به چند تا از این ابهامها که انگیزهی طرح این پرسش بوده اشاره میکنم.
مثال
چرا دانشآموزان به مدرسه میروند؟
قبل از خوندن ادامهی متن ازتون میخوام لحظهای مکث کنین و اولین جملهای که در پاسخ به این سوال به ذهنتون میاد بنویسید.
.
.
.
با تعبیرهای مختلف از پرسش، پاسخ میتواند چنین باشد:
برای اینکه درس بخوانند، در کنارش تفریح کنند و … انواع انگیزههای دیگر.
دانشآموزان به مدرسه میروند تا برای حضور در جامعه آماده شوند.
چون اگر مدرسه نروند، وقتشان تلف میشود.
چالش تعبیر
فکر کنم برای این نمونه سوال، همین سه تعبیر کافی باشه.
در تعبیر اول، خواننده سادهترین و مستقیمترین برداشت رو از سوال داشته و خیلی مستقیم هم بهش جواب داده. در دستهبندی خودم بهش میگم مدل گفتوگوی کودکانه.
در تعبیر دوم، خواننده سوال رو یک موضوع عمیق در نظر گرفته و تعبیرش از چرایی و علت وقوع یک چیز، صرفا علتهای اولیه نیست، بلکه علتهای غایی و نهاییتر رو مد نظر قرار داده. به این میگم مدل گفتوگوی فیلسوفانه.
در تعبیر سوم، خواننده «چرا» رو یک اعتراض به موضوع فرض کرده. حالا ممکنه با این اعتراض همراه بشه یا اعتراض رو رد کنه و سعی کنه سوالکننده رو مجاب کنه. به این میگم مدل گفتوگوی داغ!
نکته مهم میخوام مجددا دقتِتون رو جلب کنم به اینکه هدف، بحث بر سر درستی و کیفیت جوابها نیست. بحث بر سر تفاوت در مُدل جوابهاست که در اینجا «فقط» ناشی از تعبیرهای مختلف از پرسش مورد نظره.
سئوال اصلی
چهطور میشه از وقوع این ابهامها جلوگیری کرد؟
آیا شما اغلب سوالات دیگران رو درست متوجه میشین؟ چه زمانهایی برداشتتون با منظور سوالکننده یکی نبوده؟ فکر میکنین برداشتهای اشتباه شما به تیپ شخصیتی یا سبک فکری ِ خودتون بستگی داره؟ آیا پیشفرضهای شما از دیگران روی نحوهی تعبیرتون از صحبتهاشون اثرگذاره؟
توضیحات اضافی
خطر در گیر شدن در برخورد تعبیرهای متفاوت یا تعبیر اولیه اشتباه
شاید فکر کنین که حالا اهمیتی نداره، فوقش ابهاماتی پیش میاد، آدما با هم بحث میکنن و ابهام رو رفع میکنن. اما چند تا موضوع هست که به نظرم باعث میشه که پیشگیری از وقوع ابهام مهم بشه.
خیلی وقتها اصلا آدمها تا پایان بحث هم متوجه نمیشن که دلیل اینکه به نتیجه نمیرسن تفاوت در برداشت و سبک نگاه ِ اونهاست و عملا بحثِشون بیفایده میشه.
به تجربه متوجه شدم که اولین برداشت از خوندن ِ یک سوال به سختی از ذهن پاک میشه. در نتیجه حتی اگه یک نفر که سوالی رو مطرح میکنه سعی کنه بعدا منظورش رو شفافسازی کنه، باز هم آدمهای زیادی همون فکر اولیه رو خواهند داشت. یا زمان زیادی طول میکشه تا این چرخش برداشت در اونها اتفاق بیفته و باور کنند که اصلا سوال رو اشتباه متوجه شدند.
بسیاری اوقات سوالکننده تلاش نمیکنه تا ابهام رو رفع کنه و برداشتش از دریافت نظرات ناهمگن، اینه که خوب فهمیده نمیشه و بحث رو رها میکنه. متقابلا کسی که در مقام جواب برمیاد و جوابش مورد پذیرش قرار نمیگیره همین حس بهش دست میده.
