اگر تو راهی که داری میری بفهمی دلت راضی نیست دور میزنی؟

قدیم من دور می زدم. اما الان باید واسش حداقل دو دلیل قانع کننده پیدا کنم. اگر دلت نمی خواد پس از دلت بپرس چرا نمی خوای؟ به صداش گوش کن، بذار بدون سانسور واست حرف بزنه و سعی کن باهاش هم صدا بشی. اگر دلت درست می گفت درنگ نکن. اگر دلت درست نمی گفت سعی کن با یه مقدار تغییر راضی ش کنی.
هیچ وقت مغلوب احساست نشو و سعی کن هم گام و هم نفس احساست باشی.
من بیوتکنولوژي دانشگاه علوم پزشکی تهران رو بوسیدم گذاشتم کنار. با اینکه فقط نوشتن پایان نامه و مقاله مونده بود. ولی درنگ نکردم چون دلم دلایل قانع کننده ای داشت و قرار شد به قول علی مراد فیل سفیدم رو بکشم. الان حالم خیلی بهتره. احساس آزادی می کنم. احساس آزادی به من حس قدرت میده. ولی همه این ها با مذاکرات بین خودم و خودم بدست اومد.
با خودت دیپلماسی داشته باش عزیز

10 پسندیده

هر جای مسیر زندگیت که باشی، وسط هر کار نصفه و نیمه ای که بودی، اصلا مهم نیست که چقدر براش وقت گذاشتی،
مهم نیست که بقیه در موردت چی بگن،
مهم نیست که سرزنش بشی،
مهم نیست که راه برگشتن چقدر سخت و طولانی باشه،
مهم اینه که ما انسان ها هر روز در تلاشیم تا حالمون رو خوب کنیم!

اگه کار می کنیم، اگه درس می خونیم، اگه به جایی می ریم یا… به خاطر اینه که می خوایم حالمون همون لحظه یا بعدا خوب باشه. پس به نظر من همین که یه جای مسیر رفته، حس کردی دیگه حال دلت خوب نیست باید برگردی و از نو قدم برداری تو اون راهی که می خوای البته حواستم باید باشه که یه وقت اشتباهی دور نزنی اخه شاید دور برگردون دیگه ای وجود نداشته باشه :wink: .

8 پسندیده

انقدر این موضوع و تجارب بقیه برای من جذابه که هم بالا اومدنش تو پادپرس رو دوست دارم و هم الان که در 28 سالگی تصمیم گرفتم دور بزنم و راهی که همیشه دلم میخواسته رو شروع کنم گفتم بیام اینجا ثبتش کنم که چند سال دیگه بیام ببینمش و کیف کنم از دور زدنم!
من جهانگردی خوندم! رشته ای که دوسش داشتم و دارم و هیچ وقت از خوندنش پشیمون نمیشم. کارمند شدم، کارهای مختلفی رو تجربه کردم و الان به قول بقیه واقعا حیفه که رها کنم.
اما من همیشه از زمانی که نوشتن یاد گرفتم دوست داشتم نویسنده باشم و همیشه دست به قلم بودمو و نوشتم. این روزها که نوشتن تخصصی شده و کمی بیشتر دیده میشه من عاشق اینم که بنویسم، خودم برای محتوایی که نوشتم عکس بگیرم و حقیقتا دنیا رو زیباتر کشف کنم!!
من نقطه صفرم رو اینجا زیر سوال بهرام ثبت می کنم! جایی که تصمیم گرفتم دور بزنم از صفر شروع کنم اما 10 سال دیگه که شدم 38 ساله چیزی باشم که دوست دارم.

10 پسندیده

نازنین خیلی خیلی برات خوشحالم
کاش بیشتر برامون بگی که چی شد و کجا به این نتیجه رسیدی. و این که میخوای دقیقا به کدوم سمت بری و چکارا بکنی؟

7 پسندیده

حیرانی، سرگردانی و مدام ناراضی بودن از خودم!

افرادی که من به شدت دوسشون دارم کی هستن؟ جی.کی.رولینگ چی کاره است؟ نویسنده!

حامد ابراهیم پور! کی هست؟ نویسنده!

