امیدوارم والدین با خواندن این پرسش موضعگیری نکنند و صرفا درباره این موضوع فکر کنند.
به شخصه دوست دارم بچه داشته باشم و پس از چهار سال ازدواج، طبیعتا فشار از سمت خانواده هم بسیار زیاد است. با این وجود تا امروز فکر به موضوعات مختلف مانع از آن شده است که بچهدار شویم. کیست که با دیدن یک کودک تپل و پر هیجان ذوق زده نشود و آب از لب و لوچهاش آویزان نشود؟ اما موضوع این بحث این نیست بلکه مسئله مهم اخلاق است.
آیا بچهدار شدن اخلاقی است؟
خاورمیانه و به ویژه ایران و کشورهای همسایهاش سالهاست که درگیر جنگ و شرایط غیر عادی هستند. خود من و بسیاری دیگر از متولدان دهه شصت در بهبوهه جنگ به دنیا آمدهایم. اما آیا این کار غیر اخلاقی نیست که بدون هیچ چشمانداز روشنی، کودکی را به این جهان اضافه کنیم؟
در شرایطی که همنسلان من سالها فقر و بیکاری را تجربه کردهاند و هنوز با این موضوع دست و پنجه نرم میکنند و در شرایطی که کودکان بسیاری از داشتن پدر و مادر محروم هستند، چه چیزی به جز خودخواهی میتواند عامل فرزندآوری باشد؟ چشمانداز زمین هم چندان روشن نیست که به آن دل ببندیم، به طوری که هر روزی که میگذرد وضعیت محیط زیست وخیمتر خواهد شد و در نتیجه زیستن دشوارتر.
از طرفی اگر خیلی به بچه علاقهمند هستیم، میتوانیم سرپرستی یک کودک را بپذیریم. این گونه، هم باری از دوش جامعه برمیداریم، هم یک انسان مفید برای آینده تربیت میکنیم و هم لذتی بالاتر از زندگی در بهزیستی را به یک کودک اعطا میکنیم. پس چرا این کار را نمیکنیم؟
دلایل موافقان فرزندآوری
موافقان بچهدار شدن البته دلایل خاص خودشان را دارند که به چند نمونه از آنها اشاره میکنم:
دوست داریم لذت زندگی کردن را به کودکمان بدهیم: در پاسخ میتوان گفت کدام لذت؟ لذت ماندن پشت کنکور رشته تجربی با بیش از نیم میلیون جمعیت! برای دکتر شدن یا لذت یافتن یک شغل بعد از فارغالتحصیلی؟ همه اینها با فرض این است که یک کودک سالم داشته باشیم. اگر کودک مشکلی در بدو تولد داشته باشد، دیگر چه لذتی باقی میماند؟
ترجیح میدهم زنده باشم تا که بمیرم: جالب است که این استدلال سرشار از مغالطه را هم از ایرانیها شنیدهام هم از خارجیهایی که در دبیرستان فلسفه خواندهاند. اما مگر نه این است که مرگ روی دیگر زندگی است؟ اگر کسی به دنیا نیاید هرگز نخواهد مُرد. در نتیجه، به نظر من نیستی بسیار متعالیتر از زندگی است و اصلا قابل قیاس با مرگ نیست.
حفظ تعادل جامعه و اقتصاد: طرفداران این تفکر میگویند که جامعه برای بقا و رشد اقتصادی به نسل جدید نیاز دارد. در پاسخ به این استدلال میتوان راههای دیگری مانند پذیرش مهاجر را توصیه کرد. به علاوه این که وقتی جامعهای امروز نمیتواند شغل مناسب برای نسل جوانش آماده کند چگونه میخواهد در آینده این کار را بکند؟
من قرار بود برم عمل وازکتومی و انجام بدم ، گذاشتم برسم به ۳۰ و بعدش انجامش بدم ولی ۱۰۰ درصد از انجام این کار مطمئن هستم فقط یکم خجالت میکشم از انجامش ولی در هر صورت احتمال کمی میدم که تو دام طبیعت بیافتم و عاشق بشم ، عشق هم هدفش از کار انداختن عقل برای تولید مثله.
