امروز یه فیلم تاریخی محصول کره جنوبی تماشا میکردم و به این فکر افتادم که چقدر اختلاف بین یک ملت به دو نیم تقسیم شده زیاد شده. مناطق شمالی هیچی اصلا و مناطق جنوبی جز گروه ببرهای آسیا. معقتدم امروزه این کره جنوبی است که داره نام و فرهنگ تمدن تاریخی کره رو حفظ میکنه.
این سوالِ شاید بیمحتوا به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم اینجا مطرح کنم و اینکه:
اگه جای حاکم کره شمالی بودید ، آیا حاضر بودید برای وحدت کشور با کره جنوبی توافق کنید؟ این مسئله احتمالا به استعفای خودخواسته از قدرت منتهی میشه. با اینکه به نفع ملت تحت حاکمیت شماست اما به معنای پایان امکانات فراوانی میشه که در اختیار دارید ، حالا آیا حاضرید چنین کاری بکنید؟
من اگر جای این رهبر بودم قطعا شروع ارتباطات، تعاملات و وحدت با سایر ملل میکردم حتی اگر به ضرر موقعیت و قدرت خودم باشه. اصلا دوست ندارم اینده و رشد بقیه رو محدود کنم به خاطر خودم و تفکراتم!
اگر مثل شاهزاده و گدا قرار باشه جامون عوض بشه. البته که سعی میکردم مسیر صلح رو پیش بگیرم. رفاه و لذت رو از هیچکس دریغ نمیکنم چون هیچچیز ارزش گرسنگی مردم رو نداره. هیچچیز. البته بهنظر میرسه جنس دیکتاتوری کره شمالی سیستممحوره تا شخص محور. اگر همه همراه نباشن بعید نیست سر رهبر عالی رو زیر آب کنن.
در واقعیت فکر نمیکنم که نه خودم و نه بقیه، خیلی متفاوت عمل میکردیم! در واقع خوب به دنیای خودمون نگاه کنیم، در جاهایی که بودیم و قدرت عمل داشتیم، اگر که کمی عمیق بشیم میفهمیم که شاید رنگ دیدگاه و اندازه جامعهی هدف متفاوت بوده ولی عملکرد چندان متفاوت نبوده.
ولی اگر که بخوام کمی ایدهآل باشم چه روشی رو در پیش میگیرم؟ من قدرت دارم و عملکرد نظامی به نسبت خوبی. در عوض از نظر اقتصادی وضعیت مطلوبی ندارم و این رو قبل از هر چیزی باید عوض کنم. یعنی با گزینش افراد معقول (حتی در حد متوسط که بتونن روال منطقی برای رشد ایجاد کنن و نه لزوما به سطح بسیار بالایی برسونن).
تجربه نشون داده که با این حرکت، دنیا به کشوری که از درون شروع به ساختن پایههای خودش کرده، احترام میزاره، نگاه برای سرمایهگذاری و ارتباط جذب میشه و فرصتهای وسیعی در اختیار جامعه قرار میگیره. در اون مرحله میشه که به سمت تعادل در قدرت رفت و آزادی نسبی اجتماعی ایجاد کرد.
حاکمان کرهشمالی هم, مثل حاکمان کشورهای مشابه دیگه (!!) همگی بعد از سالها آزمون و خطای ایدئولوژیای که داشتن, مطمئنا به این نتیجه رسیدن که این رویه ناکارآمده و منفعت کشور(مردم) رو تامین نمیکنه.
برگشتن و تغییر عقیده دادن از این چرخهی باطل, جام زهریه که تا لحظهی مرگ هم نمیتونن اون رو بنوشن. مخصوصا زمانی که انرژی و هزینهی گزافی رو صرف تبلیغش کردن.
در عصر قدیم, قوای نظامیقوی شما, تعیین کنندهی درآمد (غنایم جنگی), امنیت و پرستیژ بینالمللی شما بود.
اما در عصر امروز دیپلماسی, الزام رشد و پیشرفت.
بعد از این همه پرحرفی و ذکر واضحات؛
نمیتونم جواب درستی به این سوال بدم چون حاکم کرهی شمالی نیستم. قطعا شخصیت امروزم خواهان صلح و روابط با تمام کشورها مخصوصا ابرقدرتهاست اما عرفانِ حاکم کرهی شمالی نمیدونم چه تصمیمی میگرفت.
حاکمان کشورها با یه مشکل اساسی مواجه هستن. اونها از ابتدای حکومت در یک جایگاه بالاتری نسبت به مردم قرار میگیرند. در این جایگاه احترام دارند و نیازهای اولیه اونها به نسبت قبلشون و به نسبت مردم خیلی بیشتر برطرف میشه.
در کل یک اختلاف محسوسی وجود داره. از طرف دیگه افسار کشور هم در دست همین حاکمان هست. چون نقاط کلیدی حکومت خودشون قرار میگیرند.
وقتی که جایگاه اینها متزلزل میشه، اونها تمام تلاششون رو میکنند که جایگاه خودشون رو محکمتر کنند و بالاتر ببرند تا دست مردم به اونها نرسه.
فرض کنید یک جامعه فقیر و گرسنه و یک نردبان بلند که اون بالا به یک باره اختلاف طبقاتی فاحشی وجود داره.
حالا دیگه حاکمان از از دست دادن قدرت خودشون به شدت میترسند. چون وقتی قدرت رو از دست بدن در میان این جامعه فقیری که مسئولیت سیاسی این جامعه با اونها بوده و سالهای سال توانایی انجام وظیفه رو نداشتند سقوط میکنند در فقر. و این ماجرا رو ترسناک میکنه.
من اگر جای رهبر کره شمالی یا هر حاکم دیکتاتور دیگهای بودم، یک جایگاه نسبتا آرام برای خودم میساختم که ترس از سقوط در جامعه رو بتونم مهار کنم و کمکم از قدرت کنارهگیری میکردم. هرچند این کار نیاز به یک هوش بالایی داره.