با احساس تنهایی و بی‌ارزشی چکار کنم؟

چه چیزهایی باعث میشه ادم حس بی ارزشی کنه؟ اگه چنین احساسی درونمون ایجاد بشه چطور میشه بهبودش داد؟

مقابله با احساس تنهایی و بی‌ارزشی

دنباله‌ی موضوع از چه راهکارهایی برای افزایش عزت نفس استفاده میکنین؟

14 پسندیده

راهکارهای مختلفی براش دیدم،
ولی یکیش که حس کردم کار میکنه معجزه کار با آینه بوده.
با کمک آینه، و روشهای خیلی ساده کتاب، شخص خودش رو کشف میکنه،
من تازه فهمیدم لبخندم چه شکلیه، وقتی خوشحال میشم چه شکلی میشم، یا وقتی صبح از خواب بیدار شدم و موهام شونه نیست و شلخته و… میتونم خودم رو دوست داشته باشم.
کتاب صوتی جالب دیگه زندگی بدون وابستگی بود. که میگه تو نیازی به تایید دبگران در هیچ زمینه ای نداری، و خداوند در همه حال تو رو تایید میکنه.

با همه اینها، هنوز هم خودم بارها حس خستگی میکنم، ولی هر بار هم حس خستگی میکنم، وقتی گربه ام یا ماهیم رو میبینم خیلی حالم خوب میشه.

9 پسندیده

چیز های که باعث میشه انسان حس بی ارزش بودن بکنه فقط و فقط کودکی بد هست از دوران جنین تا 6 یا 7 سالگی.
احساس تنهایی یعنی این که فرد فکر می کنه هیچ شخصی تو این دنیا وجود نداره و افرادی که هستند برای سواستفاده یا سود بردن هستند.
چنین شخصی تنهاست
شخص تنها باید حواسش باشه درگیر عشق های لحظه ای نشه
حس بی ارزشی بر میگرده به رفتاری که در کودکی با کودک داشتند.اگر کودک در دوران کودکی زیر بار استرس و فشار های روانی بد قرار بگیره چون نمی تونه منطقی به قضایا نگاه کنه سریع تمام این رفتار های بد رو به خودش نسبت میده. یعنی فکر می کنه بدی از خودشه.
همین تفکر و حس تا آخر عمر همراهش هست
متاسفانه چون هر بخش از مغز در سن خودش رشد می کنه ذهن کودکی که آسیب دیده رو نمیشه بعدا درست کرد چون اون بخش از مغز آسیب دیده و وقتی بزرگ بشه دیگه ترمیم نمیشه.
به نظرم به روانشناس باید رجوع کرد

9 پسندیده

از اونجایی که قبلا با این موضوع درگیر بودم و بهش فکر کردم به این نتیجه رسیدم که معنی ارزش برای هر آدمی فرق می کنه و استفاده از راهکارهای دیگران احتمال اینکه در دام این بیفتیم که با تعریف دیگه ای از ارزش راه حل ارائه شده باشه رو بیشتر می کنه.
پس

  • اول حس با ارزش بودن رو برای خودمون تعریف کنیم.
  • شروع کنیم مصداق هایی از اون تعریف پیدا کنیم.
  • بعد به این فکر کنیم که واقعا اتفاق افتادن اون مصداق ها حال ما رو بهتر می کنه؟ اگر نمی کنه پس تعریف درست نبوده و نیاز به اصلاح داره و به تبع اون مصداقها هم.
  • بعد از پیدا کردن مصداق ها ،اگر اونها در زندگی فعلی ما وجود داشته باشه حس مثبتی در ما ایجاد میشه و می تونیم روی تقویت اونها کار کنیم. اگر هم نیست برای ایجاد این مصداق ها برنامه ریزی کنیم.
8 پسندیده

احساس گناه و احساس اینکه فقط من نوعی اشتباه میکنم و احساس رقابت و مسابقه در زندگی باعث میشه من احساس بدی درباره خودم داشته باشم
باید با تمام وجود هر کار خوبی رو برای خودمون انجام بدیم و نه تایید دیگران

