من عقیده دارم خیلی از افراد یک سری استعداد های نهفته دارن که هیچ وقت فرصت یا بهتر بگم،شانس کشف کردنش رو پیدا نمی کنن.
من یکی از این شانس ها رو داشتم و از سال سوم دبستان فهمیدم می تونم شعر بنویسم. جدیش نگرفتم این قوه رو تا بزرگ تر شدم و بیش تر پی ش رو گرفتم و تشویق شدم
حالا میخوام یه جرقه باشم تو ذهنت! بیا امتحان کن،
ازتون میخوام هر کودومتون این متن رو خونده حتما حداقل یک بیت بنویسه
ابدا مهم نیس خوش قافیه باشه یا نباشه. شعر نو باشه یا کلاسیک قدیمی
فقط بنویس. یادت هم باشه هر چقدر هم که شعرت تو نظرت مسخره بیاد اما بنویسش.شاید تو نسبت به شعرت بدبینی!
امتحانش ضرر نداره؛ داره…؟
شعر گفتن روحیه شاعری می خواد،که من ندارم ولی با کلمات می تونم بازی کنم.
در این خاک کهن ، آشفته حالیست/ سر در زمین ، پا در هوا ، اینجا چه جایست؟
جایی ،فضایست ، بیکران ، محدود و آزاد/ گفت و گو، بحث و جدل هر دو آزاد
کاربرناش همه پرسش بدانند/ خود را کنجدی و ساده نام نهادند
اتفاقا من اینطور فکر نمی کنم! برای اولین بار واقعا خوب بود. طبعشو داری! به مرور اگر دلت بخواد، با بیشتر شعر خوندن و نوشتن وزن ها و قافیه ها کامل دستت میاد.
از نظر من باز هم بنویس تفریحی. یهو میبینی همچین کار سختی هم نیس
اعتماد به نفسشو داشته باشی، از نظر من می تونی
بازم میگم ، برای اولین بار عالی بود. می دونی همین که بتونی یه موضوع رو پیدا کنی، بعد با طبع ادبی با کلمات بازی کنی و به مخاطب انتقال بدی خودش خیلیه، حالا وزن ها و قافیه ها کم کم میاد دستت
عالی بود
حالا نوبت منه(وقتی برای شعر گفتن فکر می کنی، شعر شعرای بزرگ میاد جلو چشت، نمیزاره تمرکز کنی! واقعا اینقدر حسود…) :
وارد کلاس که میشوم، انگار نه انگار
یکی خوابه، یکی بیدار
بلند شو جان من، چرا نشستی
معلم آمده ها راستی راستی
یک سلامی و علیکی ، صبح بخیری
بایستی و بگویی، خوب است خیلی
وای خدایا. از ذوق دوست دارم بپرم بالا پایین! چند وقت پیش یه معلم رو نشون دادن تو اخبار که درس های حفظی رو تبدیل به شعر می کرد و به دانش اموزاش یاد میداد. اصلا از اون کم نداری. بهش فکر کن. شاید بتونی مطالب سخت رو اینجوری با قاطی کردنش با طنز و داستان بهتر به بچه ها یاد بدی
به به به! طبع شاعری ما هم شکوفا شد… اتفاق منم یک معلم شاعر میشناسم که خیلی زیبا هر موضوعی رو با شعر آموزش میده. مطالبش رو دنبال میکردم چنین آرزویی کردم. اینکه چقدر خوبه یک معلم شاعر باشه.
پس یعنی منم خودم می تونم
باید کم کم فکر کنم بزارم همینجا نقد و بررسی اش کنیم
اصلا از نظر من کنار شعر شب میتونیم بعضی شب ها مثلا هفته ای یک بار یک موضوع بذاریم وسط و در موردش شعر کوتاه یا بلند بنویسیم.یا بدون موضوع هر چی دل تنگمان خواست بگیم
فعلا شعری به ذهنم نمیرسه ولی خواستم عنوان و نحوهی طرح موضوع رو تحسین کنم. بسیار عالیه، انگار به سادگی و هنرمندانه با آدم ارتباط برقرار میکنه! واقعا هنرمندانه بود
دوست دارم دو تا از دوستان که طبع ادبی خوبی در وصفشون شنیدم رو به این موضوع دعوت کنم. هم از شعرهاشون میگن و هم میتونن شعرای اینجا رو نقد کنن و مهارت شعر و شاعری مون تقویت میشه @arezoo@Azar .