احسان عبدی چی کاره است؟ معلومه نویسنده! امیرعلی ق، چی کاره است؟ عکاس و نویسنده …

چرا من این آدم ها رو دوست دارم؟ خودم رو درونشون می بینیم! چیزی که دوست دارم باشم!

دنبال چی بودم؟ ارشد بخونم، نه جهانگردی مدیریت کسب و کار تو دانشگاه شریف! شروع کردم ریاضی یک خوندن، کلافه می شدم، ریاضی برام جذاب بود اما نه طولانی، ریاضی یک رو تا نیمه خوندم! کم میاوردم، دوستی که ترغیبم کرده بود برای ارشد خوندن می گفت تو باهوشی اما تنبل همش میخوای فرار کنی! فکر می کردم راست میگه! خب من باهوشم اما تنبل نیستم! چرا مدیریت کسب وکار؟ چون فکر می کردم اباهت داره و من دوسش دارم (واقعا دارم، دونستن درباره کسب و کارها واقعا برام جذابه از صفر تا میوه دادنشون، تحلیل گر خوبی هم هستم و با یکم مطالعه رو هر بیزینس میتونم نقشه تبلیغاتی براش طراحی کنم) رابطه ام با اون دوست به هم خورد! این باعث شد ریاضی و مدیریت کسب و کار شریفو بیخیال بشم؟ نه!

دنبال کار می گردم، تو سایت ها! میرم ببینم چی به سوابق من میخوره؟ نه! میرم ببینم کدوم کار چالشی تره و بامزه تره و من بیشتر دوسش دارم! رزومه می فرستم، یا زنگ میزنن یا نمی زنن!

سوابقم چیه؟ آژانس هواپیمایی گردشگری!

میخوام برگردم آژانس؟ آره!نه! یعنی دوباره نمی خوام تور بفروشم میخوام بشم طراح مسیر فروش اون تور! ولی چطوری؟ با تولید محتوا!

هر جا درباره نوشتن و داستان و کتاب میبینم چشمام برق می زنه!

چند سالمه؟ 28! دیره! تو باید 21 سالگی فکرشو می کردی!

تو کلاس زبان موقع صحبت با دوستی درباره افعال چند قسمتی وقتی ازم پرسید کی برات خیلی بزرگه و تو ستایشش میکنی گفتم جی کی رولینگ! گفت من چند ماهه میشناسمت تو روحت هنرمنده چرا داری دست و پا میزنی؟

فکر!فکر!فکر!

چرا دست و پا می زنم؟ ارشد کسب و کار شریف 10 سال دیگه من رو خوشحال تر می کنه یا چاپ شدن دو تا از کتابام؟
الان میتونه 0 38 سالگیت باشه!

میخوای 10 سال دیگه به خودت بگی اگه تو 28 سالگی شروع کرده بودم 10 سال وقت داشتم تا به خواسته هام برسم!

خنگی؟

ترمزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز

دور بزن!

دوباره از مبدا! یک مسیر جدید از صفر برای خوشحالی در 38 سالگی!

میدونم خیلی خیلی پراکنده نویسی کردم اما ذهنم همین قدر پراکنده جنگیده!

11 پسندیده

عالی هستی دختر

وقتی حرف از نویسندگی زدی یاد یه جمله از شاهین کلانتری تو پادکست بهترین خودت شو افتادم

جایی که میگه هر روز 1000 کلمه بنویسین راجع به اتفاقات روزتون
یه صفحه ورد باز کنین و بنویسین و اصلا براتون مهم نباشه که فقط اتفاقای مهم باشه
بعد از یک سال میبینین 365 هزار کلمه نوشتین و کتاب سالتون را دارین.

شاید شروع این کار برای تو خیلی خوب باشه.