4 پسندیده

برای شروع اینکار ابتدا باید تمام رفتار گفتار خودمونو بدون هیچ گونه پیش داوری و قضاوت میزاریم جلوی چشمامون و فقط ناظر و مشاهده گر میشیم همه ما توی کودکی اسیب دیدیم تلخی های کشیدیم یه جور مدل فکری داریم تله های فکری داریم ،هنگام روبه رو شدن با چالش های زندگی ذهن دوست داره بیشتر همون رفتار منفعلی از پیش تعیین شده رو پیش بگیره چون این مدل فکری براش اشناست، کتاب روانشناسی عزت نفس ، حال خوب میتونه ابزارهایی برای شناخت این نقاط تکین شخصیتی ما باشه البته و راهکارهاشم هس ولی ذهن مث یه ماهیچه هس برای پرورش و تغییرش باید عذاب و زحمت بکشی

3 پسندیده

رسیدن به این حالت ذهنی که برای شادمانی خودت زندگی کن نه تایید دیگران واقعا حالت حد بالای ادمای قوی هس خیلی سخت هس به این مرحله رسیدن ولی همه ی ما مسئول ارتقا و تکامل خود هستیم هر روز خودتو مطالعه کن

3 پسندیده

به نظر من این دو حس در دو دسته نمایان میشه یکی آدم هایی که مسئول هستن و مسئولیت پذیر و البته مهربان، برای مثال وقتی دوستی بهشون مراجعه میکنه و ازشون در خواست کمک میکنه خودشون رو ملزم میکنن بهش کمک کنن توی این حالت اگر نتونن (نه اینکه نخوان) چیزی که ازشون خواسته شده رو انجام بدن احساس بی ارزشی میکنن، این رو باید تعمیم بدین به مسئولیت پذیری اجتماعی. در این حالت شخص احساس میکنه هیچ کاری از دستش بر نمیاد (بی ارزشه) و وقتی میبینه کس دیگه ای نیست که کمک کنه (همفکر) حس تنهایی بهش دست میده.

حالت دیگه مربوط میشه به افراد باهوش که راه جدیدی رو توی زندگی پیدا میکنن که بقیه پیدا نکردن و یا بقیه به این راه نمیرن. توی این حالت فرد حس تنهایی میکنه و وقتی از گفتن مزایای راهش به دیگران (به خصوص اونهایی که دوستشون داره) نا امید میشه حس بی ارزشی بهش دست میده.

از نگاه من این دو گروه دو نوع هوش مختلفدارن، که باعث میشه یک گروه نقش “گادفادر” رو داشته باشه و دیگری نقش “بولتزمن” اما جایگاهشون یکی نیست (شاید به خاطر تفاوت در نوع هوش) یکی رهبر خوبی میشه یکی تئوری پرداز خوبی. گادفادر باید تلاش کنه رشد کنه تا بتونه سقف حمایتیش رو برای دیگران ایجاد کنه و به ارضای درونی برسه. دومی باید سکوت کنه، تئوریش رو گسترش بده زمان عمل خود این تئوری ها عملی میشن و نشون میدن چقدر با ارزش هستن. بذار دوتا مثال بزنم آقای عظیم زاد یه گادفادره و مارکس، بودا و… بولتزمن هستن. این دو گروه در عین تفاوت شباهت های زیادی دارن، هردو باهوش هستن.

پس به نظر من برای از بین بردن این حس هر دوتا گروه باید روی یک چیز متمرکز بشن، تقویتش کنن و ازش به عنوان یک ابزار استفاده کنن برای ارضای حس ارزش، اون موقع هست که تازه می فهمن خیلی های دیگه در این راه های متفاوت بودن ولی دیده نشدن.

در ضمن این که گفته میشه نظر دیگران نباید روی افراد تاثیر داشته باشه به مثل این میمونه که بگی آب نباید از آبشار پایین بیاد بلکه باید به مسیر خودش ادامه بده. چراکه انسان یک موجود اجتماعی هست و در هر شرایطی اجتماع (محیط) روش تاثیر میذاره، فقط میشه به این تاثیر جهت داد.

3 پسندیده