معمولا تا وقتی به نظر خودم سوال رو درست متوجه نشده باشم بهش جواب نمیدم مگر اینکه سوالش خیلی قلقلکم بده و اون موقع اگر نفهمیده باشم حتما از پرسنده! ی سوال سوالاتی رو می پرسم تا بتونم جواب درست تری بدم مدل ۲ هم اکثر وقت ها به سوالات و قضایا نگاه میکنم
بله درواقع تیپ شخصیتی یعنی همه چیز! قطعا تاثیرگذاره و من معمولا با شناختی که از افراد پیدا میکنم حرف هاشون رو متوجه میشم نه از کلماتی که استفاده میکنند البته کلمات خیلی مهم هستند همونجوری که ما به اکسیژن نیاز داریم به آب هم نیاز داریم پس جفتشون تاثیرگذار هستند و بسته به هرکسیه که به چه چیزهایی بیشتر توجه کنه و همین توجه بیشتر هم به تیپ شخصیتی بر میگرده بازم نکته آخر اینکه تیپ شخصیتی هرفردی بر خلاف باور عمومی قابل تغییره
حالا که بحث فلسفیه، من هم میخوام عمیقترش کنم: چرا نگران ابهامهای احتمالی در بحثهای نوشتاری باشیم؟
چه چیزی بالا-پایین میشه اگه ابهامی در کار باشه؟ هدف از بحث نوشتاری چیه؟ هدف از بحث مگه چیه؟
مثال بزنم، در همین مثالِ «چرا دانشآموزان به مدرسه میروند؟» از نظر من پاسخ اول و سوم یکی هستن:
به مدرسه میرن تا وقتشون صرف درس خوندن و تفریح و … بشه و تلف نشه؛
و پاسخ دوم هم در واقع پاسخ به چرایی پاسخ بالا و در واقع به لایهی دومِ چرایی ماجراس: چرا درس بخونن؟
تا برای حضور در جامعه آماده شن.
با این حساب، کسی که سوال «چرا دانشآموزا به مدرسه میرن؟» رو میپرسه، هیچ وقت دنبال جواب قطعی و درست نیست؛ چون چنین جوابی وجود نداره. بلکه دنبال شنیدن دیدگاههاست. پس هر چقدر ابهامهای بیشتری به وجود بیاد، به نفع پرسنده هست؛ چون میتونه با دیدگاههای بیشتری آشنا بشه.
هدف از بحث چیه؟
در بخش توضیحات اضافی، مطرح کردین که چنین ابهامهایی ممکنه به بحث ضربه بزنه و باعث شه افراد بحثشون به نتیجه نرسه. در حالی که هیچ بحثی برای نتیجهگیری مستقیم نیست. یعنی افراد بحث میکنن تا بتونن نظراتشون رو به دیگران ارائه بدن. قرار نیست تو بحث به نتایج قطعی و مشخص برسیم و قرار نیست با یه بحث عقایدمون عوض بشه، بلکه قراره با بحث زوایای جدیدی برای فکر کردن پیدا کنیم. پس چه بهتر که ابهامها بیشتر باشن!
قبل از پرداختن به این پرسش که «هدف از بحث کردن چیه»، چند تا موضوع رو میخوام توضیح بدم. اول در مورد این:
مثالها جهت ِ نشون دادن ِ وضعیتهای مختلف بودن. میشه همین مثالها رو جوری خوند یا تعبیر کرد که متفاوت از آب درنیان. ولی منظور ِ من، اون حالتهای متفاوتی هست که در این مثالها میشه تصور کرد.
وقتی از شما بپرسم که «چرا خانمها در ایران حجاب دارن؟» در حالت اول هدف پرسشگر، گرفتن یک گزارش در مورد واقعیتهاست و یک پاسخ احتمالی میتونه این باشه که این قانون رسمی کشور ایران هست. اما در حالت سوم، هدف پرسشگر، بازتاب دادن یک کنش اجتماعی نسبت به موضوعه. منظور از «چرا دارن؟» این هست که «چرا باید داشته باشند؟»
این حرف کاملا درسته و منظور من هم همین بوده. در طرح یک مسئلهی دارای «چرا»، شما میتونید زنجیروار، علت پشت ِ علت بیارید. به قول شما در لایههای مختلف. این که منظور و فضای پرسندهی سوال، در کدوم لایه سیر میکنه، همون ابهامی هست که خواستم بهش اشاره کنم.
اما در پاسخ به این که
چند تا نکته برای روشن شدن منظورم به نظرم می رسه:
صحبت من این نیست که در یک مدل ِ بحث ایدهآل، تهش افراد به نتایج قطعی و مشخص میرسند. نه، منظور این هست که در یک مدل ایدهآل از بحث، «ارتباط» به درستی و به معنای واقعی خودش شکل بگیره. مثال خیلی حدی اینه که اگر من از «هوا»ی روی کره زمین حرف بزنم و کس دیگه از «هوا»ی نفس صحبت کنه و با هم کلی بحث کنیم که آیا این هوا، وزن داره یا نه، به نظر من این بحث کاملا بیهوده است. بنابراین حداقل تا اینجای صحبتم میخوام بگم، «ابهام» همیشه و تا هر سطحی خوب نیست.
