اقا ناصر متاسفانه اکثر ما هنوز نمی فهمیم درست زندگی کردن یعنی چی من نمی گم 80سال خودتو زجر بده و اخر بهت اون دنیا مدال شجاعت بدن که خودکشی نکردی بحث عمیق تر از ایناس باید فلسفه ای برای زندگی داشته باشیم من الان میتونم اینجا ورودی فکرمو کنترل نکنم و شب و روز لحظاتمو تلخ کنم چون از یه سری چیزای عادی محرومم اینجا شلوغی شهر نیس و دختران خوشگل کنار خیابون راه نمیرن ولی من حالم خوبه میدونی چرا چون شادی درونیمو وابسته به چیزی یا کسی نمی کنم نمونه اش اینه چندین جلد کتاب اوردم میخونم. همه ما یه الگوهای ذهنی داریم که باورهامون بر اساس اون شکل گرفته و شهامت اینو نداریم که تغییر کنیم کلا فلسفه ای بالاتر از حال خوب برای زندگی نیس تو فک میکنی میتونی راحت به این حال خوبه برسی و این کاملا اشتباهه چون ذهن انسان مثل یه عضله هس باید روش کار کنی باید درست فکر کردنو مث یه مهارت کسب کنی باید هزینه بدی همه میخان کاری رو که دوست دارن رو انجام بدن ولی کمال اینه که کاری رو که انجام میدی دوست داشته باشی و این الکی نیس باید هزینه بدی مث وقت کتاب خوانی تفکر با خودت یادگیری مداوم باید همیشه در نظر داشته باشی ، در اخر تفکر نیهیلیسمی و منفی گرایی که اسمشو گذاشتی واقعیت دردی ازانسان ها کم نمیکنه
بزار یه مسئله رو توضییح بدم بهش میگن خطاهای شناختی در روانشناسی ، پیش بینی کردن ، مطلق گویی ،استدلال احساسی ،تفکر هیچ یا همه ،فیلتر ذهنی
اگه این تیپ فکر میکنی دچار خطای شناختی هستی احساساتتو عین واقعیت قلمداد میکنی فک میکنی درست فک میکنی چون طرح واره ذهنت اینطوری رشد کرده حتی افکارتو مورد پرسش قرار نمیدی که ایا منطقی هستن .
فرض کن یه ادمی کاریو درست انجام نمیده بعد یواش یواش افکارش محدودش میکنه که تو به دردنخوری بعد چی میشه براساس قانون جذب این ادم به سمت ادمایی میره و ارتباط میگیره که باور ذهنیشو تایید کنن و تمام تجربه های زندگیش در جهت قوی تر شدن این باوره شکل میگیره و اینطوری در حصار افکار خودش زندانی میشه شما این فکرو در ذهنت کاشتی که زندگی ارزش نداره پس نتیجه اش میشه یه حس بد به زندگی ،هر فکری خروجیش یه نوع حس هس بروسلی میگه ذهنتو کنترل کن دنیات کنترل میشه
میتوان آن را دیدگاه منفی نگرانه به زندگی دانست. اما باز هم جوابی برای سوال نیست و چگونه زندگی معنا پیدا میکند و زیبا میشود ؟ با همین اهدافی که میتوانیم داشته باشیم ؟ مسافرت ، تلاش برای پولدار شدن ، ارضا امیال شهوانی ، شهرت ، جایگاه اجتماعی و …
اینها نمیتوانند مشکل را حل کنند چرا که همین هدفگذاری یک از مکتبهای فکری برای نادیده گرفتن پوچی زندگی است. زندگی بیمعناست ولی خب میتوانیم خودمان را به اهداف روزمره سرگرم کنیم! خیلی هم خوب.
نهایتا این سنگ عظیم رو باید به بالای کوه ببریم و رنج ناشی از آن را تحمل کنید در حالی که روز بعد همین سگ پایین کوه خواهد بود ، دوباره و دوباره و دوباره … مرگ و تمام شدن این زندگی لذت بخش و شیرین.
مطمئن که هیچ وقت وجود نداره علی الخصوص که این یه تصمیم تک نفره نیست و زوج رو این موضوع تصمیم میگیره. نظر فردیم این هست. اما با احتمال بسیار بالایی پشیمون نمیشم.