من وقتي جوان تر بودم عاشق شعر و شاعري بودم
ولي هيچ وقت تصور نميكردم در آينده شاعر شم، شايد همين باعث شد شعر رو كنار بزارم
البته بايد اعتراف كنم شعرهام هم تراوشات ذهن يه نوجوان بود نه شعر
خيلي دوست دارم يكي از شعرهام رو اينجا بنويسم ولي مشكل اينجاست كه شعر من با لحن و لهجه هركس جز من خونده بشه، اراجيفي بيش نيست:joy:
يكمي خودم خوب ميخونمش كه ديگران بدشون نياد
آنها که ندیده اند
من هم یه دوره ای دوست داشتم امتحان کنم یه چند غزلی هم گفتم که همسرم گاهی میخواد اذیتم کنه به رخم میکشه ولی بعد به این نتیجه رسیدم که گفتنی ها را بقیه بهتر ازمن گفته اند و اگر بتوانم به کنه موضوع گفته های آنها برسم ما را بس.
ولی فرموده شما بسیار عالیست حداقل دوستان تشویق و ترغیب میشوند تا با شعر انس بیشتری بگیرند
خوب میشه خودتون بخونید، فایل صوتیش رو برامون بذارید.
برای ما هم بذارید لطفاً.
من انواع شعر رو دوست دارم و گهگاه یه چیزهایی مینوشتم شبیه شعر ولی بیشترش رو دور ریختم. پریروز که این موضوع رو دیدم، ذوقزده شدم، و در مسیر چند خط نوشتم:
پیچ و تابِ تن
و
دستانِ تمنای ترا
موجِ نور
و
عطرِ باران،
پرِ مرغان،
به نوازش
پُر کرد؛
در هجوم سبز و گرما
در سکوتِ خشک و سرما
تو بلندای خیال
و
عمق رؤیای منی!
حالا میشه اسم این تراوشات ذهن ذوقزده رو، شعر گذاشت؟ زودتر بخونیدش و نظر بدید چون همین الان دلم خواست بریزمش دور. حس کلیشه و تکرار بهم دست میده.
معلومه توی تو این نوشته من کیه؟
میدونید حس نوشتن این شکلی موقع دوست داشتنها و احساسات دیگه حتی غم، دست کم سراغ من میاد، و چون کمی مبهمه، توصیفش سخته و البته جذاب.
شعر نو یا نیمایی واقعا قشنگه. ببین من نمی دونم ماها چرا انقدر خود کم بینی داریم.من هم همینطور. دوستانم هم همینطور. استعداد هامون رو اینجوری می کشیم. از نظر من فوق العاده بود
بیشتر احساس عجزه، من حس میکنم نمیتونم اون چیزی رو که دوست دارم به اون شکل که دوست دارم جوری توصیف کنم که دیگران هم اون چیز و هم توصیفم رو دوست بدارند؛ جوری شبیه بخشی از بسیار بخشهای زیبای شعر بزرگ شازده کوچولو: [1]
“. . . شازده کوچولو که موقع نیش زدن آن غنچه بزرگ حاضر و ناظر بود به دلش افتاد که باید چیز معجزه آسایی از آن در بیاید اما گل تو پناه خوابگاه سبزش سرِ فرصت دست اندر کار خودآرایی بود تا هرچه زیباتر جلوه کند. رنگهایش را با وسواس تمام انتخاب میکرد سرِ صبر لباس میپوشید و گلبرگها را یکی یکی به خودش میآراست. نمیخواست مثل شقایقها با جامه مچاله و پر چروک بیرون بیاید.