از نظر اخلاقی که ۵ اصل مهم داره ، بچه دار شدن اشتباه هست مخصوصا برای شخصی که این سه خصوصیت داشته باشه.
۱ : باهوش باشه ۲: پایبند به اخلاق ۳: اراده زیاد
گزینه سوم از همه مهمتره.
هرچی اراده انسان در مقابل زندگی بیشتر باشه تمایل کمتری به ازدواج و فرزند آوری داره.
حالا چرا اراده ؟
اراده در مقابل طبیعت ، انسان قبل از انسان بودن یک حیوان دوپا هست که تا حد زیادی زیر سلطه طبیعت قرار داره ، اراده انسان در کنار هوشش خیلی باید قوی باشه تا از این میدان مغناطیسی خودش و بکشه بیرون .
ولی موضوع به این سادگی نیست ،همیشه اخلاق یک ستون محکم نیست که بشه همه چیز و بهش آویزون کرد ، خیلی ها قبول ندارند و از اون ور طبیعت و داریم که اخلاق سرش نمیشه و فقط موضوع تولید مثل براش مهمه.
خب از نظر اخلاقی بچه اوردن اشتباه هست چون دنیا بیش از اینکه خوبی داشته باشه بدی داره و در نهایت با مرگ و نابودی تمام میشه. من تا الان ۲۸ سال روی این کره خاکی زندگی کردم و با اطمینان میگم زندگی سخت و دشوار و دردآوره برای شخصی که حسش میکنه ، از زندگیم راضی هستم و نهایت لذت و میبرم ولی با حقیقت دنیا مشکل دارم و وقتی به برایند نیروها نگاه میکنم چیز خوبی نمیبینم. اگر سازنده دنیا یک شخص بود حتما میکشتمش.
تازه کلی بچه بی سرپرست هست که اگر بخوام کاری کنم یکی از این بچه هارو بزرگ میکنم تا درد کمتری تحمل کنند. بعضی ها میگن ما دوست داریم یکی از جنس خودمون تو این دنیا باشه یکی ندونه فکر میکنه از جنس طلا ساخته شدن بود و نبودشون فرقی برای دنیا نداره.
در نهایت به نظرم کسی که بچه دار میشه بیشتر یک انسان حیوانی هست ، یعنی انسانی که به طبیعت نزدیکتره تا انسان متفکر و خوداگاه که خودش و از طبیعت جدا کرده مثل بودا
ارمان فرار از تنهایی معنی نمیده ، فرار از تنهایی یعنی فرار انسان از خودش و تفکراتش ، به بیان دیگه شخصی احساس تنهایی میکنه که خودش و نتونه تحمل کنه.
حالا این شخص بچه میاره یا ازدواج میکنه تا با خودش تنها نشه و بیان دیگه دور خودش پر آدم میکنه تا دیگه وقت نکنه با خودش روبه رو بشه که تازه بدتر از این هم میشه.
آخه من یکی با تفکرات خودم بیارم که چی؟ اولا این نقض تفکرات منه دوما فرزند من باید از یک سنی به بعد از نظر فکری مستقل بشه و کاری به کار من نداشته باشه.