چون نه فرزند رو عصای پیری میدونم (این تفکر هم خودخواهی هست و هم تو نمونه های اطرافم کمتر فرزندی عصای دست شده. حتی بعضی ها وبال گردنن )
در مورد تنهایی هم فکر می کنم یه خلائی هست که دارم با کار کردن رو شخصیت خودم کمرنگش می کنم. چرا همیشه به حضور افراد دیگه نیاز داریم تا تنهایی رو رفع کنیم؟ چرا فکری به حال این دوران نکنیم که جمع هایی داشته باشیم تا تنها نباشیم؟ باید از حضور و ارتباط با آدما لذت و آرامش یافت اما نه اینطور که اگر خلوت شد اطرافت اذیت شی. که البته برای خود من خیلی نیاز به کار داره این مورد.
این فرصت رشد رو میشه تو فعالیت های دیگه اجتماعی نصیب خود و بچه های دیگه کرد. مثلا یه معلم یا مربی ورزش خوب ممکنه رو تعداد بسیار بالایی از افراد اثر گذار باشه و رشد دو طرفه ایجاد کنه.
وقتی در یک وضعیت دشوار قرار دارید سعی میکنید از آن خارج شوید. به همین خاطر بیشتر سرگرم زندگی میشوید و شاید کمتر درباره هدف زندگی بپرسید. البته من همیشه تلاش برای بهبود اوضاع را تحسین میکنم چون بهترین حرکت ممکن برای افراد زنده است. پرسشم این است که چرا میخواهیم این تلاش را به افرادی که شانس به دنیا نیامدن دارند تحمیل کنیم؟
این بهترین و قانعکنندهترین توجیهای بود که تا به حالا شنیدهام. اما همه اینها در سطح نظریه باقی میمانند. دلیلم را در ادامه میگویم، اما پیش از آن کاریکاتور پایین صفحه را ببین که وضعیت بیشتر ایرانیها حتی قشر مرفه بوده و هست.
والدین پیش از تولد فرزندشان، همیشه آرزوهای بزرگی برای او دارند. اما اتفاقی که در واقعیت میافتد چیست؟ بگذارید مراحل رشد یک کودک را در یک کشور مرفه برایتان بنویسم:
- کودک به دنیا میآید. بسیار کنجکاو است و همه چیز برایش جدید و زیبا است. شما هم از دیدن این همه کنجکاوی و انرژی کودک شاداب میشوید.
- در هفت سالگی کودک به مدرسه میرود حتی اگر دوست نداشته باشد. در آنجا باید وارد رقابتی وحشتناک با سایر همکلاسیهایش شود تا خودش را بالا بکشد چرا که تنها ۳۰ درصد دانشآموزان شانس ورود به دانشگاه را دارند و بقیه (که نمرههای متوسطی) باید به شغلهای سطح پایین اکتفا کنند. حتی اگر نخواهید جو جامعه شما را به این رقابت میکشاند.
- اگر یک دانشآموز خوب باشید وارد دانشگاه میشوید اما رقابت هنوز تمام نشده. باید برای نمره بجنگید و برای یافتن کار آماده شوید که اصلا کار راحتی نیست.
- تا ۶۵-۶۷ سالگی کار میکنید تا اندوختهای برای کهنسالی داشته باشید.
- در نهایت در یک خانه سالمندان یا در خانه زیبایتان میمیرید.
