معمولا وقتی یک فیلم برای اولین بار به صورت ویدئویی (نمایش خانگی) به جای نمایش سینمایی منتشر میشود، نشانهی این است که یک جای کار میلنگد: مثلا بازخوردهای اولیه از فیلم منفی بودند، کیفیت دچار شک و شبهه است، و یا تهیهکننده مطمئن نیست که فیلم، مخاطبی پیدا کند. اما اگر به واقعهای در سال 1992، یعنی تولید اولین فیلم ویدوئویی نیجریایی به اسم زندگی در اسارت رجوع کنیم، داستان چیز دیگری است!
کِنِت نِبو، که یک فروشنده لوازم برقی بود، محمولهای از کاستهای خالی VHS گیرش آمده بود تا آنها را در مغازهاش بفروشد. اما او به سرعت دریافت که اغلب نیجریاییها اصلا نیازی به چنین محصولی ندارند!.. پس به فکر افتاد تا محتویات دستساز خودش را روی این نوارها پیاده کند. شروع کرد و یک نمایشنامه نوشت، برایش یک تهیهکننده و کارگردان پیدا کرد، و چندین هنرپیشه را هم به کار گرفت؛ و داستان تاجر از پا افتادهای را که با سحر و جادو میخواست بخت ِ خویش را برگرداند، روی آن نوارها به اجرا درآورد. با احتساب خرج و مخارج 12000 دلاری، این فیلم فروش خودش را با تولید صدها هزار نسخه در سرتاسر آفریقا شروع کرد، و حرکتی انفجاری به اسم "نالیوود" را به عرصهی ظهور رساند.
به این ترتیب یک جرقه در 25 سال پیش، حالا منجر شده است که نالیوود تقریبا 1500 فیلم در سال تولید کند، بالغ بر یک میلیون نیجریایی را به استخدام در آورد و برآورد میشود که ارزشی برابر 3.3 میلیارد دلار داشته باشد. از لحاظ حجم محتوا، از هر دو صنعت هالیوود و بالیوود جلوتر رفته است. این صنعت دستساختهی خانگی توانسته است توجه بانکها و سایر موسسات مالی را به خود جذب کند، به طوری که برخی از آنها امروزه چیزی به اسم "گیشههای فیلم" طراحی کردهاند تا روی محصولاتش سرمایهگذاری کنند. تخمینها حاکی از آنند که نیجریه مهد بیش از 50 مدرسهی فیلم است. دولت، فاندهایی را برای آموزش و تربیت فیلمسازها و سرمایهگذاری فیلمهای جدید تدارک دیده است و در صدد است قوانین کپیرایت و ممانعت از سرقت ادبی را به طور جدیتر دنبال کند. در سال 2018، هر دو شهر نیویورک و تورنتو میزبان جشنوارههای فیلم نالیوود بودند، در عین حال که شبکهی نتفلیکس اولین فیلم نالیوودیاش به نام Lionheart را خریداری کرده است.
چهطور یک سرمایهگذاری ِ پیش پا افتاده توسط یک فروشنده لوازم برقی که فقط میخواست کاستهای VHS اش را بفروشد، باعث ظهور یک صنعت چندمیلیارد دلاری، آن هم در یکی از فقیرترین کشورهای جهان شد؟ کشوری که حتی کمتر از 35 درصد از خانوادههایش دسترسی به برق و تنها نزدیک به 20 درصدشان دسترسی به تلویزیون دارند!
