بهترین خاطره تون از روز معلم چی بوده؟

آدما دو دسته‌ن: یا معلم هستن و یا شاگردِ یه معلم :grin: امروز هم که روز معلمه :confetti_ball::sparkles: .

به عنوان یه هدیه ی کوچک پادپُرسی، خیلی خوب میشه اگه تجربه ها و خاطراتمون رو از این روز و یا از اتفاقای مربوط به شاگرد-معلمی، به معلم‌های عزیزِ پادپُرسی و غیرپادپُرسی هدیه بدیم.


یکی از خاطره‌هایی که الان یادم میاد مربوط به دانشگاس. دوران دانشجویی هر سال من مسئول میشدم برای خرید شیرینی روزِ معلم. هر سال هم حتما شیرینی ناپلئونی جز اصلی ماجرا بود. دوستانی بودن که تمیز بودن و سختشون بود کمی گردآلوده شن، با این وجود کسی حق نداره از شیرینی روز معلم بگذره :wink: .

بعد از فارغ التحصیلی متاسفانه دیگه وظیفه ی خطیرِ تهیه شیرینی رو به من ندادن و من قرار بود در هیات معلم اون روز رو به در کنم! برا روز معلم یه کیک خوشگل تهیه شده بود. تو یه اتاق جمع بودیم و منتظر تا کیک رو بخوریم. بچه‌ی استادمون (معلمِ بزرگ) هم بود و من برا اینکه حوصله دوتامون سر نره داشتم با ایشون توپ بازی میکردم. همین طور بازی میکردیم که یهو شایان (بچه‌ی ۴-۵ ساله‌ي استادمون) بهم یه پاس خیلی خوب داد. من هم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و اسپکش کردم! بر حسب اتفاق تمیزترین دوستامون پشت کیک نشسته بودن و ضربه ی من هم مستقیم رفت تو کیک :birthday: … .

ادامه‌ي ماجرا ترکیبی بود از این صورتک‌ها: :flushed: :face_with_raised_eyebrow: :roll_eyes: :crazy_face:

معلمِ بزرگ: «تا شاگرد بودی با شیرینی ناپلئونی روز معلم رو کیکیش میکردی، حالا که معلم شدی و دیگه خبری از شیرینی ناپلئونی نیست، …!»

11 پسندیده

خوب خاطرات من ازین روز معمولاً معمولین (شایدم برای من معمولی شده)، پس همین دیروزو براتون تعریف میکنم که بچه های کلاس هفتم که شیطون ترین کلاسم هستن و بیشترین غرها رو سرکلاس اونا زدمو و یه بارم از دست پرحرفیاشون عصبانی شدمو برای اولین بار کلاسو ول کردم رفتم بیرون، بیشتر از همه کلاسا این روزو برام جشن گرفتن. جیغ و دست و هورا و رو میز زدن و شعر خوندن، خیلی خفن جشن میگیرن برف شادی رو دقیق میزنن تو صورت :grin:
مگه میشد جمشون کرد، بعدشم ابراز محبتشون، خانوم ما شما رو بیشتر از همه معلما دوس داریم (بعضی وقتا هم بعضی از بچه ها لو میدن که خانوم به خانوم فلانیم همینو میگن :sunglasses: ) انقد تخلیه انرژییشون اوج گرفت که معاون مدرسه حالشون رو گرفت البته منم دیگه چاره ای نداشتم و جای دفاعی نذاشته بودن.
خلاصه بچه ان و برعکس بزرگا که اغلب خیلی بی حالن.

بعدازظهر قرار نبود مستقیم برم خونه پس وایسادم تک شاخه های رز سرخ رو مرتب کنم که از داخل بچسبونم پشت شیشه کمد کلاس، خشک بشه و یادگار بمونه.
معاون مدرسه هم که برای کلاس جبرانی بچه ها مونده بود ، اومد تنهاییم پر شد حرف زدیم، تازه کاره، و گفت که براش عجیبه که این وقتو برای این کار بذارم، یا هرکار اضافه شبیه این. و گفت همسر خودشم کارشو (کارمند شرکت) دوست داره، زیادی وقت میذاره برای تغییر خودش و اطرافش و گفت که درک و توان اینجور آدما و کار زیاد کردن رو نداره و . . . .