در نهایت این سوال پیش میآید: همین؟ زندگی همهاش همین بود؟ برای همین به دنیا آمده بودیم؟
اصلا بهترین شرایط را در نظر بگیرید. پدر و مادر مسئولیتپذیر و مرفه در یک دهکده زیبا در سویس. اگر کودک مانند پدر و مادرش فکر نکند و زندگی را پوچ بداند چهطور؟ نکته دقیقا این است که ما نمیدانیم کودکمان با چه ویژگیهایی به دنیا میآید. و پرسش این است که آیا حتی در بهترین شرایط قابل تصور بچهدار شدن خودخواهی نیست؟ یعنی آیا کسی هست که بچه را به خاطر خود بچه به دنیا آورد؟
پینوشت: البته زندگیای که در بالا ترسیم کردم، مربوط به کشورهای مرفه است. کاریکاتور پایین وضعیت کشورهای در حال توسعه را بهتر تشریح میدهد:
شما منظورتون در این سوال از کلمه اخلاق چیه ؟ و کلا رسالت اخلاق چیه و اینکه اخلاقیات تابع زمان هستند یا اصول ثابتی هستن. به نظرم این مسئله از حیطه اخلاق خارجه بیشتر به گرایشات ادما ربط داره مثلا من میگم همسر دوم داشتن اخلاقی هس ؟ اینجا وضعیت فرق میکنه با فرزند اوری هس چون اخلاق شامل یه سری کیفیت های انسانی هس ،مثلا چندین همسر داشتن برای لذت بیشتر اخلاقی نیس حتی لذت برای لذت بیشتر هم بعضی وقتا اخلاقی نیس اگر ما کاری کنیم با رفتارمون که در رابطه با خودمون ودر رابطه جامعه که کیفیت انسانی بیاد پائیین غیراخلاقی عمل کرده ایم . به نظرم صورت سوال اشتباهه
اخلاقیات: اصولی که درستی و نادرستی تصمیمات روزمره را به ما نشان میدهد.
با بیان این گزارهها نمیتوانیم از پرسش اصلی طفره برویم.
خب گرایش آدمها میتواند غیراخلاقی هم باشد. فرض کنید بچهای را به دنیا آورید که از به دنیا آمدنش راضی نیست. در این صورت مرتکب یک عمل اشتباه و غیر اخلاقی شدهاید که البته بازگشت ناپذیر و غیر قابل جبران هم هست.
در مورد همسر دوم با افراد زندهای طرف هستید که نیتهای مشخصی دارند. اما در مورد بچهای که هنوز به دنیا نیامده، نمیدانید که چه دیدگاهی نسبت به زندگی خواهد داشت و آیا از آن لذت خواهد برد یا در رنج خواهد مُرد.
پاسخ زیبایی بود، ممنون. فکر کردم که بهتون بگم که ارزش جواب شما، از یه لایک فراتر است. بازم ممنون
اخلاق ۵ اصل مهم داره که یکی از اصل هاش میگه انسان باید لذت ببره و از درد و رنج دوری کنه.
فلسفه زندگی ما هر چی باشه مهم نیست زندگی با درد آغاز میشه و با درد تمام میشه ، کل زندگی هم سراب و رویایی بیش نیست.
با همین اصل میشه رفت جلو
برای من کاری اخلاقیه که “حق انتخاب” رو از آدما نگیره. فکر کنم بچهدار شدن وقتی فردی بهش نگاه کنی واقعن حق انتخاب رو از کسی جز خودت نمیگیره. یعنی محدودیتهای زیادی برات به وجود میاره. حالا ممکنه یکی ناراحت بشه اینو بگم ولی حیوونای یکم باهوش خونگی مثل سگ و گربه خیلی تداعیگر سالهای اول کودکی هستن و تجربهی نگهداری ازشون میتونه یجورایی شبیه نگهداری بچه باشه (یکی از دوستام که بچهی کوچیک داره وقتی اومده بود خونهمون رفتارای گربهم رو بررسی میکرد و به نظرش خیلی شبیه بچهی کوچیک مثلن یکی دو ساله اومد). من واقعن گربهمو دوست دارم و کلن نسبت به موجودات زنده خیلی حس پیدا میکنم برای همین واقعن شبیه یه عضو خونواده شده و اصلن نمیتونم تصور کنم باهامون زندگی نکنه، اما واقعن محدودیته!: )) یعنی شاید برمیگشتم عقب گربه نمیگرفتم (علارغم اینکه خیلی دوسش دارم).