از کجا معلوم شاید بچه من فکرش این بود که باید بیست تا بچه بیاره
به نظرتون این خودخواهی نیست که ما دیگری رو قربانی خواسته ها و لذت های خودمون بکنیم؟
اگر نگاه واقع بینانه به اوضاع دنیا به ویژه ایران داشته باشیم واقعا جرأت می کنیم که بچه دار شیم؟ آیا واقعا حق نداره که ما رو به خاطر آینده مبهمی که در انتظارشه بازخواست کنه؟
شخصا تا الان فکر نمی کنم حتی یک بار هم خواسته باشم که چنین دخل و تصرفی در نظام هستی بکنم…
اره اینم درسته . من از خودم گریزان نیستم اگر فکر درستی داشته باشم که کل دنیا باهام به طریق غلط مخالفت کنن من از اون فکر دست نمی کشم. و اتفاقا دوست دارم افراد با طرز فکر درست ولی مستقل پرورش داده بشن و چه بسا نظر برعکس من داشته باشن ولی مهم اینه انسان باشن و در راه درست قدم بردارن . به هر حال طبیعت ما رو به سمت تولید مثل سوق میده
خب @Fatemeh-law من منظورم اینه حالا که یکی به آگاهی رسید چرا نباید بچه بیاره . بچه ای که از این آدم متولد میشه رنج کمتری میبره. اگر ما این کارو نکنیم بالای 90 درصد مردم این کارو انجام میدن. فرصت رشد والدین آگاه هم حتی در این مورد بیشتره و تنهایی به معنای مطلقش خوب نیست به نظرم ما گاهی به هم نیاز پیدا میکنیم و با دیدن هم خوشحال میشیم هر چند استقلال فکر در عین دوستی با دیگران و حق جویی کار پسندیده ایه.
سلام دوست گرامی
شما چندین گزاره خبری رو گفتین بدون اثبات و به نظر میرسه بیشتر حاصل دیدگاه شخصی شماس
1-اینکه جهان جای بدی هس
2-طرز فکر شما مثل آرتور شوپنهاور هس که با تمام توان در مقابل اراده طبیعت مقاومت میکرد و حتی هیچ زنی را لمس نکرد و ازدواج نکرد و نظریه اش بر پایه جهان اراده و تحمیل طبیعت گذاشت نیروی نسل بشر.
ولی به نظر من زندگی در هر شرایطی ارزش زیستن داره چون زیستن یع فعل هس که شما خیلی شرطی اش کردی اگر انگاه و اگر انگاههای زیادی در فعل زیستن شماس از دید شما یه فرد ویلچری حق حیات نداره چه برسه اینکه فردی بخاد تداوم زیستشو در اسپرم هاش ببینه این اصلا خودخواهانه نیس چون ما ماشین انتقال تولید مثل هستیم زندگی پر از تجربه هس تجربه همسرداری و بابا شدن بردن بچه به مدرسه و خیلی میشه در شرایط بد هم خوب بود سخنرانی دختر فلسطینی که مهندس عمران از دانشگاه غزه تمام کرده رو در سخنرانی تد ببین شرایط ما که از غزه بدتر نیس ولی اونجا هم زندگی جریان داره این قیاس درستی نیس ولی دیفالت ذهنی شما حالت ایده الی داره و این حقیقی نیس
ای بابا جوم هم بخوریم باید همه چیز و اثبات کنیم حرف های قشنگ اثبات نیاز ندارند فقط حرف های من نیاز به اثبات داره. برم آزمایشگاه و بیام
این اصلا درست نیست ، شما بدنیا بیاید و از شب تا صبح زجر بکشید درد هم بکشید ، بعد بگید خب حداقل زنده هستم خدا رو شکر که زنده ام و میتونم درد و حس کنم.
من بدقت نگاهی به هر شخصی که دور و برم بوده کردم ،و خیلی خیلی تحلیل می کنم رفتار دیگران و به جرات میگم هیچ کدوم از این کارها تسلی خاطر هیچ کسی نشده و همچنان مشکل اصلی پابرجاست.
ساده است ، شما قبل از ازدواج میگید خب بریم ازدواج کنیم و تجربه جدید و زندگی کنیم . اتفاقی که می افته اینه : چند سالی شاید مشغول بشید و شاید خوبی هایی هم داشته باشه ولی بعد از مدتی برمیگردید سر جای اول. بچه و دو روز می برید مدرسه و بعدش دیگه عادی میشه و تبدیل به عادت میشه و خیلی وقت ها هم خسته کننده میشه.