لینک پادکست میزارم گوش بدین شما هم بکشین بالا :grinning::grinning:

5 پسندیده

من حس میکنم دقیقا سن مناسبی هست ، حتی اگر 30 هم میشد بازم درست بود ، منظورم از درست اینه که سن خوبیه برای مشخص کردن راه.
میگن بودا قبل از اینکه بودا بشه ، روی یک شقایش بزرگ ایستاد و اول پایین و نگاه کرد ، سپس بالا رو و بعد شرق و غرب منظور از این جمله این هست که بودا برای فهمیدن مسیرش به تمام جهات نگاه کرد تا به درک کافی برسه

3 پسندیده

دور زدن در حیطه ی شغلی و تحصیلی حتما
آدم باید از کاری که میکنه لذت ببره و با سنجیدن جوانب بهترین مسیر رو انتخاب کنه
اما در مورد زندگی کمی دشوار تر هست و تا وقتی پای بچه ای در میون نیست دور زدن راحت تر هست و البته ی روح زخمی از ما میمونه و …
اما با وجود فرشته های نازنین زندگی سخت میشه و دور زدن خیلی از پدر و مادرها مشروط میشه به آسایش و آرامش بچه ها

7 پسندیده

دو سال بعد
الان و بعد از تقریبا دو سالی که از مطرح کردن این سوال میگذره و بعد از دور زدن من اتفاقات جالبی برام افتاده. بعد از تصمیم به دور زدن، تخصصی که فکر میکردم بیشتر از همه خود منو نشون میده انتخاب کردم و شروع کردم جلو رفتن. هیچ وقت قرار نیست بگم که زندگی گل و بلبل بود و هیچ وقت خسته نشدم. و یا بگم که همه چی آسون بود. نه!

سخت ترین دو سال زندگیم بود اما بهترین چیزی که به دست آوردم آرامش ذهن و دلم بود. وقتی به کل دنیا اعلام میکنی که یه چیزی رو میخوای و پاش می ایستی. وقتی نگران قضاوت خانواده ات و اطرافیانت نیستی و به خاطر اونا کاری نمیکنی. بهترین حس دنیا میاد سراغت. حس رضایت. حسی که حتی از موفقیت هم بهتره. من الان در مسیر موفقیت هستم ولی مهم تر از اون از زندگیم راضیم. از راه راضیم. میدونم که قرار نیست برم روی قله و پرچم بزنم. قرار که در مسیر بهترین باشم. الان بعد از دو سال وبسایت خودم راه اندازی کردم. آچارفرانسه تر شدم. و مهم تر از همه، دیگه موقع معرفی نمیگم من بهرام هستم، دانشجوی متالوژی دانشگاه تهران. من بهرام هستم. همین. همین کسی که هست و با خودم کاملم.

11 پسندیده

همینطوری که می گذره شرایط بهتر میشه و این رضایت از زندگی بیشتر میشه و علاقه به کارت تورو موفق تر می کنه و در نتیجه از نظر مالی بهتر و بهتر میشی فقط مسئله زمانه اصلا نگران نباش
فقط بهرام همه چیز و گفتی جز آدرس سایت .
میشه آدرس سایت و قرار بدی ؟

6 پسندیده

قبلا گذاشته شده تو پادپرس ناصر جان، وبسایتبازی وار

6 پسندیده

بله دور میزنم
فقط قبلش راهنما میزنم
بله شوخی نمیکنم راهنما میزنم
تا پشت سریهای من هم مطلع بشن
شاید اونها هم دارن اشتباه میان
شاید اونها با علایمشون بهم بفهمانند که مسیرت درسته یا جلوتر دور بزنی امن تره
که این همان مشورت کردن و دریافت بازخورد رفتاری افراده

6 پسندیده

خوشحالم که حالت خوبه :blush:

4 پسندیده

لاله جان ماجرای شما خیلی برام جالبه و از ان بیشتر جرات و جسارتت.
میشه بگی آیا الان از تصمیماتی که گرفته بودی راضی هستی یا نه؟
آیا تونستی مسیر علاقه ات رو پیدا کنی و تو اون زمینه کار کنی؟
من هم درگیر سیستمی هستم که هر روز به خودم میگم باید بیام بیرون

7 پسندیده

سوالا سختن، و پاسخشون یه «بله»ی راحت هست:

بله، از تصمیم‌هام راضی هستم. حتی از تصمیمم برای گذاشتن زمان و گرفتن مدرک، که اسمش رو یه «تصمیم نامتناسب برای خودم» می‌ذارم، هم راضیم. چون یاداوری این تصمیم، هر بار بهم تقه میزنه که «گاهی برای پیدا کردن مسیر درست، لازمه نادرست ها رو با خیال راحت طی کنی و چه بسا که اون نادرست‌ها هم لذت‌ها و یادگیری‌های خیلی خوبی با خودشون داشته باشن!»

