اگر در سرزمینی تک و تنها باشید چکار میکنید؟

در جنگل ،بیابان ، قطب یا هر جایی که تا هزاران کیلومتر اطرافتان خالی از سکنه باشد و شما تنها در حیات وحش و طبیعت هستید چه کار میکنید؟

5 پسندیده

یکی دو روزی تلاش میکنم غذایی ، چیزی جور کنم برای خودم، بعد چون نمیشه ، هی ضعیف و ضعیف تر میشم
تازه احتمال میدم زخمی هم بشم.
بعد تو این لحظه است که تو این فکر می افتم که چطوری باید روح خودم و تسلیم طبیعت کنم تا جسمم زیاد درد نکشه.
بعد هیچی به ذهنم نمیرسه و تو بدترین شرایط جسمی و روحی (گرگ ها از اون ور ، کفتار اون ور مار و حشرات هم از اونور تازه سرما هم خوردم) جان به جان آفرین تسلیم می کنم.
جنگل یه خوبی که داره اینه که امکان داره تمام احتمالات بدی که داری درست از آب در بیاد. مثلا شاید شب به وسیله یه گله خرگوش ناز کشته بشه

3 پسندیده

می ترسم … امیدوارم شازده کوچولو از آسمون نازل بشه

3 پسندیده

منم همین امید و دارم بعد جنگل هم شازده کوچولو خودش و می فرسته برام(شوخی)

3 پسندیده

الان تو این بیابون جای شوخیه!؟ :grimacing:

3 پسندیده

خب معلومه سعی میکنم سر پناهی برای خودم جور کنم که حداقل زنده بمونم !
بعد سراغ غذا میگردم ! :؟

بعد عالی زندگیمو میکنم !
سعی میکنم یه سازیم درست کنم D:

3 پسندیده

این که تخیلی شد:grin::grin: یعنی سعی نمیکنی یه سر پناهی بسازی یا حیوونی رو شکار کنی ؟

1 پسندیده

تا جایی که بتوانم زندگی میکنم و در آن سرزمین به گردش می پردازم و از طبیعت بدون حضور انسان لذت میبرم :grin:

4 پسندیده

اگر تو جنگل باشم، ترجیح میدم از گیاهان تغذیه کنم تا شکار حیوون. نمی تونم تصور کنم دارم جانوری رو می کشم! :roll_eyes:
حتی اگر بر فرض کشتم، خوردنشو اصلا نمی تونم تصور کنم. :stuck_out_tongue_closed_eyes:

5 پسندیده

خیلی حال میده
خیلی چیزا یاد گرفتم تا در همچین شرایطی زنده بمونم
اول سرپناه تا بتونم از نور خورشید یا سرمای شب در امان باشم
بعدش با استفاده از هرچیزی که پیدا کنم ابزار می‌سازم تا بتونم شکار کنم. آتیش بیشترین نیازه
شب بدون آتیش مساوی با مرگه

5 پسندیده

چی و چجوری؟…
پ.ن: آخرش دست مون به خون این 20 کاراکتر آلوده میشه

3 پسندیده

بماند

دست مارم به خونش آلوده کن :joy:

1 پسندیده

عذاب آوره بخصوص برای ما که دوست داریم خلاصه و کوتاه بگیم به نظرم
کسی که ایده بیست تا کاراکتر رو داده رو باید بندازیمش تو جنگل خالی از سکنه :joy::joy:

5 پسندیده

اولا با خودم محاسبه میکنم محاسبه ام نشان میدهد که من درین بیابان قرار دارم که هزار کیلومتر از شهر دورم ، و همچنان میتوانم در هر ساعت حد اقل 3 الی 3.5 کیلومتر قدم بزنم درین جنگل شبانه سه ساعت راه میروم به سمت شهر که طبق محاسبه 10 کیلومتر فاصله را طی میکنم و متباقی شب و تمام روز را در بالای درختان به خوردن میوه میپردازم و از چشم درندگان خودم را مخفی میکنم و گاهی هم میخوابم، درینصورت مدت سه ماه و ده روز درین جنگل مسافرم اگر از چنگ درندگان جان به سلامت برم وارد شهر خواهم شد در غیر آن شاید چند درنده ای را سیر کنم.