من مشکلی ندارم ولی می دونم که انسان به بدترین شرایط هم میتونه عادت کنه فقط به چه قیمتی ؟ مثلا موقع 80 سالگی سرش و بالا بگیره و بگه من 80 سال بدبختی کشیدم بیاید بهم مدال بدید چون زندگی کردم و تحمل کردم.
من نمی گم زندگی نکنیم اتفاقا میگم خیلی خوب زندگی کنیم و از هر لحظه لذت ببریم ، دقیقا در لحظه زندگی کنیم. فقط می گم نباید خام چنین فکر هایی شد که تجربه همسرداری و بچه داری خیلی خوبه ، کجاش خوبه ؟ مادر از بین میره با بچه اوردن ، مادر من دندون هاش کاملا از بین رفته چون کلسیم و داده به من تا سالم به دنیا بیام . هر طوری حساب کنید مادر آسیب می بینه ولی خب شاید بگیم برای هدفی بزرگتر این فداکاری و می کنه که من هدفی نمی بینم.
اتفاقا این هم یکی از استدلالهای رایج است که بارها شنیدهام اما مگر چنین افرادی چه گلی به سر دنیا زدهاند که بچههایشان بخواهند بزنند؟ بعضی آدمها تمایل به بچهدار شدنشان را این گونه توجیح میکنند که گویی کودکشان قرار است دنیا را از نابودی نجات دهد. در پاسخ به این نگرش تنها میتوانم شعری از خیام را یادآوری کنم که همیشه سرلوحه زندگیام بوده است و سرشار از معنی و تجربه زیستن است:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود --------------------- نی نام زما و نینشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل --------------------------- زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
آیا حاضرید به بچهتان بگویید که تو را برای فرار از تنهایی به دنیا آوردهایم؟
به نظرم همانطور که @Fatemeh-law گفت این نمونه کاملی از خودخواهی است.
من فکر نمیکنم که جهان به طور کامل جای بدی است اما به نظرم اندک لحظات شادیاش به تحمل رنجهایش نمیارزد. البته این گزاره اثباتپذیر هم نیست. هر کسی میتواند بیاید و ادعا کند که از زیستن در جهان بسیار لذت میبرد. اما آیا میتواند تضمین کند که کودکاش هم لذت ببرد؟ آیا پدر و مادر من تصورش را میکردند که من بعد از به وجود آمدن ممکن است از زیستن ناراضی باشم؟ شک ندارم اگر کوچکترین احتمالی میدادند من را به دنیا نمیآوردند.
البته آن فرد ویلچیری که من دربارهاش نوشتم نزدیک به نیم ساعتی که با هم همسفر بودیم عاجزانه فریاد میکشید و موهای مادرش را از ناراحتی میکند. آن فرد یک معلول عادی نبود. همه معلولیتها را با هم داشت. البته یکی میتواند بگوید شاید او با جیغ کشیدن و ناله کردن داشته از زندگی لذت میبرده. این هم از آن گزارههایی است که نمیتوان اثباتاش کرد چون ما که در درون آن کودک نبودیم.
اتفاقا من با همین که گفتید مشکل دارم. چرا شخصی باید در زندگیاش تلاش کند تا به جایی برسد که بتواند از آن لذتی ببرد؟ اصلا چرا باید تلاش کنیم؟ چرا باید در مدرسه، دانشگاه و محل کار با هم رقابت کنیم تا زندگی بهتری برای خودمان و نسل بعدی بسازیم؟ خب راستش اگر زندگی جریان نداشته باشد هم اتفاق بدی نمیافتد. چرا باید همه این تلخیها را به کودکی تحمیل کنیم که میتوانست نباشد و نه این زیست تلخ را تجربه کند و نه مانند یک ماشین تولید مثل نگران جریان زندگی خودش و سایر انسانها باشد.
