منطق و قیس علی هذا .
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی / غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ / به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
به محض اینکه انسان به وجود می آید حقوقی بر او مترتب میشود.حق بندگی / حق فرزندی / حقوق اجتماعی / حقوق فردی / حق پدر و مادر / حق همسایه / حق کلام / حق تعلیم /حق معلم و…
بسیاری از این حقوق ضایع میشود و بسیاری سرکوب و یسیاری نادیده گرفته میشود ولی بایستی در احقاق آن کوشید
بسیاری از این حقوق را نمی شناسیم بسیاری را میشناسیم و آگاهانه زیر پا میگذاریم به بهانه های مختلف.
حقیقت همه جا است، ولی باید کشف شود و نقاب ها و پرده ها راکنار باید زد و حقیقت را کشف باید کرد مانند نگاری که برقع از عارضش برمیداری و صورت زیباوی برای تو حضور پیدا میکند، برای پیدا کردن حقیقت نیازی نیست که دور جهان بگردیم و او را بخواهیم جایی دیگری بیابیم حقیقت همینجاست حقیقت همه جاست اصلا جهان پر از حقیقت است ولی چشم حقیقت بین میخواهد که او را ببیند و اما این نقاب چیست که باید برفگنی؟ این نقاب و پرده ها پرده های نفسانیات است کا مانع کشف المحجوب مان یعنی حقیقت میشود، و باید این پرده ها را با ابزاد آگاهی عقلانی برکنار کرد و به حقایق رسید.
آیا یک شخص که همیشه منحصر در خویشتن است، می تواند به همه حقیقت (آگاهی مطلق) دست یابد؟ اگر پاسخ به این پرسش، مثبت باشد و هر یک از اشخاص در عین منحصر بودن در خویشتن خویش به همه حقیقت دست یابند، ناچار باید گفت: به تعداد و شماره همه اشخاص، حقیقت «مطلق» وجود دارد و البته این سخن، وجه معقول و محصلی ندارد. زیرا «مطلق» همیشه مطلق است و مطلق (از آن جهت که مطلق است) کثرت و تعدد نمی پذیرد. بنابراین، بهره هر شخص از حقیقت، میزان قرب و نزدیکی او به حقیقت مطلق شناخته می شود.
خیلی ناچیز تر از اون چیزی هستیم که بخوایم حقیقت رو درک کنیم. نهایت توان ما در حال حاضر درک کردن واقعیته اون هم بیشتر به صورت بصری.
حقیقت مثل یه تار به هم تنیده اس که همه جا پخش شده و همیشه هم هست و خواهد بود. اما با دیدن یه تیکه از این تار نمیشه حقیقت رو درک کرد و یا شناسایی کرد.
حقیقت با حق متفاوته به نظرم پس با باطل مقایسه اش نمیکنم. اما همونجور که گفتم حقیقت مثل تار عنکبوت میمونه و فضای خالی داره. نبود حقیقت میتونه بطالت باشه.
درک کامل حقیقت از توان موجود مادی خارجه.
اما اندازه خودمون اگر میخوایم درک کنیم کلیدش زمانه.
چیزی که زیاد نداریمش.
گذر زمان واقعیت رو کنار میزنه و حقیقت رو نمایان میکنه.
حقیقت همه جا هست ولی توسط اکثر انسانها پنهان میشه ما باید خودمون رو آماده دریافتش کنیم و برای دریافتش باید آگاه و کوشا باشیم