از طرفی اگر هیچ وجه مبهمی بین دو طرف وجود نداشته باشه، اصلا نیازی به بحث نیست. چرا بحث میکنیم؟ برای اینکه نظرمون رو که برای همدیگه مشخص نیست، دربارهی «یک موضوع واحد» به هم منتقل کنیم.
از دید من، هر ابهامی، که مانع از انتقال نظرها بشه، مزاحم ِ یک بحث مفید و بهینه است چون ابهام اصلی، که موضوع بحث هست، رو به حاشیه میرونه.
اینکه عقاید افراد ضمن ِ یک بحث عوض بشه یا نشه، مرحلهای بعد از انتقال صحیح نظرها بین افراد داره. در اون مرحله افراد تصمیم میگیرند که نظرشونو تغییر بدن یا ندن.
خیلی توضیح دادن ِ اینها سخت بود! امیدوارم ابهام رو برطرف کرده باشم!!
ممنون برای توضیحات خوبتون. برداشتم از این توضیحات این بود که وقتی داریم بحث و گفتگو میکنیم، خوبه اول منظور طرف مقابل رو به درستی متوجه بشیم و بعد وارد فاز پاسخ دهی و ارائه ی نظرات بشیم؛ یعنی به درستی به موضوعی گوش دادن.
بخشی از جمع بندی صحبتم همین میشه. در واقع در بحث ها، اغلب خیلی سریع وارد پاسخگویی میشیم. و برای فاز درک مسئله، خیلی زمان و انرژی صرف نمیشه. (علت فراگیر بودن این رفتار نمی دونم چیه )
اما بخش دیگه ی صحبت، به مطرح کننده ی مسئله هم بر میگرده و گاهی مسئله خودش ابهام زا هست و پرسنده ی سوال به جای اینکه سعی کنه سوالش رو شفاف تر مطرح کنه وارد فاز پاسخگویی، نقد یا رد صحبت طرف مقابل میشه.
در فضای نوشتاری وقوع این ابهام ها خیلی فراگیرتر هست چون زبان بدن حذف میشه و اون بخشی که با حرکات بدنی، فهم یک صحبت یا گیجی در مورد اون رو نشون میدیم وجود نداره.
میبینین؟ برای اینکه منظورتون رو به درستی متوجه شم، یه دیالوگ نیاز بود:
و قبل اینکه تایید به من بدین، اگه ادامه پاسخم رو مینوشتم، احتمال داشت بدون درک موضوع مورد نظر شما صرفا پاسخی داده باشم!
ولی خب وقتی داشتم پاسخ قبلی رو مینوشتم مطمئن نبودم ایا شما برمیگردین و اگه چیزی از منظورتون جا مونده حوصله تون میشه به من بروز بدین یا نه. و این ترس خیلی وقتا باعث میشه تو گفتگوهای نوشتاری بی خیال درک کامل طرف مقابل شیم و حرفمون رو پیش ببریم!
این هم یکی از تفاوت های نوشته و گفته هست. تو گفتگوی رودررو، طرف جلوته و میتونی مطمئن باشی اگه جایی با حرفت موافق نیست بروز میده. ولی تو نوشته این دسترسی کمتره.
به نظرم تا حدودی میشه با طراحی مناسب یعنی:
فضاسازی
استفاده از کلمات مناسب در نامگذاری اجزای مختلف فضا
بازیسازی
افراد رو به گوش دادن و خوندن پاسخ/پرسشهای قبلی ترغیب کرد.
به همین صورت میشه طرح مناسب و شفاف مسئله رو هم به افراد آموزش داد و یا در شفافسازی مسائل کمکشون کرد.
نظر شما چیه؟ ایا چنین فضاسازیهایی میتونه محیط نوشتاری رو به محیط گفتار نزدیکتر کنه؟[1]
نکتهی خیلی خوبی بود. تازه آدم با خودش فکر میکنه، بعد از گذشت زمان ممکنه چیزی که میخواسته الان بگه، از یادش بره. پس چه بهتر همون موقع بنویسه با این امید که احتمالا با تقریب خوبی منظور رو درست متوجه شده.
