نقلوقولی از ویلفردو پارتو است که میگه: «آرزویم این است که با الگوی ستارهشناسی ، فیزیک و ریاضی ، نظامی از جامعهشناسی بسازم.»
یا شخصی مانند کنت که سازنده لغت sociology است ابتدا برای علم نوبنیاد خود لفظ «فیزیک اجتماعی» رو انتخاب میکنه تا به مانند نگرش فیزیک به عالم طبیعت ، به عالم انسانی نگاه کند با این پیشفرض که عالم انسانی پویاتر و پیچیدهتر از عالم طبیعت و ماده است.
به عبارتی گروهی در جامعهشناسی خواهان ساختن نظامی تحقیقی برپایه دادههای کمی هستند و در سایر رشتههای علومی انسانی مانند سیاست ، اقتصاد ، روانشناسی و غیره نیز چنین حس و هدفی وجود داره چرا که گفته میشه علمی ، علم است که بتوان مانند ریاضیات و فیزیک در قالب اعداد و فرمولها بگنجد.
البته تلاشهایی شده و میشه ، مثل روش تحقیق پیمایشی که به شکل خلاصه، در این روش سوالاتی از گروه نمونه پرسیده میشه و جوابها در قالب اعداد و درصد و نمودار جمعبندی میشه و برروی آن نتیجهگیری صورت میگیره (مثلا 52% جامعه آماری اعلام کردند که به جو بایدن رای میدن پس نتیجه گرفته میشه احتمالا این فرد پیروز انتخابات است و مثالهای مشابه متعدد). به نوعی علم اجتماعی به علم آمارگیری تبدیل میشه.
چندتا سوال پیش میاد.
1- آیا الزاما علوم انسانی باید به شکل کمی علوم ریاضیات و فیزیک تبدیل شوند؟
2- آیا علوم انسانی در این چارچوب میگنجد؟
3- آیا میتوان از شیوههای کمی فعلی (به نوعی آمارگیری) فراتر رفت و تئوریهای اجتماعی_انسانی را به شکل فرمولهایی ریاضیاتی و عددی بازنویسی کرد؟
میتونید علاوه بر کلیت موضوع ، نظر شخصی خودتون رو هم در خصوص شاخههای علوم انسانی مطرح کنید که کدامیک قابلیت کمی_ریاضیاتی شدن دارند و کدامیک را نباید و نمیتوان ریاضیاتی کرد. تاریخ ، جغرافیا ، علوم سیاسی ، حقوق ، مدیریت ، اقتصاد ، روانشناسی ، جامعهشناسی ، انسانشناسی ، علوم ارتباطات اجتماعی ، فلسفه ، ادبیات و …
من فکر میکنم بله، قابلیت کمیسازی و تبدیل به ریاضیات برای همه علوم وجود داره بخصوص در عصری که ریاضیات دیگه اون خاصیت صرفا متعین بودن (deterministic) رو نداره بلکه پیشرفتها و موفقیتهای بسیار زیاد در دیدگاه آماری و تصادفی هم به دست آورده. فقط باید به روش فیزیکدانها، بدونیم نظریه چه محدودیتی داره و انتظار معقولی از اون نظریات کمی شده داشته باشیم، مثلا انتظار از نظریات آماری بسیار متفاوت از انتظار از نظریات کلاسیک هست!
ولی دیدگاه بنیادی نیازمند کشف روابطی بسیار اساسی در سیستم هست که باز هم به نظر دور از دسترس نمیاد. باید دقت کرد که فیزیک تنها ریاضیات نیست بلکه اصول بنیادی هست که طبیعت رو توصیف میکنه. آیا این اصول بنیادی قابل دسترسی هستن یا حتی مهمتر: آیا همین الان هم وجود دارن؟ من فکر میکنم تلاش زیادی میخواد ولی اونقدر هم که تصور میشه، این عرصه خالی از نتایج خوب نیست.
مثال جالب میتونه نظریه شخصیت یانگ و گسترشهای مرتبط با اون باشه که تلاش میکنه چهارچوبی بنیادی برای روانشناسی شخصیتی فراهم کنه و به نظرم بسیار شبیه به فیزیک عمل میکنه: هر شخصیتی با چند کمیت بنیادی قابل توصیف هست و با داشتن اون کمیتها، توان بررسی رفتار فرد در شرایط مختلف امکان پذیره. این بسیار شبیه به فیزیکه: هر ذرهای با چند خصوصیت بنیادی قابل توصیف هست و با داشتن اون خصوصیتها میشه پاسخ ذره به شرایط فیزیکی مختلف رو بررسی کرد.
البته باید دقت کرد که در مورد شباهت حرف میزنیم و نه تناظر. یعنی دقیقا فیزیک یا ریاضی به شکل معمول رو به کار نمیبریم بلکه نظریه مشابه با خصوصیتی شبیه به فیزیک رو انتظار داریم. معمولا آدمها واکنش منفی به این دیدگاه دارن چون به اشتباه تصور میکنن که تناظر قراره برقرار بشه و با مثالهایی تلاش میکنن نشون بدن که امکان این تناظر وجود نداره. برای مثال انتخاب که در فیزیک در حال حاضر مفهومی نداره، و اساسا فیزیک رو یک نظریه جبری میکنه. در حالیکه روشهایی برای غلبه بر این نقص وجود داره که میتونه به ساخت «فیزیک متناسب با سیستمهای دارای انتخاب» هم کمک کنه.