مصاحبهی الیسون برد (Alison Beard)، یکی از سردبیران هاروارد بیزنس ریویو (HBR) با افوسو اُجومو (Efosa Ojomo)، از نویسندگان کتاب پارادوکس کامیابی
گوینده: در سال 1960، کره جنوبی با سرانهی تولید ناخالص داخلیِ 155 دلار، یکی از فقیرترین کشورهای آسیا بود. امروز چه طور؟ یکی از موفق ترینها! با سرانه ناخالص داخلی 27500 دلار! و حالا از یک کشور مصرفکننده، به یک کشورِ دَهَنده تبدیل شده است. چه چیزی جرقهی گذار از یک اقتصاد مرزی (Frontier ecconomy) را به یک اقتصاد توسعهیافته ایجاد میکند؟ با استناد به کتابی جدید از کلیتون کریستنسن، افوسو اُجومو و کارن دیلون، راه حل در سرازیر کردن کمکهای بین المللی یا سرمایهگذاری دولتی و مداخلههای این چنینی نیست. راه حل در کارآفرینی خانگی (Homegrown entrepreneurialism) است: فرصتهایی بود که توسط کرهای ها دیده شد و افراد خارجی نمیتوانستند ببینند، تولید بازارهایی که قبلا وجود نداشت و از همه مهمتر بنا کردن زیرساختهایی که توانست این بازارهای جدید را سرپا نگه دارد. نکته مهم و جالب توجه این است که افراد نوآور در کرهی جنوبی، صبر نکردند تا کره جنوبی به یک وضعیت خوب و پایدار و موفق برسد تا بعد وارد میدان شوند! آنها وارد میدان شدند و موفقیت به دنبالش، آمد! افوسو اُجومو که در استودیو همراه ماست، مطالعه کرده که این فرآیند در سراسر دنیا چهطور اتفاق میافتد، از کشور بومیاش نیجریه تا هند و چین… و حتی!..
افوسو خیلی ممنون که به این گفتگو پیوستی.
ممنون الیس که منو دعوت کردی.
اولین واکنش من، که فکر کنم واکنش خیلیهای دیگه هم باشه اینه که در توسعه ی یک بازار، بازارهای مرزی واقعا اصلا جای آسونی برای ایستادن و سوار کردن بیزنست نیستن. مشتریهای بلقوهت فقیر هستند، تأمینکنندههای مالیت قابل اعتماد نیستند، زیرساخت وجود نداره یا ناپایداره، دولت ممکنه با فساد مواجه بشه. پس چرا شما پیشنهاد میکنین که مردم شروع کنند به دیدن این بازارها؟ به جای/یا علاوه بر نگاه کردن به بازارهای توسعهیافته؟
شاید بزرگترین دلیل برای اینکه ما فکر میکنیم مردم باید به این بازارها نگاه کنند، فهمیدن این نکته است که همهی بازارها یک روزی در یک نقطهای از زمان، بازار مرزی بودند! این چیزی هست که در تمام دنیا دیده میشه، از ایالات متحده بگیر تا اروپا و کرهی جنوبی که مثال زدی. اینکه یک بازار امروز در کجا قرار داره، به این معنی نیست که همیشه اونجا خواهد بود. بازارها هم میتونن تحول پیدا کنند (evolve). پس فکر میکنم این اولین دانستهی ماست. دلیل دوم اینه که، اگه شما وارد یک بازار مرزی بشید با یک استراتژی درست، با فهمیدن نقش خلاقیت در بیزنس و نظام سرمایهداری، حتی اگر شرایط بیرونی مناسب نباشه، شما میتونید یک برگشت سرمایه خیلی بزرگ داشته باشید. حتی میتونین درگیر فرآیندی بشین که ما اون روNation building ، کشور سازی، مینامیم. شما میتونی به اون کشور کمک کنی تا شروع به ساخت بسیاری از زیرساختها و موسسات کنه که در نهایت اون رو به سمت موفقیت پیش خواهد برد.
این کار خیلی طاقتفرسا به نظر میرسه. اینکه بیزنس خودت رو پیش ببری، در عین حال کشور رو هم بسازی! خب چه طوری انرژی، وسعت دید و سرمایه برای چنین کاری پیدا کنی؟؟
خب اینجا جایی هست که با یک تیر، دو نشون میزنی! این کار به وسیلهی ساخت و توسعه دادن یک سازمان/تشکیلات انجام میشه که میتونه محصولت رو ساده و قابل دستیابی کنه. شما یک بازار جدید خلق میکنی. وقتی بازار جدیدی خلق کنی، خود ِ بازار تمایل داره بسیاری از منابع مورد نیازش رو به سمت خودش بکشونه. چیزی که مهمه اینه که وقتی وارد یک بازار جدیدی میشی و یک استراتژی رو انتخاب می کنی تا یک بازار جدید برای مردم خلق کنی، نه تنها برای مردم شغل ایجاد میکنید، بلکه درآمد مالیاتی ایجاد میکنید و بازار جدید خودش، منابع مختلفی رو که برای رشد و بقا بهش احتیاج داره به سمت خودش جذب خواهد کرد.
