برای بیش ترمون یا حداقل بعضی هامون پیش اومده که حداقل یه بار یه ادمی
شاید کسی که خیلی دوستش داشتیم
کسی که بهش اعتماد داشتیم
کسی که برامون مهم بوده
کسی که براش هر کاری می کردیم
کسی که…
بهمون پشت پا زده و درست جایی که باید کنارمون می بوده رفته
یا حتی خودمون کاری کردیم که بره
و ازش خواستیم که نباشه
حالا اگه این ادم به هر دلیلی دوباره برگرده و بخواد کنارتون باشه قبولش میکنین؟
یا با این که خیلی دوسش دارین و می خواین کنارتون باشه به خاطر رفتارش در گذشتش برای همیشه رهاش می کنین؟
تا به حال تجربه ای داشتین که منظر برگشت کسی باشین ولی وقتی برگشت نخواین که باشه؟
خودتون تا حالا از رفتنتون پشیمون شدین؟
اگه این اتفاق براتون بیفته چی کار می کنین؟
سوال خیلی کلیه ، اگر واقعا پشیمون بشه و سعی در جبران داشته باشه و دیگه تکرار نکنه ، یعنی عمیقا فهمیده باشه که اشکال از کجاست. چرا که نه ؟
ولی خب همیشه به این سادگی ها نیست ، مثلا چه میدونم امکان داره طرف مشکل جدی داشته باشه و در آینده هم از این کارها دوباره بکنه.
من تجربه داشتم ولی بدرد کسی نمی خوره ، شرایط هر شخصی منحصر به فرده.
اگه تجربتونو بگین ممنون میشم
شاید به درد خورد
نه چنین تجربه ای نداشتم. معمولا با خود تعارف ندارم و اگه دلم بخواد با کسی باشم و ایشون هم بخواد، اهل ناز و انتخاب اشتباه و … نیستم.
بله! و گاهی یادش میفتم و خب به نظرم با اینکه تجربه ی ناخوشایندی بوده، ولی خوب بود که پیش اومد. حداقل اینه که الان قدر بعضی با هم بودن ها رو خیلی بیشتر میدونم و از اون تجربه چیزهای زیادی یاد گرفتم.
معمولا پذیرای عذرخواهی و بخشیدن هستم. ولی بخشیدن با فرصت دوباره دادن فرق میکنه. گاهی میبخشی ولی دلیلی نمیبینی اشتباه گذشته ت رو تکرار کنی. یعنی تمایلی نداری خودت رو تو موقعیت قبلی قرار بدی.
این جور وقتا هزینه/درامد رو میسنجی. مثلا موقعیت برای زن و شوهری که بچه دارن، هزینه ی جدایی نسبتا زیادتر از وقتی هست که صرفا دو تا دوست بخوان از هم جدا شن.
یه دونه دوست دختر داشتم که رفت و برگشت ، منم گفتم خب اشکال نداره دیگه حالا یه اشتباهیی کرده ، بعد دیدم ای بابا بدتر شد. یعنی اگر رفت دیگه برنگرده بهتره. این تجربه خودم بود.
تازه دلیل رفتن هم مهمه ، ما باید خودمون و دوست داشته باشیم ، وقتی کسی اذیتمون کرده نباید دوباره بهش اجازه بدیم دوباره این کار و ادامه بده ، معنی بخشش تحمل یا فداکاری نیست ، بخشش یعنی فراموش کنیم در صورتی که مطمئن باشیم دوباره چنین اتفاقی نمی افته.
حالا می رسم به خودم ، من بخوام با کسی دوست بشم بهش میگم 90 درصد احتمال داره من تو یک چشم به هم زدن دیگه نباشم تو این شرایط اگر برگشتم تو دیگه باور نکن ، البته برنمی گردم ولی اخطار های لازم و میدم.
قانون کلی اینه : رابطه بر اساس کمبود نبایدباشه ، برگشتن هم بر اساس کمبود نباید باشه یعنی وقتی دو نفر باهم هستند که برای هم مثل غذا باشند نه دارو یعنی از هم تغذیه کنند، چون دارو و که خوردی خوب میشی و دیگه دارو نمی خوای ، مثلا من تو تجربه اول بخاطر نیاز به رفع تنهایی یا دلبستگی این کار و انجام دادم که این میشه یک کمبود.
