تا به حال چه عوامل ضربه زننده ای در گفتگو تجربه کردین که منجر به قطع گفتگو شده؟

از وقتی که پادپرس تشکیل شده، در بعضی از موضوعات به دلیل اختلاف و تفاوت دیدگاه، یا گفتگو قطع شده و یا از مسیرش منحرف شده و موضوع به کلی شده محل منازعه و از اون بدتر افراد این محیط رو ترک کردن .

عوامل این قضیه تا اونجا که به نظر من میاد:

  1. شخصی کردن موضوع
  2. حس مورد تحقیر واقع شدن
  3. حس فهمیده نشدن منظور از سمت طرف مقابل (سوء برداشت)
  4. شما بگید:…

به نظرم گفتگو (یا به عبارت بهتر هم شنفت) در مورد مسائلی که سرش تفاهمی وجود نداره کار ساده ای نیست و ماها هم دقیقا میشه گفت یاد نگرفتیمش. گفتگو کردن راجع به مسائلی که چالشی نداره به نظرم چندان مهم هم نیست و فکر می کنم اغلب مسائلی هم که الان باهاش مواجهیم جهت حل به صورت کلان، در میدان گفتگو دچار انواع عوامل متوقف کننده گفتگو میشه.

image

به همین خاطر تصمیم گرفتم این پرسش ها رو اینجا مطرح کنم:

  • آیا این حالت یه معضل جهانیه؟ کدوم ملت ها تحمل بیشتری در مواجهه با افکار متضاد خودشون دارن؟

  • آیا تمرینی در این زمینه وجود داره؟ (به نظر خودم پادپرس یه نمونه تمرین هست تا یادبگیریم)

  • اصلا آیا طرح خاصی برای یه گفتگوی سالم و صحیح وجود داره؟ چه مواردی رو درش باید در نظر بگیریم؟

  • چه جملات و عباراتی رو نباید به کار ببریم؟

  • اداب گفتگو رو تابه حال کسی بررسی کرده؟

  • چه مسائلی رو باید وارد گفتگو نکنیم؟ (مثلا @yousef خیلی با کمک گرفتن از استدلال ها و بیان مسائل از دیدگاه ایدئولوژیک مخالف هست)خب چرا؟ آیا چون جزء اصول صحیح گفتگو نیست؟

  • خب از کجا باید بدونیم این اصول رو رعایت نکردیم؟

  • کجا ها تو گفتگو هایی که داشتین و در پادپرس حس کردین عوامل بر هم زننده گفتگو وجود داشته؟ مثال دقیق بزنید

================================================================================

تحقیقات نشون داده در مواجهه حضوری آدم ها:

"کلام کمترین میزان اثرگذاری را دارد و سهم آن فقط ۷٪‌ از ارتباطات است در حالی که لحن صدا ۳۸ درصد از اثرگذاری در ارتباطات را شامل می‌شود و ۵۵ درصد باقی مانده نیز سهم زبان بدن خواهد بود"

اینجا تو پادپرس ماها فقط از اون 7 درصد بهره می بریم. حالا دیگه خودتون ببینید چقدر می تونیم در برداشت از اظهار نظرهای هم دچار عدم درک و تفاهم بشیم.

من خود اینجا وقتی همچین حسی بهم دست میده بیشتر اوقات سعی می کنم نقطه نظر طرف مقابل رو بهتر درک کنم:

  • سوال می پرسم
  • ارتباط رو شخصی نمی کنم
  • مسئله رو از دید طرف مقابل و دلایلش می بینم.
  • از همه مهم تر “دوباره خوانی” هست. بارها دیدم دفعه دوم که از روی متن طرف خوندم متوجه شدم چندان مسئله بغرنج نبوده.
    شما چکار می کنید؟

اما خودم هم دچار این معضل هستم. چون بارها این رو در مواجهه با مسائل بر سر میز ناهار با یکی از همکارانم تجربه کردم. چون منجر شده به عصبانیت و ترک گفتگو بوسیله من. در حالی که همکار دیگه ام که با من اغلب هم نظر هست اصلا همچین معضلی نداره و خیلی متقاعد کننده حرفش رو بدون تنش به طرف مقابل میزنه. چون این مهارت رو در طول زمان و بنا بر شغلش (مدیر فروش) یاد گرفته.

