قدیما محله ها امنتر بود و یکی از قویترین ابزارهای ایجاد چنین امنیتی «همسایه» و «همسایگی» بوده. این روزا ولی ادما زیاد از حال و روز خونه بغلی خبر ندارن. حتی اگه تو یه اپارتمان هم زندگی کنن، خیلی وقتا واحدهای مختلف همدیگه رو نیمشناسن.
چقدر از این موضوع شکایت میشه ، هیچ چیز قدیم خوب نبود ، نه سلامت نه روان نه …
قدیما همه مثل هم بودند ، الان دیگه تفاوت بین افراد زیاد شده ، قدیم ها همه جمع می شدند یکجا ، حرفی هم نداشتند بزنند فقط به فکر خوردن بودند ، یه غذای خوبی بدن همدیگه بخورند الان دیگه اینطوری نیست و چه بهتر که اینطوری نیست.
فاصله دو متری خونه های روبرو توی اپارتمان ها یه جور احساس مشارکت و نزدیکی زیادی میده که چیز خوبی نیست و احساس حریم شخصی ای که ادم توی محل سکونتش باید داشته باشه خدشه دار میشه. همیشه باید یه فاصله ای باشه. البته این فاصله نبایدم انقدر زیاد باشه که به قولی همسایه از همسایه خبر نداشته باشه. فکر میکنم نزدیک فیزیکی مکان خونه ها، باعث شد ادما برای حفاظت از حریم شخصیشون یه جور گارد دفاعی بگیرن. یه عدم ارتباط انتخابی. ولی میشه این مسئله رو مدیریت کرد یه جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب.
اوایل که ما اومدیم توی مجتمع اپارتمانی، هیچکدوم از همسایه هامون همدیگرو نمیشناختن. ما با پخش کردن ساده ی یک کاسه آش شبای جمعه و کمک به اثاث کشی همسایه ی جدید و تعیین وضعیت بلاتکلیف جای پارک و پمپ های آب ساختمون، کم کم ارتباطمونو با همسایه ها شروع کردیم. خیلی زود این اتفاق افتاد که همه با حفظ حریم خصوصی زندگیشون، شناختی نسبت به هم پیدا کردن و تقریبا دوست شدن. الان جوری شده که ما هشت تا خونواده ایم که همدیگرو میشناسیم، بهم احترام میذاریم و اگر کسی کمکی بخواد، به راحتی روی همسایه ش حساب میکنه و مشکلات ساختمون با کمترین بحث و کشمکشی حل میشه. شاید باید خودمون یه همسایه ی خوب باشیم تا بقیه هم کم کم یخشون باز شه! البته با رعایت فاصله.
درسته ، یکی از بهترین روشهای تقویت فرهنگ همسایگی سر زدن به همسایه ها و دید و بازدید از اونهاس! اتفاقا یه موقع تو یه مجتمع زندگی میکردم و همسایهم یک حاج خانوم ۸۰-۹۰ ساله و با تجربه ای بودن. ایشون کرمانشاهی بودن. یه شب آش پخته بودن و یه ظرف آش گرفتن دستشون و تشریف آوردن خونه ما! در حد نیم ساعت نشستن و برامون از داستان های جوونی شون گفتن. و … . همین حرکت ساده و صمیمی ایشون، احساس راحتی و آشنایی خیلی خوبی ایجاد کرد و بهونه ای شد برای تعاملات ساده ی بعدی و حس نزدیکی.