این که زندگی جریان دارد و این که تلاش کنیم که جریان داشته باشد به هیچ وجه یک ارزش نیست.
اوریانا فالاچی در کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد با این پرسش دست و پنجه نرم می کند. پیشنهاد می کنم این کتاب را حتما بخوانید.
بخشی از کتاب:
این که کاری خوب بود یا بد نمی دانم. وقتی که خوشبختم خیال می کنم کار خوبی بود و زمانی که بدبختم فکر می کنم کار بدی بود. با وجود این حتی موقعی که بدبختم فکر می کنم خوشم نمی آمد که به دنیا نیایم، زیرا هیچ چیز از نیستی بدتر نیست… در واقع، از مرگ هم بیمی ندارم، زیرا آدمیزاد که می میرد مفهومش این است که به دنیا آمده، از نیستی رها شده. من از نیستی بیمناکم، از نبودن، از اقرار به وجود نداشتن، حتی اگر آدم تصادفا و در اثر اشتباه یا تفریخ دیگری به دنیا بیاید.
شما از خود بپرسید آیا وجودتان و زندگی بخشیده شده به شما از خودخواهی بوده است؟ من دقیقا خلاف این فکر می کنم یعنی اگر فردی خودخواه باشد، باید مخالف فرزندآوری باشد. کودک جز این خودخواهی را از والدینش می گیر د، چه می کند؟ از آن پس گمان نمی کنم آنها بتوانند خودخواه باشند.
موافق نیستم. خود زندگی چندان ارزشی نداره. بودن در عدم و نیستی ، و نبودن و نیستی گاهی از زیستنی که برآیند آن سختی و رنج است بهتره.
ممکنه یک نفر از دیدن نور خورشید ، بوییدن گل یا صدای باران لذت ببره و این لذت کوتاه در مقابل دردهای طولانی باعث شیرین شدن این شوکران تلخ نمیشه.
اتفاقا اگر فلسفه شوپن هاور و سبک زندگیش رو نگاه کنید ایشون در نهایت یه لذت گرا بوده ! فقط لذت گرایی که داشته رو اینجوری توصیف کرده "دنیا سراسر رنج و ناامیدی هست . پس ارزشی نداره که طبق خواسته دنیا پیش بریم و این رنج رو بیشتر کنیم برای خودمون " شوپن هاور هرگز همسری نگرفت ولی بهترین معشوقه هارو داشت و تو بهترین رستوران ها غذا میخورد و هر وقت ازش دعوت میکردن برای یه مراسم اول میگفت چند قراره بهم بدین ؟
خوب حالا میرم سراغ اصل سوال . تاکید میکنم که این نظر شخصی منه و سندی براش ندارم و لزوما درست نیست و احتمالا بهم برچست بی سوادی یا روشن فکر نبودن بخوره . با این حال چیزی که دلم میگه رو مینویسم براتون .
میتونم با احتمال 90 درصد بگم هیچ کدوم از دوستانی که پاسخ نوشتن زندگی دشوار تر از زندگی من رو تجربه نکردن دوست ندارم بازگو کنم ؛ فقط چند تا کلید واژه میگم دیگه تهش رو خودتون بخونید زندان ، سرطان ، طلاق ، مرگ ، فقر ، تنهایی ، یتیم شدن و …
با این حال با وجود همه چیزایی که دیدم و همه سختی هایی که کشیدم اگر بهم حق انتخاب بدن بین این که همین زندگی رو دوباره از اول تجربه کنم یا این که کلا هرگز به دنیا نیام بدون لحظه ای تردید میگم میخوام تک تک این لحظات رو با تمام تلخی ها و شیرینی ها دوباره تجربه کنم .