8 پسندیده

مورد اول و سوم بنظرم خیلی مهمند، و موردی هم که باید اضافه کنم، عدم دقت در انتخاب واژه ها یا عبارت ها و همینطور سهل انگاری در رعایت قوانین سایت.
تجربه پادپرسی خودم اینه که علیرغم احساس منفی که در ابتدا از سوء تعبیرهای دوطرفه دست میده، منظور طرف مقابل رو دوباره بپرسم، یا مثل شما دوباره و چندباره بخونم و گاهی با وقفه ای بیشتر از معمول جواب بدم، اینکه اشخاص دیگری غیر از دو شخص مورد نظر هم به بحث دعوت بشن، برای رفع ابهام کمک کنندست.
البته تبادل پیام خصوصی هم میتونه کمک کننده باشه.
بهرحال ترک کامل یا شرکت نکردن در گفتگو، بنظرم باید آخرین راه حل باشه.

6 پسندیده

«هدف شخصی از گفتگو» در عوامل ضربه زننده‌ی گفتگو و همین طور میزان صبر ما در برگردوندنِ گفتگو مهم میشه. به تجربه‌های شخصیم که برمیگردم این موقعیت ها تا حالا برام پیش اومده:

اگه با هدفِ فهموندن چیزی که خودم فهمیدم، یه گفتگو رو شروع کنم؛ و در طی گفتگو ببینم افراد بعد از رد و بدل کردن چند دیالوگ، متوجه پیام من نشدن میخوره تو ذوقم و احتمالا میکشم کنار.

اگه با هدفِ ارتباط گرفتن با افراد وارد یه گفتگو شم، احتمالا فقط وقتی افراد مشارکت کمی در گفتگو دارن و یا افرادی که مورد نظر من نبودن در گفتگو مشارکت کنن، میخوره تو ذوقم.

اگه با هدفِ پاسخ گرفتن به یه سوال و یا رفع یه ابهام گفتگویی رو شروع کنم، با دیدن واگرایی بحث و یا گرفتن سیگنال‌های بی‌ربط میخوره تو ذوقم.

اگه هدفم کشف حقیقت باشه، هر نوع مشارکتی، از مشارکت های واگرا تا عدمِ مشارکت، داره به من گوشه ای از حقیقت رو نشون میده و تو ذوقم نمیخوره.

اگه با هدفِ تخلیه یه گفتگو رو شروع کنم، وقتی طرف مقابل باهام مقابله کنه و جلوی تخلیه شدنم رو بگیره و بیشتر باعث شه پر بشم، میخوره تو ذوقم!

یه پرسش جدید که شاید به این پرسش کمکی کنه: دیگه چه هدف هایی از یه گفتگو، حقیقی یا مجازی، میشه داشت؟