11 پسندیده

اول تشکر میکنم بابت میکروکتاب خوبی که از گفتارهای این موضوع منتشر شد.

اما بعد.
من دقیقا نمیتونم تصمیم بگیرم که باید دور زد یا نه. خب همین الان ، همین لحظه من کنار یک دوربرگردان توقف کردم و ماشین رو هم خاموش کردم و دارم فکر میکنم. از مسیری که دارم طی میکنم ناراضی نیستم ولی به اون مرز از توانایی و خودشکوفایی که دلم میخواد نمیرسیم. به اون مرزی از داشتن ارزش و ارزشمندی دست پیدا نمیکنم. خب این یعنی اون چیزی که ته دلم میگه با مسیری که میخوام برم ، اون کاری که میخوام بهش برسم با مسیری که دارم میرم ، همخوانی نداره.

اما همزمان نمیتونم راهنما رو بزنم و سریع دور بزنم. چون وقتی به عقب نگاه میکنم می‌بینم مسیر زیادی رو طی کردم ، هزینه و وقت زیادی رو گذاشتم و حالا اگه دور بزنم چه اتفاقی رخ میده؟! یهو همه چی صفر میشه و نمیتونم خودم رو قانع کنم که این صفر شدن همه چیز اونم اینجا ، این لحظه و این مکان ، اتفاق خوبی هست و از طرفی هیچ وقت هم نمیشه در خصوص آینده تضمین داشت و مطمئن بود که شروع از نقطه اول ، منجر به موفقیت میشه.

لحظه خاص و جالبیه!! فضای عدم اطمینان عجیبی شکل میگیره که نه حرکت به جلو دلیل قانع کننده داره و نه خودم رو میتونم به دور زدن قانع کنم. هیچ گونه معیار سنجش نسبی هم نیست. در نتیجه یک ریسک در وضعیت عدم اطمینان کامل محسوب میشه که هزینه‌های بالای این ریسک دقیقا باعث میشه همون کنار جاده وایستم تا یکی بیاد بگه «آقا از ماشین پیاده شو ، وقتت تمومه»

شاید هم نه ، ماشین رو روشن کنم و تخت گاز به جلو برم و با خودم زمزمه کنم «از ما که گذشت…». نوعی بی‌خیالی محض و مطلق.

5 پسندیده

مطمئناً بر میگردم چون جایی که دل برود پا هم همانجا خواهد رفت مگر اینکه مسله جبر باشد :slight_smile:

5 پسندیده

منم الان تو شرایط مشابه شما گیر کردم… فقط نوشتن پایان‌نامه و مقاله‌م مونده (تو ارشد ویروس شناسی پزشکی) و همش دلم میگه باید انصراف بدم. همه اطرافیانم مخالفن و میگن باید دفاع کنم اما دل من راضی نیست. میشه بیشتر توضیح بدین از تصمیمی که گرفتین؟ چطوری به استاداتون گفتین؟ من جرات ندارم برم تصمیممو به استادم بگم!!

4 پسندیده

اول به این سوال جواب بده که اگر این راه نه پس چی؟

حتی اگر دوباره میخوای کنکور بدی مطمئن شو که واقعا میخوای این هزینه رو بدی

درباره گفتن به استاد
راستشو بخوای من چون سربازی داشتم و پول انصراف دادن هم نداشتم خیلی شیک و مجلسی نرفتم دانشگاه
از یک تاریخ به بعد دیگه نرفتم و خب استادم هم کلا از اول آدم پیگیری نبود حتی یک بار هم تماس نگرفت

درباره اطرافیان هم بهت بگم که تو قراره زندگیتو زندگی کنی نه اونا
پس هر چیزی انتخاب میکنی برو سراغش چون نهایتا بدهکار خودت میشی