به نظر من قبل از اخلاق و ضد اخلاق ، خوب و بد یا رنج و رفاه مفهومی وجود داره به اسم حیات و هوشمندی . اگر بخوام کاملا سکولار به قضیه نگاه کنم به وجود اومدن یه موجود هوشمند یکی از نادر ترین اتفاقاتی هست که تو پهنه جهان هستی ممکنه اتفاق بیوفته . تو کهکشان راه شیری با میلیارد ها ستاره شاید ما تعداد انگشت شماری تمدن هوشمند داشته باشیم و به نظرم شکل گرفتن یه هوشمندی یکی از زیبا ترین گونه هایی هست که ماده میتونه به خودش بگیره .
وقتی من اینجوری به موضوع نگاه میکنم میل قلبی من فقط یه چیز میتونه باشه . این که این هوشمندی رو تا جایی که میتونم توسعه بدم و تا جایی که توانش رو دارم قوی ترین ماشین محاسباتی که میشناسم (مغز) رو بسازم و تربیتش کنم . من فقط وقتی از تولید مثل صرف نظر میکنم که بدونم راه بهتری برای تکثیر هوشمندی وجود داره . فرضا اگر من میدونستم که میتونم خودآگاهم رو روی یه ابر کامپیوتر آپلود کنم و بعد میتونم این خودآگاه رو تکثیر کنم حتما این کار رو انجام میدادم .
پی نوشت : فکر میکنم اگه یه روزی بچم ازم بپرسه چرا منو به این دنیای زشت و پر از رنج آوردی این جواب رو بدم : چون تو نادر ترین و پیچیده ترین موجودی هستی که 15 میلیارد سال تکامل میتونه شکلش بده و زنده بودن و خود آگاه بودن پیچیده ترین مفهوم هایی هستن که تاریخ جهان هستی به وجودشون آورده من تورو به این دنیا آوردم تا این اتفاق نادر رو با تلحی ها و شیرینی هاش تجربه کنی و هر ثانیه عظمتش رو ستایش کنی
به نظرم جواب به این سوال نسبی هست. یعنی برای بعضی ها اخلاقی هست و بعضی ها خیر. البته نمی دونم یه عمل واحد میتونه در آن واحد هم درست باشه و هم غلط؟
اما خودم رو که با خواهرم مقایسه می کنم می بینم که:
اون هم مثل من به بعضی قضایا فکر می کنه ولی خیلی خودش رو اذیت نمی کنه و از اونجا که خودش و شوهرش تو زندگی با تقریب خوبی زندگی خوب و آرومی داشتن تونستن به فرزند دار شدن فکر کنن. چرا که نه!!! یه پدر و مادر شاداب و متعهد به ساختن زندگی یه انسان شاداب و مسئولیت پذیر. هرگز حاضر نیستم هزینه و دردی خواهرم موقع زایمان تحمل کرده رو تجربه کنم!!! پدر و مادرای آگاه موجودات عزیزی هستن که ممکنه به بهتر شدن دنیا کمک کنن.
