بفرما مشاعره با اشعارى با كلمه مشترك!

دوستان بیایید مشاعره رو بصورت جدید ادامه بدیم هر کس یک بیت شعر گفت نفر بعدی باید بیتی بگوید که حاوی کلمه بولد شده از بیت قبلی باشد و بعد خود کلمه دیگری را برای فرد بعدی بولد کند.
بیت آغازین این مرحله را میگم؛

جان من دردوستی نامهربان می بینمت
آنچه بودی پیش ازین اکنون نه آن می بینمت
«اهلی شیرازی»

3 پسندیده

زمین باخصم و با ما آسمان است / تو بینی تا کجا نا مهربان است

وحشی غیر شیرازی(وحشی بافقی)

3 پسندیده

توضیح قشنگی بود(وحشی غیر شیرازی :joy:) و به درستی هم قانون مشاعره رو رعایت کردید

2 پسندیده

در مقابل اهلی شیرازی بود

2 پسندیده

با خصم نبرد خون توان کرد / با یار نبرد چون توان کرد؟

لیلی و مجنون حضرت نظامی

2 پسندیده

توان کرد با ناکسان بد رگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی

«سعدی شیرازی»

2 پسندیده

ناکسان را ترک کن بهر کسان/ قصه را پایان بر و مخلص رسان
حضرت مولانا

2 پسندیده

گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زانسان که بمیرند چنان برخیزند

«خیام»

2 پسندیده

ممنون من این رباعی حضرت خیام رو خیلی دوست دارم انشاالله در حشرمان چنان انگیزند
خب بریم سرکارمان

2 پسندیده

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

حضرت حافظ

2 پسندیده

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

حافظ شیرازی اصل :sunglasses:

2 پسندیده

خب خوشحالم @leila هم به مشاعره پیوست . من از @lolmol و @yousef هم دعوت میکنم بیان

2 پسندیده

هر ذره که در خاک زمینی بوده است
پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است

«خیام»

2 پسندیده

گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی

حضرت حافظ

2 پسندیده

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند
مه را چه جرم، خاصیت سگ چنین بده ست

«مولوی»

3 پسندیده

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسیم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این

«خیام»

3 پسندیده

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
حضرت حافظ

2 پسندیده

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حافظ

2 پسندیده

شنودی تو که یک خامی ز مردان میبرد نامی
نمی ترسد که خودکامی نهد داغش به پیشانی

حیفم اومد کاملش رو از شما دریغ کنم
از دیوان شمس

سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی
بدین حالم که می‌بینی وزان نالم که می‌دانی
ورای کفر و ایمانی و مرکب تند می‌رانی
چه بس بی‌باک سلطانی همین می‌کن که تو آنی
یکی بازآ به ما بگذر به بیشه جان‌ها بنگر
درختان بین ز خون تر به شکل شاخ مرجانی
شنودی تو که یک خامی ز مردان می‌برد نامی
نمی‌ترسد که خودکامی نهد داغش به پیشانی
مشو تو منکر پاکان بترس از زخم بی‌باکان
که صبر جان غمناکان تو را فانی کند فانی
تو باخویشی به بی‌خویشان مپیچ ای خصم درویشان
مزن تو پنجه با ایشان به دستانی که نتوانی
که شمس الدین تبریزی به جان بخشی و خون ریزی
ز آتش برکند تیزی به قدرت‌های ربانی

2 پسندیده

دیشب با بالشم یکم مشکل پیدا کردم باعث شد بالش نامه رو امروز صبح بگم😂 بین این مشاعره یه زنگ تفریح باشه

(بالش نامه)
گاه گاهیم به هنگامه خواب
بکنم جنگ با بالش خود
وقتهایی بشود زیر و زِبرَ
برود یا که به خانه چو نخود
سر و رویش گاه تغییر دهم
همچو تغییرات هر روزه ی مد
گاه هیچ جوره رامم نشود
مثل جایی که بخواهندم کُد
گاه او را خواهم و گاهی هم نه
مثل مصرف شدن سدیم و یُد
چو هر از گاه شَوَد دور از من
چون سلیمان شوم و او هد هد
گاهی ام پای و سرم را به تراز
به دو بالش، نَهَم و هر چه که شد

2 پسندیده