البته قبل همه اینا میخوام بهت بگم دلیل این که نمیخوای رشته رو ادامه بدی پیدا کن
برای من این بود که از کار توی یه محیط تکراری و با کار تکراری بدم میومد
من آدمیم که فقط ایده میدم و اصلا نمیتونم یه جا راکد بمونم

ضمن این که میدونستم احترام اجتماعی تو اون کار برای من نیست
در کنار خلاقیت عاشق پول در اوردن در ازای ارزش بودم پس برام مهم نبود و نیست چی میشه

الان دارم دو برابر کسی که ارشد متالوژی و کار مرتبط میکنه در میارم
اما اولش هیچی نداشتم
به معنای واقعی هیچ
اما میدونستم قرار به کجا برسم (که هنوزم تو راهم)
میدونستم قرار از مسیر لذت ببرم چون به کاری که میکردم علاقه داشتم

بیرون اومدن از دانشگاه باعث شدن چند جای دیگه هم که تصمیم اشتباه گرفته بودم خیلی راحت اعتراف کنم و سریع دور بزنم

خوشحال میشم اگر سوالی داری بازم راهنماییت کنم

7 پسندیده

اگر بخواهم جواب این سوال را در یک کلمه بگویم می گویم بله بر می گردم. هرچند دیر.همان طور که از شغلی که دوست نداشتم دست کشیدم.همیشه فکر کرده ام هجده سالگی زمان خوبی برای انتخاب مسیر آینده نیست.تا قبل از آن در دبیرستان تمام هدفمان این بود که درصد عربی و ادبیات را بالا بزنیم و بعد با آمدن رتبه باید انتخاب کنیم در ادامه ی زندگی می خواهیم چه شغلی داشته باشیم.من حسابداری را انتخاب کردم که در آن سن فقط یک چیز می خواستم استقلال مالی.روزی که وارد دانشگاه شدم فهمیدم اینجا جای من نیست.اما تغییر رشته ندادم با اینکه خیلی زود فهمیدم همان قدر که از اعداد خوشم نمی آید عاشق سفر کردنم.از خوش شانسیم کلاس های اکوتوریسم در دانشگاه برگزار می شد.آن چند ساعت محدود کلاس برای من فرصتی بود برای نفس کشیدن و خودم بودن.

بعد از دانشگاه کلاس های آمادگی ارشد رشته مدیریت مالی شرکت کردم و در همان بین سراغ علاقه ام رفتم و در کلاس های تور لیدری شرکت کردم.خیلی زود فهمیدم خواندن ارشد مدیریت مالی خواسته ی من نیست.پس به خودم زحمت اضافه ندادم و از مدیر مالی شدن پرتاب شدم به گردشگری و فضایی که هر لحظه اش برایم خواستنی بود.اما نمی توانستم به رویای هجده سالگی پشت کنم.پذیرفتم در طول هفته کارمند حسابداری باشم و آخر هفته تورلیدر.از روز اولی که سر کار رفتم به خودم و همه گفتم من اینجا نمی مانم.اما چهار سال ماندم.هروز صبح از خودم پرسیدم من اینجا چه غلطی می کنم.همان طور که سند می زدم و بایگانی می کردم در خیالاتم مقصد بعدی سفر را می چیدم.ساعت ها پشت مانیتورم جای کار کردن از احساسات منفی ام می نوشتم و به خودم قول می دادم یک روز تمامش می کنم اما به شخصیتی که به عنوان کارمند داشتم عادت کرده بودم همین طور به حقوق آخر ماه.پارسال بعد از یک سفر به ترکیه انگار به خودم برگشتم فرصت کردم دوباره آرزوهای پرنیان را ببینم و مرداد ماه استعفا دادم.حالا فقط راهنمای گردشگری هستم.حقوقم کم شده اما سبک شدم. که دیگر خانم جلالی بی اعصاب فرو رفته در مانتو های رنگ تیره اخم کرده پشت مانیتور نیستم.دستمال سرم را می پوشم و جنگل و کویر را با آدم ها گز می کنم و وقتی خیره می شوم به خط های سفید جاده لبخند به لب دارم و فکر می کنم همین کافیست.

7 پسندیده