این اتفاق هر چند در مثال زاکانی به شکل خیلی مقبوحانهای انجام گرفت!، اما کاملا در ایران و در تمام کشورهای توسعهنیافته قابل انتظاره متأسفانه. اصلا اینکه کشورهایی از نظر فساد اداری وضع خرابی دارند (اینجا رو ببینید، ایران در شاخص CPI نمرهی ۲۵-۳۰ از ۱۰۰ رو میگیره)، به همین معنی هست که «قانون» وسیلهای برای ایجاد نظم و دموکراسی در جامعه نیست، بلکه کارکرد قانون، تأمین منافع اقلیتی هست که به قدرت و ثروت عمومی دسترسی دارند.
اما اینکه آیندهی چنین کشورهایی به کجا میره، من چند تا سناریو رو میتونم مطرح کنم:
سناریوی یک-
یک سری افراد فرهیخته و دلسوز در جامعه (کسایی که دانش و تاثیرگذاری لازم برای هدایت جامعه رو میتونن داشته باشن) تلاششون رو صرف اصلاح قوانین و زیرساختها بکنند. یا تلاش کنند کمکهای بینالمللی فراهم کنند. در این حالت وضعیت برای مدت کوتاهی یه کم بهتر میشه ولی تغییر پایداری اتفاق نمیافته که منجر به رشد و شکوفایی بشه. مثالش میتونه هند باشه که با وجود صرف هزینههای بسیار در زیرساخت و کمکهای بینالمللی نتونسته به کشور شکوفا و پیشرفتهای تبدیل بشه.
سناریوی دو-
سناریوی دوم اینه که کل جامعه از ایجاد تغییر مثبت کامل ناامید بشن، حالا چه به صورت جغرافیایی از کشور برن، چه بمونن و تو سکوت زندگی کنند. آیندهای شبیه افغانستان به نظر میاد در انتظار چنین کشوری باشه.
سناریوی سه-
نخبگان و توانمندهای جامعه انرژیشون رو صرف ایجاد و رشد بیزینسهایی بکنند که مخاطب هدف اونها عموم مردم هست و با «نوآوری» چالشها و محدودیتها رو برطرف کنند. این مدل میتونه در درازمدت عادتهای جدید در جامعه شکل بده، همینطور قدرت اقتصادی رو بین طبقات پایینتر جامعه تقسیم کنه و در نهایت قانونگذاران رو مجاب کنه به وضع قوانین مناسب، و صاحبان سرمایه رو تشویق کنه به سرمایهگذاری در فعالیتی که نفع اجتماعی داره. فرآیندی بسیار طولانی و دشواره ولی در کشورهای دیگه اتفاق افتاده، مثلاً مو ابراهیم در آفریقا چنین کاری انجام داد، و هنری فورد یا سینجر در آمریکا، و همینطور در ونیز (که بعداً داستانش رو توضیح میدم)، و در کرهی جنوبی و ژاپن…
شما چه فکر میکنین؟