نمیخواست جز در اوج درخشندگی زیباییش رو نشان بدهد! . . .
هوه، بله عشوهگری تمام عیار بود! آرایش پر راز و رمزش روزها طول کشید تا آن که سرانجام یک صبح بهاری درست با برآمدن آفتاب نقاب از چهره برداشت و با این که با آن همه دقت و ظرافت روی آرایش و پیرایش خودش کار کرده بود خمیازه کشان گفت:
اوه تازه همین حالا از خواب بیدار شدهام. . . عذر میخوام که موهام این جور آشفتهاست. . .
شازده کوچولو نتوانست جلو خودش را بگیرد و از ستایش او خودداری کند:
وای چقدر زیبایید!
گل به نرمی گفت:
پس چی؟ من و خورشید تو یک لحظه به دنیا آمدیم. . . شازده کوچولو شستاش خبردار شد که طرف آن قدرها هم اهل شکسته نفسی نیست، اما راستی که چه قدر هیجان انگیز بود!”
میبینید پر از زیبایی و اعجاب و خیال انگیزی است!
اینجاست که به قول @srsb1 آدم فکر میکنه باید ساکت بمونه و کار قلم رو به اهلش بسپاره.
تو به عشقت رسيدي و عشقت سهم من بود…
ديشب از پشت پنجره سرد اتاق، حرارت عشقت را ديدم، اما عشقت سهم من بود…
تو كنارش بودي و عاشقانه ميخنديدي اما، عشقت سهم من بود…
و من محكوم به تنهايي و زندگي با خيال عشقي كه اكنون سهم توست…
چه ساده و بچگانه روياي حلقه زرد در دستانم را داشتم و اكنون حلقه در دسته توست…
چه بي بهانه اشك ميريزم اين شب ها از نداشتنش و اين اشك ها به خاطر توست،
سهم من در دست و تو و حاجت تمام دعاهاي من اكنون سهم توست…
تو به عشقت رسيدي و اما؛ عشقت نذر رمضان من بود
ممنون از لاله ی عزیزم من فکر می کنم دوستانی که شعر می نویسند باید اول خودشان شعر خود را قبول داشته باشند . اگر چیزی می نویسید که احساس برانگیز است و با نثر تفاوت دارد پس دارید شعر می نویسید . قرار نیست شعر های شما کاملا درست و بی عیب باشد هر شاعر بزرگی هم در ابتدا شعر بی اشکال نمیگفته بنابراین اعتماد به نفس داشته باشید و نوشته های خود را برای دیگران بخوانید اگر این دیگران افراد متخصص و شاعر باشند که چه بهتر ایرادهای شعر شما را می گویند تا پس از ان بی عیبتر شعر بگویید .
خودتان خودتان را قضاوت نکنید انگ کلیشه و تکرار و … را به شعرتان نزنید . شعر خود را دوست داشته باشید زیرا او احساس برانگیخته ی شما در لحظه ای از زندگیتان است محصول تجربیات شما ست و از بر همکنش اموخته هایتان و دریافت هایتان حاصل شده است . او نشانه ای از وجود شما به عنوان ابرموجودی به نام انسان است پس مقدس است دوست داشتنی و قابل احترام است .
وقتی این گونه به شعرهایمان نگاه کنیم خواهیم دید که دلنوشته های ما و شعرهای گاهی بی معنای ما، چه دوست داشتی و لطیف و ناشناخته و هنوز کشف نشده هستند.
آیا شعرا شعرشون درباره ی خودشون صدق می کنه؟
یعنی چقدر شعر محصول آموخته های ادبی است و چقدر محصول احساس و تجربه ی شاعر؟
البته به طور نسبی منظورم هست
ی وقت در یک شب شعر یک شاعر جوان شعر عاشقانه و بسیار جذابی رو خوند و ما به قول @arezoo دلمان برای شاعرش سوخت ، در پایان شعر ایشون گفتند که البته من چنین تجربه ای نداشتم از لحاظ احساسی