اما به شخصه با دقتی که می کنم و احساسی که نسبت به فجایع تاریخی و زیست محیطی و در نهایت رنجی که یه آدم ممکن هست تحمل کنه دارم تا این لحظه فکرش رو هم نکردم که فرزندی داشته باشم مگر… در مورد من احتمالا اخلاقی نیست چون خیلی فکر می کنم. همون بهتر که با بچه های دیگران بازی کنم
چه بد ! @najme مطمئنی پشیمون نمیشی🤔
هیچی بچه خود آدم نمیشه فرصت رشد دوطرفه والدین و فرزندان ،پر شدن تنهایی و… از این دست فرصتهاست . بچه یکی دیگه نمیاد زمان میانسالی و پیری پیش ما باشه . با اوردن انسان سالم و متفکر فرصت های زیادی نصیبش میشه
ترس از تکرار بچگی بد خودمون شاید باعث شده اینقدر برامون رنج آور باشه
اقا ناصر متاسفانه اکثر ما هنوز نمی فهمیم درست زندگی کردن یعنی چی من نمی گم 80سال خودتو زجر بده و اخر بهت اون دنیا مدال شجاعت بدن که خودکشی نکردی بحث عمیق تر از ایناس باید فلسفه ای برای زندگی داشته باشیم من الان میتونم اینجا ورودی فکرمو کنترل نکنم و شب و روز لحظاتمو تلخ کنم چون از یه سری چیزای عادی محرومم اینجا شلوغی شهر نیس و دختران خوشگل کنار خیابون راه نمیرن ولی من حالم خوبه میدونی چرا چون شادی درونیمو وابسته به چیزی یا کسی نمی کنم نمونه اش اینه چندین جلد کتاب اوردم میخونم. همه ما یه الگوهای ذهنی داریم که باورهامون بر اساس اون شکل گرفته و شهامت اینو نداریم که تغییر کنیم کلا فلسفه ای بالاتر از حال خوب برای زندگی نیس تو فک میکنی میتونی راحت به این حال خوبه برسی و این کاملا اشتباهه چون ذهن انسان مثل یه عضله هس باید روش کار کنی باید درست فکر کردنو مث یه مهارت کسب کنی باید هزینه بدی همه میخان کاری رو که دوست دارن رو انجام بدن ولی کمال اینه که کاری رو که انجام میدی دوست داشته باشی و این الکی نیس باید هزینه بدی مث وقت کتاب خوانی تفکر با خودت یادگیری مداوم باید همیشه در نظر داشته باشی ، در اخر تفکر نیهیلیسمی و منفی گرایی که اسمشو گذاشتی واقعیت دردی ازانسان ها کم نمیکنه
بزار یه مسئله رو توضییح بدم بهش میگن خطاهای شناختی در روانشناسی ، پیش بینی کردن ، مطلق گویی ،استدلال احساسی ،تفکر هیچ یا همه ،فیلتر ذهنی
اگه این تیپ فکر میکنی دچار خطای شناختی هستی احساساتتو عین واقعیت قلمداد میکنی فک میکنی درست فک میکنی چون طرح واره ذهنت اینطوری رشد کرده حتی افکارتو مورد پرسش قرار نمیدی که ایا منطقی هستن .
فرض کن یه ادمی کاریو درست انجام نمیده بعد یواش یواش افکارش محدودش میکنه که تو به دردنخوری بعد چی میشه براساس قانون جذب این ادم به سمت ادمایی میره و ارتباط میگیره که باور ذهنیشو تایید کنن و تمام تجربه های زندگیش در جهت قوی تر شدن این باوره شکل میگیره و اینطوری در حصار افکار خودش زندانی میشه شما این فکرو در ذهنت کاشتی که زندگی ارزش نداره پس نتیجه اش میشه یه حس بد به زندگی ،هر فکری خروجیش یه نوع حس هس بروسلی میگه ذهنتو کنترل کن دنیات کنترل میشه
میتوان آن را دیدگاه منفی نگرانه به زندگی دانست. اما باز هم جوابی برای سوال نیست و چگونه زندگی معنا پیدا میکند و زیبا میشود ؟ با همین اهدافی که میتوانیم داشته باشیم ؟ مسافرت ، تلاش برای پولدار شدن ، ارضا امیال شهوانی ، شهرت ، جایگاه اجتماعی و …
اینها نمیتوانند مشکل را حل کنند چرا که همین هدفگذاری یک از مکتبهای فکری برای نادیده گرفتن پوچی زندگی است. زندگی بیمعناست ولی خب میتوانیم خودمان را به اهداف روزمره سرگرم کنیم! خیلی هم خوب.
نهایتا این سنگ عظیم رو باید به بالای کوه ببریم و رنج ناشی از آن را تحمل کنید در حالی که روز بعد همین سگ پایین کوه خواهد بود ، دوباره و دوباره و دوباره … مرگ و تمام شدن این زندگی لذت بخش و شیرین.