این تجربه به من فهموند واقعن دلم نمیخاد کسی مانع آزادیام بشه و حق تصمیمگیری و انتخابم رو انقدر تحت تاثیر قرار بده و فهمیدم اگه بچه داشتم قطعن عاشقش بودم و هر کاری از دستم برمیومد برای خوشحالیش و راحتیش انجام میدادم، ولی همیشه یجایی ته دلم پشیمون میموندم و حرصم از همهی فرصتهایی که بخاطر بچه از دست دادم درمیومد. در نظر بگیرید که بچهی آدم خیلی خیلی خیلی بیشتر از سگ یا گربه زمان و توجه میبره! ممکنه یه زمانی تو زندگیم انقدر آرزوهای دیگهم کمرنگ بشن که حاضر باشم یه آرزوی جدید (بچه) اضافه کنم، شایدم هیچوقت پیش نیاد.
تازه در اون صورتم فکر کنم ترجیحم این باشه که اگه شرایط خیلی سختی نداشته باشه بچهای رو بپذیرم. جدای از کار خیر و این صحبتا واقعن ریسک بارداری زیاده! تو ایران روزی 1 زن بر اثر بارداری میمیره که تازه چون این آمار رسمی و دولتیه من خیلی بهش خوشبین نیستم!: )) و فقط فوت شدن نیست، کلی مشکلات دیگه هم داره.
ولی اگه از نظر غیرفردی نگاه کنیم شما با زیاد بچه آوردن دارین حیات کل بشر رو به خطر میندازین. حقیقت اینه که بچهدار شدن بزرگترین آسیب محیطزیستیه که یه انسان طبیعی میتونه وارد کنه!: )) اگر هر خانواده یه بچه کمتر بیاره معادل سالیانه 58.6 تن کربن دیاکسید کمتر به جو وارد میشه! یا مثال معادل دیگهش اینه که تمام زندگیتون تمام مواد بازیافتپذیر رو بازیافت کنید! هیچ پلاستیکی دور نریزید! کی میتونه این کار رو بکنه؟ من فکر میکنم تبلیغ حکومتها برای زادآوری و تلاش برای مقدس نشون دادن اون فقط جنبهی اقتصادی داره. اکثر حکومتها از سرمایهداری حمایت میکنن و توی یه سیستم سرمایهداری چی مهمتر از بازتولید نیروی کاره؟
به نظرم بهتره بچه نیاریم، یا حداقل یکی بیاریم!: )) ولی فکر نمیکنم حق داشته باشیم مثل چین آدما رو از بچه آوردن منع کنیم. حق طبیعیشونه.
شما @11141 از جهتي درست مي گيد اتفاقا خیلیا به آدم میگن شماها که باهوشید باسوادید و … باید بچه دار شید که نسل این افراد زیاد شه اما عقیده شخصی من اینه که برای خوب زندگي كردن خودم هم فقط آگاهی من (بدون اگاهی جامعه و اطرافیانم ) کافی نیست چه برسه به خوب زندگي كردن بچه م. در دنیای امروز همچون در طول تاریخ افراد آگاه و با دغدغه رنج بیشتری رو تحمل می کنن و بعضا سالها طول کشیده تا کسی حرفشون رو بفهمه و شاید اون موقع حتی خودشون زنده نبودن.
پس منی که آگاهم و میخوام مطئنا بچه آگاه تربیت کنم اولا درد و رنج خودم رو چندین برابر زیاد کردم چون در محیطی که آمادگی لازم رو نداره دارم این کار رو می کنم ثانیا فرض بر اینکه این رنج رو برای تقدیم فرزندی موثر به بشریت به جان بخرم اما چه تضمینی هست که فرزندم رنج رشد در چنین دنیای زجرآوری رو بخواد بپذیره و نخواد منو بازخواست کنه!!!
پس ترجيح ميدم با همين عقيده با همون 90 درصدي كه شما مي گيد گفتگو كنم تا شايد يا بچه دار نشن يا اينكه ضرورت آگاه شدن قبل از بچه دار شدن رو درك كنن؛ به اميد اينكه بشريت نسل غربال شده اي رو به خودش ببينه…
سلام دوست گرامی. خوبی؟
درستی یا نادرستی یه چیزی رو چی تشخیص میده؟ مذهب، فرهنگ، اخلاق، و یا علم؟
علم بعید میدونم رسالتش این باشه که درستی یا نادرستی مطلبی رو بگه؛ علم فقط میخواد تصویر آپدیت تری از دنیا بده. مثل انیشتین که قبل اون فکر میکردیم جهان هستی ثابت هست، ولی جهان در حال انبساطه.