حس میکنم باید بشه یه کارهایی کرد… اگه بشه چی میشه!
باید بهش فکر کنم…
صرفا به عنوان بلند بلند فکر کردن و برای شناخت بهتر مسئله، دو تیپ بحث به نظرم میرسه که هر دو ارزشمند و سودمند هستند ولی کارکردهای کاملا متفاوتی دارند:
بحثهای نوع واگرا: در اینجور بحثها، هدف ِ آغازکنندهی بحث، بیشتر چیزی از جنس هماندیشی و معاشرت برای بسط یک جرقهی فکری هست. هنوز مسئله (ها)ی موجود در بحث برای خود ِ پرسنده هم مشخص نیست.
بحثهای نوع همگرا[1]: در این نوع بحث، مسئله برای آغازگر ِ بحث مشخصه، از مطرح کردن بحث، هدف ِ خاص، یا میشه گفت نوع خاصی جواب مد نظر هست. پرسندهی مسئله دوست داره بحث لحظه به لحظه همگراتر بشه و به مقصود اصلی نزدیک بشه و راه حل نهایی براش پیدا بشه.
در بحثهای نوع اول به نظرم نیازی نیست آدم نگران ابهام باشه. ابهام در راستا و همسو با انگیزهی پرسشگر ِ بحث قرار داره و آزاردهنده نیست. ابهامهای غیرمفید هم صرفا با کنار گذاشته شدن (ignore) طی یک بحث واگرا، خودشون خود به خود از دایرهی اهمیت خارج میشن.
اما در مورد بحثهای نوع دوم، به نظرم لازمه توجه ویژه به ابهامها بشه. فعلا نمیدونم چهطوری.
پرسش
آیا میشه همین دو تیپ از بحث رو در ابتدا، یعنی با دیدن همون طرح موضوع اول، تشخیص داد؟
منظور از همگرایی رسیدن به پاسخ مشترک نیست، رسیدن به «وضعیت ِ کامل درک مسئله» توسط همهی مشارکتکنندگان جهت بحث و تبادل نظر درباره راه حل مسئله هست. ↩︎
نظرتون چیه که برعکس هم به داستان نگاه کنیم شاید ایدهای به دست آوردیم؟ چه نوع بحثهای نوشتاری میشناسید که ابهامی در خودشون ندارن؟ مثلا یک بحث ریاضی یا علمی مثل فیریک آیا میتونه مبهم باشه؟
یادمه یکی از چالشهای سال اول دانشگاهمون در حل مسئله های کتاب فیزیک این بود که صورت مسئله رو نمیفهمیدیم! یعنی متوجه نمیشدیم منظور طرف از سوالی که مطرح کرده چیه دقیقا. بعد وقتی راه حل درست مسئله رو میدیدیم تازه متوجه میشدیم اااا، فلان چیز که گفته منظورش چیزی به این سادگی بوده.
در واقع بهترین کاری که معلم حل تمرین میتونست برامون بکنه این بود که مسائل رو ترجمه کنه به چیزی که قابل فهمه.
این مشکل همیشگی من هستش در بیشتر سوالا متوجه نمیشم چی ازم میخواد و من باید چیکار کنم.استرس میگرتم وبعد رهاش میکنم.اینکه نتونی موضوعی رو خوب متوجه بشی تا بتونی خوب بهش پاسخ بدی ،خیلی سختهههه
من میخوام به جای عبارت بالا صورت سوال رو اینطور بپرسم که “برای بهینه شدن یک بحث نوشتاری چه طراحی هایی میشه انجام داد؟”، چون فکر می کنم در بحث های گفتاری جدی هم، اگر حالت بهینه بخواد اتفاق بیفته نیاز به طراحی و تسهیلگر وجود داره و در غیر این صورت ممکنه خیلی قر و قاطی و افسارگسیخته جلو بره.
برای جواب به این پرسش، از رهیافت یا ابزار “رفع یا جلوگیری از بروز ابهام های احتمالی در بحث” استفاده می کنم.
یه طرح خیلی ساده و ناقص بخوام برای یه پلتفرم نوشتاری بدم، این طوری میشه (در چند مرحله توضیح میدم):
به نظر میرسه آغازکننده بحث خودش می دونه و تشخیص میده که آیا از واگرایی بحث آزرده میشه یا برعکس به نفعش هست.