این تلاشها بیشتر تحلیل داده هست تا نظریهای قابل اتکا که بتونه بهمون بگه که قواعد بنیادی به چه شکلی هستن. تحلیل داده رو نباید بیارزش دونست ولی نباید بیش از حد هم درباره قدرتش بلوف زد (کاری که امروز در جامعه علمی و بخصوص در بین شیفتگان هوش مصنوعی، بسیار رایج شده). تحلیل داده قدرت رقابت در حل مسائل رو با فیزیک داره ولی در پیشبینی و وسعت عملکرد غیرقابل مقایسه با فیزیکه. من میبینم که رسم شده در شرایطی که فرد با سیستمی با نظریه بنیادی مشخص هم سروکار داره، اصرار به استفاده از یادگیری ماشینی یا روشهای هوض مصنوعی (شبکه عصبی مصنوعی برای مثال) داره و عملا کاری بسیار بیمعنی رو انجام میده صرفا برای شوآف. روابط استخراج شده از دادهها از این طریق، نه قابل گسترش هستن (برخلاف فیزیک)، نه قابل اثبات بنیادی (برخلاف فیزیک) و نه الزاما مفهومی بنیادی رو نشون میدن (برخلاف فیزیک).
نکته مهمی است. اگه بخواهیم یک تفسیر دقیق از حرف پارتو داشته باشیم ، همین جملات هستند.
گاهی تصور میکنن اینکه میخواهیم جامعهشناسی رو بر پایه سنت علمی و فیزیکی استوار کنیم ، یعنی ظاهر اون رو با فیزیک یکی کنیم و عینا از زبان فیزیک و ریاضی استفاده کنیم. در حالی که نکته اینکه منظور این نیست که شکل زبانی جامعهشناسی به شکل فیزیک باشه. منظور اینکه جامعهشناسی بر سنت علمی فیزیک استوار بشه و مانند فیزیک به بررسی واقعیتهای اجتماعی بپردازه.
گروهی این چنین تفسیر میکنند که سخن پارتو که ذیل علم اثباتی بنیانگذاشته شده توسط کنت معنا میده ، یعنی بازی با اعداد و ریاضیات در جامعهشناسی است. این دیدگاه در کلیت مردود است چرا که بخشهایی از جامعه را نمیشه عددی کرد و این نگاه باعث میشه تخیل جامعهشناختی که باید کلیت جامعه رو نگاه کنه ، تبدیل بشه به نگرشی که مجبوره بخشی رو ببینه و بخشی رو نبینه.
اگه در کارهای پارتو ، کنت ، دورکیم و اسپنسر به عنوان طرفداران مصمم رهیافت اثباتی نگاه کنیم چنین تفسیری که برخی ارائه میدهند رو مشاهده نمیکنیم. خبری از اعداد در تفاسیر و الگوهای نهایی نیست.
پس اگه دقت کنیم و تا حدی همانطور که یوسف @yousef مطرح کرد ، معنای این سخن نزدیک شدن روح جامعهشناسی به روح فیزیکی است نه تشابه کالبدی. فیزیک دنبال شناخت است ، دادهها و مشاهدات خود را در ظرف منطق میریزد ، به یک فرمول و الگوی نهایی و جهانشمول میرسد و با کمک این فرمول و الگو میتواند (یا به دیگران این ابزار را میدهد) که در طبیعت و رویداد پیش رو دخل و تصرف کنند یا وقوع رویدادی را با احتمال بالا پیشبینی کنند.
این سخن پارتو با این تفسیر و با توجه به کارهای تحقیقی او در علوم اجتماعی ، اینجوری بیشتر معنا و مفهوم پیدا میکنه تا دیدگاهی که ابتدا مطرح کردیم.
جامعهشناسی مانند فیزیک پدیدهها را مشاهده ، آزمایش و مقایسه کند ، دادهها را در ظرف منطق بریزد و به یک فرمول و الگویی تکرارشونده دست پیدا کند که ابزاری باشد برای پیشبینی و اصلاح جامعه. از اونجایی که متفکران پیرو این نگرش معتقدند در جهان اجتماعی به مانند جهان طبیعی میتوانیم الگوهای تکرارشونده توالی رو پیدا کنیم پس روح فیزیکی و روح جامعهشناسی میتوانند یکی شوند.
یکی از مهمترین نظر مخالفان این دیدگاه هم اینکه امکان رسیدن به یک الگوی تکرارشونده در جهان اجتماعی وجود نداره. پس ساختن نظریه جهانشمول امکانپذیر نیست. همه چیز اگر و اما و احتمال است به همین دلیل اگه سنگی رو در جهان اجتماعی رها کنیم شاید به زمین بخوره.