7 پسندیده

این دیدگاه خیلی دقیقی هست. معضل در تعامل اجتماعی از مسائلی میاد که در ذات برهمکنش اجتماعی افراد هست. برخلاف دیدی که گفتید در مورد خودم، خیلی از مسیرهای قابل پذیرش هست. اگر هم علاقه‌ای برای گفتگو نباشه، به سادگی شرکت نمیکنم. ولی در مورد ایدئولوژی به مفهومی هست که قابلیت آزمون نداره، و به سادگی همه‌ی دیدگاههای غیر از خودش رو غلط محض میدونه. این دیدگاه در جامعه برای افراد بسیار جذاب هست. چون پذیرشش زحمتی نداره و دفاع از اون هم نیازی به تلاش نداره. به نظرم این نوع دیدگاهها از بنیان به حیات اجتماع ضربه میزنن، معمولا تفکر و نقد رو خرد میکنن و حتی اگر هم در راس جامعه باشن اونقدر ایده‌الگرائی دارن که میتونن با بهانه‌ای از نتایج اون دیدگاه شانه خالی کنن. در این مواقع حرف آشنا برای ما اینه که فرد اشتباه کرده و دیدگاه درست هست.
برای ارجاع میتونین کتابهای در مورد جامعه آزاد و خطراتش رو بخونین تا دیدی از این به دست بیارین که رشد این دیدگاهها در لوای آزادی اندیشه، عملا در نهایت به مرگ تنوع اندیشه منجر میشه.
تا اینجا مسئله کلی هست ولی در جامعه ما این مشکل هم هست که به دلایل زیادی ورود این دیدگاه به بحث عملا به معنی اتمام اون هست. چون بنابر ملاحظات موجود کسی جرات انتقاد از این نوع دیدگاهها رو نداره. این توهم به تدریج رشد میکنه که این سکوت به معنی قدرت دیدگاه هست. این ترکیب از دلایل، باعث واکنش من میشه نه مسئله شخصی، نه سوء تفاهم و تلاش برای تحقیر طرف مقابل. به ویژه در جامعه گسسته و منزوی کنونی، تحقیر افراد بدترین روش تعامل هست و چیزی رو حل نمیکنه.

در ارتباطهای رو در رو خیلی کم پیش میاد که حس منفی به طرف القا کنم. به دو دلیل: 1- بحث در معرض دید عموم نیست و آزادی عمل بیشتری وجود داره. 2- سعی میکنم کاملا، با حوصله و شفاف، مسیر حرفم رو از شخص دور کنم و به طرف بفهمونم که هدف فردی نیست، دلایل قابل فهم ارائه بدم و در نهایت بهش نشون بدم که دیدگاه متعادلی وجود داره که قابلیت جایگزینی رو داره.

نظر کلی نمیشه داد. مثال کاملا نقض اینه که اگر موضوع بحث ایدئولوژی مورد قبول اشخاص باشه دیگه نمیشه در این مورد این قاعده رو به کار برد. ولی فکر میکنم که به درستی سئوال رو منفی پرسیدید. مرز برای اینکه چه شکلی میتونید در بحث شرکت کنید وجود نداره، تعامل و برهمکنش مفید از همینجا میاد.
یه نکته مهم که آدمها رو به سمت دیدگاه رادیکال سوق میده و تمایل شدید به پایان بحث پیدا میکنن، انتظار نتیجه‌گیری قطعی و کوتاه مدت از بحث هست. بین بحث به معنی تبادل اندیشه و گفتگو برای تصمیم‌گیری باید تمایز قائل شد. مورد دوم چیزی هست که ما به اشتباه از مباحث میخوایم. اینکه فرآیند بحث به نتیجه خواهد رسید یا نه به نظرم به هیچ وقت جزء انتظارات معقول این نوع برهمکنش نیست. برعکس این حالت هم هست. ما به اشتباه مباحثه رو در خیلی وقتها به جای تصمیم‌گیری به کار می‌بریم و باعث اختلال در کارها میشیم. این قاطی شدن مفاهیم، باعث برهمکنشهای شدید در بحثها شده. به نحوی به این سمت رفتیم که در تصمیم‌گیریها بحث میکنیم و در بحثها به دنبال تصمیم میگردیم (البته این وارونگی در جامعه مختص این مسائل نیست).

برای تکمیل حرفها فکر میکنم دیدی کلی از تفاوت بحث و تصمیم‌گیری در مطالب بالا میشه ارائه کرد هرچند مرز دقیقی نمیشه ارائه داد.
تصمیم‌گیری تبادل نظر در مورد داده‌های مشخص و براساس حقایق آزمون شده برای نتیجه گیری در موردی بسیار روشن هست. در این روند، حداقل وجود یک تصمیم گیرنده نهائی هم برای ارزیابی نهائی و جلوگیری از واگرائی لازم هست.