مدل درآمدی (Business Model) برای خلق کالا و خدمات برای مردمی که خیلی فقیر هستند، چیه؟ در واقع چهطوری میخوای در این بازار پول در بیاری؟
اولین چیزی که اینجا توضیح میدم اینه که به هر بازاری که نگاه کنیم، چه بازار مرزی و چه توسعهیافته، سه روش برای ورود بهش وجود داره. یک، شما میتونین با نوآوری بازارآفرین (Market-creating innovation) واردش بشین که بعدا بهش میرسم. دوم، این که با استراتژی نوآوری حمایتی (Sustaining innovative) وارد بشی. این روش در مورد بازاری هست که در حال حاضر وجود داره، و شما در اون بازار سعی میکنین یک محصول «خوب» رو به یک محصول «بهتر» تبدیل کنین. مثلا طعم جدیدی به یک چای گیاهی میدی و غیره. و نوع سوم که خیلی از بازارهای مرزی با اونها شناخته میشن، نوآوریهای بهرهوری (Efficiency innovation) نامیده میشن. اینها نوآوریهایی هستند که محصولات خوب رو «ارزانتر» میکنند. شما صرفا برونسپاری میکنین، از نیروی کار ارزان در مناطق مختلف استفاده میکنین، یا استخراج منابع انجام میدین. در خیلی از کشورهای دارای اقتصاد مرزی، مثل نیجریه، غنا، عربستان سعودی، مردم از منابع طبیعی بهرهبرداری میکنن.
اما حالا!، دربارهی نوآوریهای بازارآفرین بگم!؛ اولین چیزی که در این مدل نوآوری لازمه شما شناسایی کنید، مفهومی هست که اون رو «بیبهرگی» از مصرف (non-consumption) مینامیم. بیبهرگی، در واقع پدیدهای است که توضیح میده چهطور بسیاری از مردم در یک منطقه میتونن از یک محصول یا خدمات خاص منتفع بشن اما فقط به خاطر هزینه، به خاطر مهارت تکنیکیای که برای استفاده از اون محصول لازمه، یا به خاطر دسترسپذیر نبودن، اون محصول یا خدمات رو در اختیار ندارن. به محض اینکه جایی «بیبهرگی» رو شناسایی کردین، این یک نشانهی بزرگ از اینه که یک بازار وسیع، از نوع نوآوری بازار آفرین، در اونجا نهفته است.
حتی اگه محصول یا خدماتی که دارین اونو میفروشین، خیلی ارزون باشه؟
دقیقا! پس همین که شما «بیبهرگی» رو شناسایی کردین، استراتژی شما باید این باشه که «من چهطوری این محصول/خدماتی که مطمئنم این مردم به اون نیاز دارند، طوری ساده و مقرون به صرفه (simple and affordable) کنم؟».
یک مثال خیلی خوب از این موضوع، سل تل است که یک شرکت تلفن همراه است که در بسیاری از کشورهای آفریقایی گسترش پیدا کرد. ولی وقتی بهش فکر میکنین که 20 سال پیش، نفوذ تلفن همراه در آفریقا کمتر از چیزی حدود 2-3 درصد بود! که بیشتر ِ همین رقم هم در آفریقای جنوبی بود، یعنی فقط یک کشور. مو ابراهیم (Mo Ibrahim) که یک کارآفرین سودانی بود که اون زمان در لندن زندگی میکرد، با خودش گفت که من یک عالمه «بی بهرگی» اینجا میبینم. وقتی به زندگی مردم نگاه میکنم، میبینم که میتونه با ورود این سرویس میتونه خیلی ارتقا پیدا کنه؛ اگه بخوام برم مادرم رو ببینم، اگه بخوام برم مزرعه، اگه بخوام به یک دوست یا یه کارمند پیام بفرستم، همهی اینکارها رو باید به صورت فیزیکی انجام بدم، هیچ مکانیزمی برای ارتباط وجود نداشت. مو ابراهیم تصمیم گرفت و دریافت که یک بازار بزرگ برای این محصول در آفریقا وجود داره. این تصمیم رو به چند تا از دوستاش در لندن گفت. اونا شروع کردن به گفتن اینکه : مو! دیوونه شدی! این آفریقاستها! جایی که مردم ایدز میگیرن، فساد وجود داره، فقر و … و یک لیست بلندبالای تمام نشدنی!. اما چیز جالب اینه که اونها اشتباه نمیگفتن، اما مو هم اشتباه نمیکرد! به خاطر اینکه اون داشت از یک لنز متفاوت به ماجرا نگاه میکرد. در 1998، او تصمیم گرفت که زیرساخت تلفن همراه رو تقریبا در 7 کشور آفریقایی ایجاد کنه و موفق شد در طی 7 سال نه فقط شرکتش رو تاسیس کنه که میلیونها نفر از محصولات و خدماتش استفاده کنند، بلکه تونست هزاران شغل برای مردم ایجاد کنه و جنبش تلفن همراه رو توی اون قاره راه بندازه. و امروز ارزش این صنعت برای اقتصاد آفریقا بالغ بر 200 میلیارد دلار هست.