شما حکم بچه رو صادر کردین که دیدگاهش بد خواهد بود. اصلا فرصت سعی و خطا نمیدی، حکم ات از پیش صادر شده. زندگی یه مسیر هست، هدف نیست.
بعدش یه سوال دیگه: این اخلاق از کجا میاد و نسبت اش با فرهنگ چیه ؟
اما مسیری که فقط یک بار طی میشه در نتیجه عقل حکم می کنه به بطالت طی نشه پس حتما نیازمند تعیین هدف هست… حالا دیگه بستگی داره به آدمش که چی بخواد و اینکه شرایطش هست یا حداقل امید معقولی برای بودنش در آینده وجود داره که فرصت تجربه کردن به دیگران دادن نابخردی محسوب نشه.
موافقم ولی یه نکته رو مد نظر داشته باشین دو تا دیدگاه عمده هس ،در سیستم امریکا و بازار آزاد انسانها اکثرن زندگی میکنن تا کار کنن یعنی کارشون خیلی مهمه چون در این سیستم حدی وجود نداره میتونی تا بینهایت رشد کنی با کارت پس تمام زندگیتو صرف کارت میکنی این چشم انداز نظام کاپتالیست و سرمایه داری هس اما در سیستم جامعه گرا و سوسیال دموکراتیک تو نمیتونی بی نهایت رشد کنی و انباشت سرمایه داشته باشی چون بحث طبقه و اختلاف کف و سقف جامعه باید یه رابطه منطقی داشته باشه قانون مالیات ،سیاست های حمایتی از اقشار ضعیف وجود داره برای جلوگیری از این حالت یعنی تو نمی تونی سه تا خونه داشته باشی وقتی کسی توی دخمه زندگی کنه پس انسانها در این سیستم کار میکنن تا زندگی کنن و زندگی کردن خودش یه هدفه .ولی شما چون توی کشور سرمایه داری محض هستی ابزارهای زندگی مث ماشین خونه شغل درامد رو هدف تلقی میکنی چون سیستم اینطوری خواسته و جای هدف و ابزار عوض شده
نمی دونم منظور از «شما» دقیقا منم یا کلی گفتید اما به هر حال تفکر درست از نظر من اینه که پول و امکانات دقیقا فقط یک وسیله ست برای خوب زندگی کردن نه حتی فقط زندگی کردن بنابراین هرگز ضرورتا پول رو عامل خوشبختی و شادی نمی دونم تا زندگی رو فداش کنیم اما ضرورت وجود این وسیله رو هم برای رشد هرگز نمیشه انکار کرد اگرچه نباید اون رو هدف هم تلقی کرد. آدم تربیت کردن و زندگی انسانی با حفظ کرامت داشتن حتما نیاز به پول و امکانات داره اما اسیر سرمایه داری شدن نقض آدمیت محسوب میشه.
تولید مثل و تکثیر نسل انسانی درست است و شرایطی دارد که در آنصورت با شرایط مخصوص هیچ نقصی وارد جامعه نمیکند، و خیلی هم پسندیده است از جمله شرایط آن قرار زیر است:
- در جامعه که میدانیم که هر قدر تولید مثل بیشتری داشته باشیم این تزاید معکوسا متناسب است با سطح آگاهی (چون هر قدر فرزند بیشتر داشته باشیم حتمی است که به آنها از هر نگاهی رسیدگی کمتری میتوانیم) و به تعلیم و تربیه آنها به خوبی نمیرسیم، و درنتیجه یک انسان نا آگاه به جامعه تقدیم میکنیم، پس در چنین جامعه تولید مثل ناآگاهانه است.
- در جامعه که میدانیم هزاران فرزند بدون والدین، خیابانی هستند و با صد مشقت و کار های شاقه زندگی میگذرانند و در آینده اگر من و تو متوجه آنها نباشیم و به آنها رسیدگی نکنیم و در آگاهی و سطح سواد آنها نکوشیم در آینده نزدیک یک عده افرادی بار دوش جامعه خواهیم داشت؛ تولید مثل ضروری نیست.