4 پسندیده

زندگی می کنم. :relaxed::relaxed:وقتی در این شرایط قرار بگیرید قسمت هایی از مغز شما فعال می شود که خودتان شگفت زده می شوید. من این تجربه را داشتم:smiley::smiley:

5 پسندیده

میشود کمی توضیح دهید که چی قسمت های فعال خواهد شد و تجربه خود را بیان کنید که ما هم مستفید شویم.

2 پسندیده

من یک بار در یک بعد از ظهر تابستانی به شیر پلا رفتم. کاملا تنها بودم. وسط هفته بود. خوب رسیدم به ابشار دوقلو. اونجا یک سنجاب دیدم. دنبالش رفتم. یک ساعت گذشت. حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود. به توچال نگاه کردم یک ابر سیاه اون بالا بود. احساس خطر کردم. فکر کردم که اگر یک توفان باشد. باید برگردم. نباید می دویدم چون ممکن بود بود آسیب ببینم. مسابقه با طوفان. متاسفانه پیش بینی من درست بود. راستی آن روز ها تلفن همراه اختراع نشده بود، و از همه بدتر به هیچ کس هم نگفته بودم که بسرم زده برم کوه، آنهم شیر پلا. خوب شروع کردم به ارزیابی اطرافم. راستی من یک زن بودم پس احتمالا خطر های بیشتری در کمین من بود. تمام این افکار را مغز من داشت با توجه به شرایط مثل یک سناریو می ساخت. سرعت طوفان زیاد بود. با یک سرعت مناسب پایین می آمدم. و مواظب اطرافم بودم. ظاهرا شانس با من بود یک سوراخ تو کوه. غار نمی شد گفت. حالا دیگه رعد و برق بیداد می کرد. اما تو سوراخ شیرجه نزدم. با ترس و لرز رفتم تو …فکر رفتن مورچه ها تو تنم.، بودن مار که اتفاقا بود ولی فرار کرد رفت ته سوراخ. کل این قصه ماندن در سوراخ حدود یک ساعت شد. سیل راه افتاد. چند تا درخت شکست. من از آرامشم حیرت زده بودم. من آدم دلیری نبودم. بعد آرام آرام در تاریکی که گسترش می یافت به پایین آمدم. خیس گلی و … خلاصه رسیدم در بند. وضعیت آنجا بحرانی بود. خلاصه رسیدم به پایین. به خودم نگاه کردم. راستش اون کسی را که می دیدم تعریف قدیمی من از خودم نبود. از اون به بعد دیدم چه دختر با شکوهی هستم.!؟! در واقع این حادثه موجب شد که گنجی را که در من پنهان بود را آشکار کنم. بعد از آن شدم یک دختر چالش گر.

7 پسندیده

به غریزم برای بقا اعتماد میکنم … چیزی که انسان رو توی صدر زنجیره غذایی قرار داده هوشش هست . پس از هوشم برای حل مشکلاتم استفاده میکنم و حل این مشکلات منو ذره ذره میرسونه به رفاه بیشتر

3 پسندیده

سرپناهت رو کجا و از چه جنسی میسازی چون حیوانات وحشی حواس و قدرت فوق العاده ای دارن و ممکنه دردسر شه

2 پسندیده

سعی میکنم یه سر پناه طبیعی مثل غار پیدا کنم اگر نشد و منطقه درخت داشت بالای درخت اگر هیچی نبود زیرِ زمین. البته کندنش زمان میبره پس اوایلش با آتش از خودم محافظت میکنم چون همه جانداران از آتش میترسن و نزدیک نمیشن :thinking:

3 پسندیده