این تشخیص ممکنه برای کسی که موضوع رو میخونه سخت یا حتی غیرممکن باشه. (به عنوان تمرین! : الان موضوعی که من مطرح کردم میخواستم تیپ همگرا باشه یا واگرا؟)
قبل از اینکه موضوع توسط آغازگر ارسال بشه میشه یه سوال دو گزینه ای ازش پرسید حدودا چنین چیزی: “از اینکه بحثت شاخ و برگ پیدا کنه (/لابه لای بحثت، سر ِ بحث های دیگه باز بشه)، آزرده میشی یا خوشحال؟”
اگر کاربر، دکمه ی آزرده رو فشار بده، بحثش میره توی کتگوری “همگرا” و در صورت انتخاب خوشحال، بحث در کتگوری “واگرا” قرار میگیره. و چیدمان این دو کتگوری با هم متفاوت خواهند شد.
4.1. چیدمان همگرا:
استفاده از یک رنگ زمینه ی متناسب، شاید یک رنگ جدی طوری که مخاطب رو متوجه کتگوری کنه.
از هر مشارکت کننده در بحث قبل از طرح نظر، سوال میشه: “آیا صورت مسئله برات روشنه؟ اگه روشن نیست، لطفا با بروز ابهاماتت، کمک کن صورت مسئله برای اعضای جامعه روشن بشه.” (حالت الف)
یا یک طور ِ دیگه،
از مشارکت کننده سوال بشه که: “آیا پاسخت به صورت مسئله اصلی هست؟ یا میخوای یه موضوع متفرقه مطرح کنی؟” و کاربر گزینه اصلی یا متفرقه رو انتخاب می کنه و نوشته اش با یکی از این دو تا برچسب گذاری میشه. یا به جای برچسب گذاری، متفرقه ها با رنگ کمرنگ تر یا استایل متفاوت ظاهر شن. یا همه متفرقه ها با هم بپرن توی یک جعبه که هر کی خواست اونها رو باز کنه ببینه. (هدف اینه که حاشیه ها حتما مطرح بشن، یعنی صدایی خفه نشه، اما با روال اصلی بحث هم تداخل نکنه. ) (حالت ب)
4.2. چیدمان واگرا:
استفاده از نوعی طراحی و رنگ زمینه ای که حالت خودمونی داشته باشه و صرفا نوع کتگوری رو برای بیننده مشخص کنه.
امکان تعویض کتگوری همگرا/واگرا که در مرحله 3 انتخاب شد، در هر مرحله از پیشرفت بحث به آغازگر بحث داده بشه. (جوری که این امکان، نقش نوعی “فرمون” ِ بحث رو برای آغازگر داشته باشه و هر لحظه بتونه فاز بحث رو از واگرا به همگرا یا برعکس تغییر بده).
پرسش
اشکالات این طرح به نظر شما چیه؟
اگه طرح به نظرتون خوش آینده، چه طور میشه بهتر یا تکمیلش کرد؟
چیدمان همگرای نوع الف بهتره یا نوع ب؟ یا اصلا یه نوع سوم؟
اتفاقا موضوع خوبی رو اشاره کردی، قبل اینکه به راهکاری که ارائه دادین فکر کنم میخوام کمی بهتر اون رو درک کنیم:
یادمه موقع طرح اون موضوع، یه سوال مشخص داشتم که دلم میخواست پاش همگرا همفکری کنیم. و تمام تلاشم رو کردم که موضوع رو خوب و با جزئیات کافی مطرح کنم.
ولی تو اون موضوع، اتفاقی که افتاد این بود که واگرا شروع شد و پیش رفت. یعنی کسی به سوال منِ پرسنده و نیاز من، کاری نداشت. افراد از نیاز خودشون و تجربهی خودشون میگفتن.
مستقل از خوبی یا بدی این تیپ بحث، به نظرم دو تا چی اونجا وجود داشت که باعث واگرایی بحث میشد:
مدل ذهنی افرادی که وارد موضوع شده بودن، مدل ذهنی یه فرد اجرایی یا achiever نبود که بخواد to the point یه سوال رو جواب بده، بلکه افرادی بودن با سبک فکری منتقد و خلاق؛ یه جور explorer ها و گاها socializer ها.
افراد تخصص یا تجربه ی طراحی نداشتن، در حالی که سوال یه سوالِ طراحی/دیزاین بود. و بدون تخصص سخت بشه راجع به یه موضوع به درستی همگرا شد.
نظر شما به عنوان خواننده ی اون گفتگو چیه؟ ایا با طرحی که ارائه شد واقعا میشد با همین تیپ مخاطب اون بحث رو همگرا پیش برد؟