- در شرایطی که میدانیم کشور های ابر قدرت مانع رشد فکری جوانان و و نسل آگاه مان میشوند و منابع زیر زمینی مان را به تاراج میبرند و لاابالی گری و بی فکری رایج میکنند و نسل نااگاه مان را در معرض اژدهای غول پیکر (انترنت و شبکه های اجتماعی) و هزاران استفاده سوء قرار میدهند و از طرف دیگر نسل نوین و ناآگاه مان را دچار بدبختی اعتیاد به شبکه، اعتیاد به مواد زهراگین مخدر میسازند تا در آینده یک مشت افراد مصرف کننده و بار دوش جامعه داشته باشیم؛ در چنین شرایطی اصلا تولید مثل لازم نیست!
از نگاه انسانی اگر اندیشه کنیم، میبینیم که لازم و ضروری است که نخست جامعه مان را از بدبختی نجات دهیم، جای والدینی که به هر دلیلی کنار خانواده شان نیستند را پر کنیم، فرزندان بی پدر و مادر را زیر بال مان پرورش دهیم تا هیچ فرزندی خیابان گرد نباشد و از تمام حقوق شهروندی بر خوردار گردد، آنگاه به نسل جدیدی از نسل خودمان بیاندیشیم کنیم.
دوستان عزیزم خوشحالم پدر و مادرهای شما درگیر این فلسفه ها نبودند و حالا شما اینجا هستید و از خواندن نوشته هاتون بسیار لذت بردم.
دوستان عزیزم کسی که بچه ای به این دنیا میاره نود درصد به چرایی اون فکر نمی کنه. وقتی عاشق شدی و با همسرت روزگار سپری می کنی دنیای متفاوتی برایت بوجود می آید که گاهی و تقریبا در بیشتر موارد دوست داری کسی را در این خوشبختی سهیم کنی. با تمام وجود دوست داری فرزند خود و نتیجه ی عشقت را ببینی.
اگر این اشتباه است و ما باید به چرایی و نتیجه ی پس از آن با فلسفه ای صحیح پاسخ دهیم پس هر زمان، هر کدام از شما دوستانم که عاشق شدید، اگر توانستید به چرایی عشق بندیشید و از عشق تان فاصله بگیرید. شاید آن زمان پی ببرید انسان گاهی به چرایی نمی اندیشد و احساس قوی برایش حجت کامل است.
منم واقعا موافقم:ok_hand:
دنیا دیگه ظرفیت پذیرش آدمای دیگه رو نداره بعلاوه تربیت فرزند به یک تکامل و بلوغ فکری زیاد نیاز داره
بلی اخلاقی است.
تنها علت زندگی ما ، میل به بقاست. میل به زیستن است(به جز این دیگه چه علتی وجود داره؟!). علت فرزندآوری هم همینه. ما میخواهیم ابدیت پیدا کنیم و جاودان بشیم. این جاودانگی از طریق خودمان که محقق نمیشه پس ما ، بشر ، از طریق نسل و فرزند به دنبال جاودانگی هستیم. به همین علت فکر میکنم پدربزرگها و مادربزرگها از دیدن نوههای خودشون خیلی خوشحال میشن (شاید خوشحالتر از پدر و مادر!) یک نوع امید مثبت و معنوی است. (اندیشههای افراطیتر مانند وراثت خونی و اینکه تنها فرزند پسر نشانه جاودانگی است از همینجا شکل میگیره)
اینجا یک شرط مهم باید در نظر گرفته بشه و اون پرورش صحیح و صالحانه فرزند است. انسانهای زیادی متولد میشوند که کسی تمایلی به تربیت آنان ندارد در نتیجه احمقها و ابلهها و ناهنجاریهای اجتماعی میشوند. این قشر همیشه هستند و همیشه متولد میشوند. به همین علت فرزندآوری و تربیت صحیح اون و ایجاد روحیه انسانیت و شرافت و تفکر در فرزند یک عمل اخلاقی است. حمایت از شایستهها در مقابل ناشایستههاست تا در نسلهای اینده وضعیت سلطه کامل احمقها بر خردمندها محقق نشه. (فکر کنم نوعی نگرش مبارزاتی دارم )