باز هم به نظر این مسئله وجود داره که یک عالمه سرمایه گذاری ِ از پیش لازمه تا چنین حرکتی اتفاق بیفته، برج مخابراتی (cell towers) راه انداختن، آموزش دادن نیروی کار و خیلی چیزهای دیگه، خب چه طور میشه پول لازم برای این کارها رو جور کرد وقتی هیچ کس هنوز باور نمیکنه که ایدهی شما عملی هست؟!
این قطعا چنین کارهایی نیاز داره، شکی در این نیست. اما در عین حال، چیزی که به شدت شگفتانگیزه و ما در مطالعهمون بهش رسیدیم اینه که کاری که مو ابراهیم انجام داد، خیلی متفاوت از کاری که کارآفرین معروف، که همه دوستش داریم، هنری فورد، 120 سال پیش در آمریکا انجام داد، نیست. بیا برگردیم به اوایل 1900 میلادی؛ ماشینها، اسباببازیهایی برای مردم ثروتمند بودند. یه چیزی شبیه جتهای خصوصی ِ امروز! هنری فورد، پسربچه کشاورز دیترویت، که به سختی تحصیلات در حد متوسطه داشت، اشتباه نشه اون خیلی آدم درخشانی بود، اومد و با خودش گفت که من میخوام یک ماشینی بسازم که برای مردم طبقه متوسط مقرون به صرفه و قابل دستیابی باشه. هنری فورد دوره سختی رو به طرز خندهداری گذروند تا بتونه سرمایهگذارها رو متقاعد کنه. در واقع خیلی از سرمایهگذارها رو از دست داد. به خاطر اینکه یک کارخانهی ماشینسازی داشت که ماشینهای سفارشی برای افراد متمول تولید میکرد. وقتی ایدهاش رو مطرح کرد که میخوام ماشین بسازم و اون رو به قیمت اون زمان، زیر 1000 دلار بفروشم، خیلی از سرمایهگذارها رو همون درجا از دست داد. همه بهش گفتن: تو دیوانهای! این هیچ وقت اتفاق نمیافته. آخه چهطور میخوای ماشین بسازی جایی که هنوز جاده وجود نداره!؟ ولی اون به عهدش وفادار موند. او تونست فاند لازم رو عموما از سرمایهگذارهایی فردی جور کنه، اما چیزی که جالب توجهه کاری هست که او با اون فاندها انجام داد. هنری فورد، فقط بخش خط تولیدش رو تغییر اساسی نداد، بلکه کارخانهی فولاد بنا کرد، برای اینکه بتونه فولاد مورد نیازش رو تامین کنه، کارخانههای شیشه ایجاد کرد، خطوط راهآهن درست کرد، برای اینکه بتونه ماشینهاش رو جابهجا کنه، پمپ بنزین ایجاد کرد، … اون بسیاری از زیرساختهایی رو که لازم بود برای اینکه بتونه ماشین برای مردم فراهم کنه رو ایجاد کرد. به طوری که مردم وقتی از اون ماشین استفاده می کنن بتونن یک سرویس عالی داشته باشن. ما میبینیم که دقیقا همین اتفاق میافته وقتی سراغ بازارهای مرزی میریم. اگه شما به اندازه کافی صبور باشین که بازار رو خلق کنین و تمام زیرساختهای لازمش رو بسازین، آیندهی شما قراره که خیلی خیلی درخشان باشه…
اینها ترجمهای (همراه با کمی تلخیص) از ده دقیقهی اول ِ این پادکست سی دقیقهای هست. دعوت میکنم به ادامهی پادکست گوش بدین…