به هر حال یه مدیر نمیتونه همه کارهای حوزه کاریش رو به تنهایی پیش ببره؛ حالت ایده آل اینه که سایر اعضای تیم تحت مدیریت، بسته به روحیات و توانایی هاشون ابتکار عمل رو در دست بگیرن. این حالت معمولا پیش نمیاد و افراد در یه تیم به ندرت ابتکار عمل رو به دست میگیرن! پس مهارت های مدیر در این انتقال مسئولیت، اختیارات و ابتکار پیش بردنِ کار خیلی مهم میشه.
راستی شما تو کارهای مختلف، ابتکار عمل رو چجوری بدست سایرین میسپرید؟
چند وقتیه که با تمرکز روی ابتکار عمل اعضای تیم، دارم سعی میکنم اثر کار رو دوچندان کنم. تا الان که این موضوعو مینوسم برام ابتکارعمل این معنی رو پیدا کرده:
بدست گرفتن و پیشبرد کار، فعالیت یا فرآیندی که شخص درش پتانسیل بالقوه ای داره.
یعنی اولین حرکت میتونه این باشه که فرد از خودش شناخت خوبی داشته باشه. از مهارتهاش آگاهی داشته باشه. و در مراحل بعدی بتونه با استفاده مهارت اعتماد به خودش، کار رو بدست بگیره (ناخودآگاه خودت سرطنابو میگیری)
به عنوان مثالی برای ساده تر شدن: من مهارتای نرم خوبی در تعامل با افراد و تسهیل امور (اجزا کمتر آزارم میده) دارم. به عنوان یک دست آورد از این جنس ابتکارعمل رو در ذیل همین مهارتا به عهده گرفتم. حالا و به عنوان قسمتی از وظایفم باید بتونم به اعضای تیم (با در نظر گرفتن خصوصیات خودشون) بهترین مسیرو نشون بدم (البته در ایده آل ترین حالت) در واقع باید بتونم کارها رو جوری پیش ببرم که چرخ دنده های تیم خود به خود درگیر شن.
باز هم، مثل اوایل کارم با این موضوع مواجه میشم که: کجا باید اعضا رو هول بدم و کجاها باید بکشمشون؟[1]
یه نگاه به تجربههاتون بندازید ببینید تو کیسهی تجربه تون چی دارید به من بدید: کجاها ابتکار عمل رو بدست گرفتین. آیا تعریفتون با من فرق میکنه؟ کجاها تونستید افرادی رو به این سمت هدایت کنید؟
PUSH OR PULL ↩︎