اگر رابطه ای بر اساس کمبود شخصی شکل بگیره وقتی اون کمبود برطرف شد رابطه هم دیگه خراب میشه.
چقدر خوب که این توانایی رو دارین. اگه ناراحت نمیشین میشه بپرسم این شخصیت رو از ابتدا داشتین یعنی به صورت ذاتیه؟یا نه پرورشش دادین؟
اگه پرورشش دادین راهتون رو به ما هم میگین؟
میشه تجربتون رو بگین لطفا؟ البته اگه گفتنش ناراحتتون نمی کنه.
حال بر فرض شما فکر کنین که اون شخصیت برای شما مثل غذا می مونه ولی شما برای اون مثل دارو می مونین
اون وقت چی کار میکنین؟
به دلبستگی و خودتون اهمیت می دین یا چون براش موقتی هستین پا رو دل و خواسته هاتون می زارین و بی خیال میشین؟
کدومش بهتره؟
سوال سختیه! بعید میدونم ذاتی باشه و بیشتر به پرورش ربطش میدم. ضمن اینکه نکته مهم اینه که بدونین چی میخواین و ارزشهاتون چی هست:
-
اگه غرور یکی از ارزشهاتون باشه، وقتی طرف مقابل اومد احتمال دست رد زدن به سینه ش بالاس.
-
اگه در کنار ایشون احساس ارامش میکردین، و ارامش خاطر یکی از ارزشهاتون باشه، وقتی اومد میپذیرینش.
-
اگه در کنار ایشون در حال رشد بودین و توسعه ی فردی یکی از ارزشهاتون باشه، محاله به خاطر یه اشتباه بی خیالش شین.
کافیه بدونین چرا منتظر برگشت ایشون هستین؟
پ.ن. اگه یه درصد احتمال بدم بروز تجربه شخصیم برا جمع؛ منفعتش بیشتر از ضررش هست، حتما بروز میدم
خب من اگر دارو باشم یک روزی دیگه بدرد نمی خورم دیگه ، درسته ؟ آدم به دارو وقتی مریضه احتیاج داره.
اگر به خودم باشه که کار درست و انجام نمیدم ولی می دونم کار درست چیه ، اگر شدت وابستگی بیمارگونه زیاد باشه بدرد روابط بلند مدت نمی خوره و اگر من هدفم روابط بلند مدت باشه ، رابطه و تمام میکنم.
من فکر می کنم که در این موارد، همه ی ما به آگاهی بیشتر از همه چیز، نیاز داریم. آگاهی ما از تجربه های شخص خودمان نتیجه می شوند. فکر می کنم که آگاهی ما از منطق و احساس ما بوجود میاد. در این مواردی که شما به دنبال جواب هستید، باید هم منطق و هم احساس رو در تصمیم گیری هاتون در نظر بگیرید. خوندن تجربه های دیگران فقط می تونه در شکل گرفتن منظق شما نقش بازی کنه و این همه ی اون چیزی نیست که شما به اون احتیاج دارید.
من اگر بخوام تجربه ی خودم رو بگم میشه این دو کلمه “نترس، تجربه کن”
نمیشه حکم مطلق داد. بستگی به خودتون و شرایط داره. پیشنهاد میکنم از نزدیکانتون مشاوره بگیرید که درک بهتری از شما دارن امّا خود من بله، معمولاً یهکم میچزونماش چون میدونم کسی که یهبار پاش لغزیده بهتر میدونه چی رو از دست داده ولی کسی که دوبار پاش لغزیده باشه رو نه. البته همینها هم بستگی داره، اگر ضربۀ جبرانناپذیر زده باشه، به خاطر خودش هم که شده نمیپذیرم چرا که آدمی ذاتاً دنبال عدالته و من هم تعلق خاطر شدیدی به عدالت دارم و احتمال داره بخوام جبران کنم.
خیلی متوجه این جملتون نشدم
خب کسی که برای بار دوم پاش لغزیده حتما یه بار اول هم داشته
و به گفته شما بار اول طرف می دونسته چی رو از دست داده و این اشتباه رو برای بار دوم تکرار نمی کنه
پس چی میشه که در مرتبه دوم تکرارش میکنه؟؟؟
من بد نوشتم، اون «نه» اشارهاش به بخششه. ولی بهنظرم کسی که دوبار خطا کرده اگر قرار بر فهمیدن بود همون خطای اوّل براش کفایت میکرد و برای بار دوم ترک نمیکرد. عمر آدمی کوتاهتر از این حرفهاست و الخ.