اگه بگم عاشق معلمیم دروغ بزرگیه، ولی دوست داشتن معلمی اونطور که معلم زبان (teacher) چند سال پیشم تو یه موسسه گفت، حماقت (stupid) هم نیست،
بنظرم
معلم خوب بودن تو سیستم ما، هنره، فداکاریه، رشده، و چون لذت و درد رو باهم داره شبیه عشقه.

9 پسندیده

منم ک نو معلمم و خاطره ی خاصی ندارم، اما امسال برای ی معلم کوچولو هدیه خریدم؛ خواهرزاده ام 6 سالشه، میخواد معلم شه به مامانش گفته نمی دونم خاله فرشته یادش هست روز معلم برا من کادو بخره یا نه!
منم امروز رفتم براش کادو خریدم :innocent:

7 پسندیده

بچه که بودیم، بابام پیکان جوانان سفید داشت.
هرروز هم میومد دنبالمون. دنبال من و ابجیم و مامانم که هممون تو یه مدرسه بودیم.
اونموقع ها که مامانم بازنشست نشده بودو معلم کلاس چهارم بود، هر سال، روز معلم، همه صندوق عقب و صندلی عقب پیکانمون پر میشد از هدایای مختلف؛ بیشتر لیوان و ظرفای مختلف بودن ولی توشون پلاک طلا و ادکلن و روسری های مکه ای هم پیدا میشد.
یکی از شاگردای مامانم براش یه دستمال گلدوزی شده آورد که من خیلی هدیه شو دوست داشتم.

راستی ما هنوزم اون ظرفا رو داریم و ازشون استفاده میکنیم. !

وقتی کلاس اول بودم یه لیوانای کپل کوتاه فرانسوی ای بودن اونا رو به معلمم هدیه دادم.
کلاس دوم یه ظرف چینی کره پنیر صبحانه!
و کلاس سوم یه ظرف پیرکس پیتزا برای فر! اونموقع خودمم دقیق نمیدونستم پیتزا چیه! ولی خب فکر کنم لاکچری بود :grinning:

4 پسندیده

من که تجربه این روز رو در نقش معلم نداشتم اما هنوز امیدوارم یه روزی برسه که کلی کتاب کادو بگیرم به بهونه این روز :grin::grin::grin:!

اما دبستانی که بودیم نهایت خلاقیتمون این بود که با یه سوراخ ریز روی پوسته تخم مرغ، توش رو خالی می کردیم و بعد از خشک شدن اون تو رو با بهار پرتقال و نارنج پر می کردیم که خیلی بوی با حالی داشت و معلم که میومد توی کلاس، بالای سرش میزدیم توی سقف کلاس که بهار پرتقال و نارنج بریزه روی سرش، خیلی حسِ خالصی بود :slightly_smiling_face::slightly_smiling_face: (مال کلاس اول و دومه بعدش دیگه معلم هامون بیشتر فاز نظامی گری داشتن و به نظر نمی اومد براشون جذاب باشه)

5 پسندیده

چه جالب!
من اصلا تا حالا بهار پرتقال رو نشنیده بودم

3 پسندیده

سال اول دبستان بودم یه معلم خانمی داشتم افتضاح.امتحان نقاشی داشتیم و گفت یه نقاشی بکشید. من از همه زودتر نقاشی کشیدم بعد تو نقاشیم عکس یه خونه بود. نقاشی رو بردم بهش نشون دادم. گفت خونه کشیدی؟ گفتم آره
کاغذمو پاره کرد و گفت دوباره بکش
اون موقع هیچوقت نفهمیدم چرا اینکارو کرد. بعد ها با خودم تجزیه تحلیل کردم که منظورش اینه بوده: تو خونه نقاشی رو کشیده بودی؟

یکی دیگه هم که یادم میاد این بود که مامانم اومده بود مدرسه که شکایت منو بکنه و بگه شیطونی میکنم، بعد معلمه اومد گلومو گرفت منو چسبوند به دیوار. تمام ناخوناش تو گلوم فرو رفته بود جای زخمش تا یک سال رو گردنم بود.
من تو خونه خیلی شیطنت خاصی نداشتم اتفاقا نسبت به خیلی ها مظلوم ترم بودم.

کلا من از معلم هیچ شانسی نداشتم همشون اذیت میکردن واسه همینم بعد اینکه از مدرسه اومدم بیرون به خودم گفتم:آخییششش بالاخره تموم شد

2 پسندیده