به نظر من اول باید با خودمان رو راست باشیم یعنی بدون اینکه انکار کنیم و یا خودمان را گول بزنیم در ابتدا باید چند سوال مهم از خود بپرسیم : چرا رفت؟ آیا او تنها دلیل رفتن بود یا من هم به رفتنش کمک کردم؟ وقتی که تصمیم به رفتن گرفت من برای نرفتنش چقدر تلاش کردم؟ آیا از او دلیل تصمیمش را پرسیدم؟ وقتی که می رفت چه حالی داشت؟ آیا احوال او برایم مهم بود؟
وقتی نقش خود را در رفتن او پیدا کردیم و پذیرفتیم،حالا چند پرسش دیگر: آیا او از رفتن پشیمان است؟ برگشتن او به من چه کمکی می کند؟ آیا بودنش برایم مهم است؟ چرا باید او را ببخشم و به او فرصت دوباره بدهم؟ چرا می خواهد برگردد؟ آیا می توانم دوباره به او اعتماد کنم؟
درست است که نمی توانیم به همه ی این پرسش ها پاسخ بدهیم اما وقتی به همه ی آن ها فکر کنیم خیلی راحت تر می توانیم تصمیم درست بگیریم.
یه تصمیم کاملا عقلانی! و البته شاید سخت از این نظر میگم سخت چون شاید احساسات بر دلایل منطقی غلبه کنند
این وسط خیلی فاکتورها هست … اولین مورد گناهشه … بعضی موارد به هیچ عنوان قابل بخشش نیستن …
اگه نزدیکترین دوستتون به همسر یا دختر یا پسرتون تجاوز کنه چطور میخواین ببخشینش دقیقا؟
در نهایت این که بستگی داره …
بستگی به نوع پشت کردنش داره و نوع کاری که کرده و نزدیکی اون شخص به من
نمیشه به طور قطعی گفت که آره یا نه
تا به حال انقدر اساسی بهش نگاه نکرده بودم !!!
همه چی بستگی داره.ولی من نهایت نهایت وجودم اینه که اگه واقعا دوسش داشته باشم به خاطر خودم میبخشمش و به خاطر جفتمون یه خودمون یک فرصت دیگه میدم.معمولا زود میبخشم
در این وضعیت هیچ راه برگشتی وجود نداره
توبه گرگ مرگ است…
در این مورد هم برگشتی نیست
اگرمیخواستم که این فرد همچنان در جایگاه قبلی باقی بمونه که نمیفرستادمش بره
سنم که کمتر بود نسبت به این موضوع طور دیگه ای برخورد میکردم
همیشه افراد رو لایق داشتن یک فرصت دیگه میدونستم
ولی کمی که جلو رفتم فهمیدم باید جزئیاتی رو در تفکرم عوض کنم
بله، همه لایق داشتن یک شانس دوباره بودن، ولی این وظیفه من نبود که شانس دوباره رو در اختیارشون قرار بدم
اگر اینبار هم همه چیز خراب میشد احتمالا هیچ شانس دوباره ای برای من وجود نداشت که برگردم به قبل و جور دیگه ای پیش برم
پس تصمیم گرفتم تا حدامکان افراد رو داخل یک حصار امن با خودم نگهدارم. ولی اگر کسی از این حصار خارج میشد و بعد از مدتی نزدیک به حصار ها میشد قطعا باید بهش شلیک میکردم. اون مدتی نبوده، زمانی که فکر میکردم میشناختمش انتظاراتم برآورده نشد. وای بحال الان با کلی شک و شبهه باید باهاش برخورد کنم.
برخی رفتار های افراد جایی برای دوست داشتن باقی نمیذارن. دوست داشتن از هر نوعی که فکرشو بکنید
من افراد رو دوست دارم چون کارایی که نمیخوام رو انجام نمیدن
اگر کاری میکنن که من دوست ندارم، یا رفتاری داشتن که برای من پذیرفته نیست پس دوستشون ندارم