مباحثه تبادل اندیشه به معنی تجزیه و تحلیل موضوعات کلیتر براساس روشهای دارای قابلیت آزمون هست. نتیجه جزء هدفها نیست، تصمیم گیرنده نهائی هم عموما وجود نداره و واگرائی میتونه به وجود بیاد.

نکته اینکه در تصمیم‌گیریها اگر نتیجه قطعی حاصل نشد معمولا وارد فاز مباحثه میشه و باید عواقب این تغییر فاز درک بشه تا باعث سرخوردگی در جمع نشه.

6 پسندیده

تجربه

  • در تجربه شخصی من، بزرگترین عاملی که تا به حال باعث خراب شدن گفتگوهام با دیگران شده، ناشی از درست ترجمه نشدن کلمات در ذهن دو طرف بوده. یعنی کلمات رو می شنویم، در مغز یه سری فرایندهایی طی می کنه و گاهی اوقات طوری ترجمه می شه که منظور گوینده نبوده. به نظر من در مواردی که مسئله ساز به نظر می یان، بهترین کار همونطور که شما @najme و @leilay گفتید، می تونه دوباره سئوال کردن از طرف باشه تا مطمئن بشیم که درست متوجه شدیم.

  • این پرسیدن بعضی وقت ها معجزه می کنه. در مورد خود من (مثلا در گفتگو با دوستان و نزدیکانم)، زیاد پیش اومده که برداشت نادرستی از حرف هام شده، و متاسفانه همیشه انرژی اینو ندارم که خودم توضیح بدم که منظورم چیز دیگری بوده. بعضی وقت ها رسماٌ لال می شم و مهم نیست برام که طرف گفتگوم، چه فکری راجع بهم می کنه. و این باعث قطع شدن گفتگو و چه بسا قطع شدن ارتباط می شه. دلیلش هم اینه که با خودم فکر می کنم که طرف تصمیمش رو گرفته که در مورد من چه فکری بکنه، پس چه اهمیتی داره که من تلاش کنم بهش ثابت کنم که داره در موردم اشتباه می کنه. اما زمان هایی که ازم سئوال می شه، (یا خودم سئوال می کنم از طرف،) که “من اینطور متوجه شدم، درست متوجه شدم یا نه؟”، خیلی ساده می گم نه. و ادامه توضیح رو می دم و اینطوری راه گفتگو باز می شه.

نمی دونم منظورتون از ترک کردن محیط اینه که به کلی از اینجا بیرون رفتن، یا اینکه اون گفتگوی خاص رو ادامه ندادن. چون آدم ها گاهی وقت ها اینجا رو فقط می خونند و حرفی نمی زنند.
اما در مورد ترک کردن یک گفتگو، اگر بطور خاص بی جواب گذاشتن سئوال مستقیمِ کسی نباشه، فکر می کنم خیلی هم چیز بدی نیست. گاهی وقت ها آدم ها احتیاج دارن که بیشتر فکر کنن، یا اینکه در اون گفتگو (که ملتهب هم شده)، نکته مثبتی در ادامه دادنش وجود نداره حداقل در این لحظه. این بخصوص توی بحث های چهره به چهره خیلی مهم تر هم می شه.

بعضی وقت ها اصلاٌ نمی دونیم که فکری رو که داریم بیان می کنیم از دیدگاه ایدئولوژیک می یاد.

من هم با بیان این دیدگاه ها مخالف نیستم اما بطور کلی به نتیجه گیری های با تکیه بر هرگونه ایدئولوژی در بحث، اعتماد نمی کنم، به این دلیل که این دیدگاه ها چون ریشه در خواسته هایی بسیار قدرتمند دارند، یه جورایی در برابر هرگونه تصحیح و بازنگری عقلانی نفوذناپذیر جلوه می کنن و این برای پیدا کردن حقیقت نکته مثبتی نیست.

3 پسندیده

نکته ای که به ذهنم اومده اینه که، گاهی شکستن ساختارها و چارچوب هایی که افراد بهش عادت دارن، ممکنه در ابتدا باعث یه هیجان بشه که به شکل منازعه بروز کنه.
نتیجش اما، میتونه اندیشیدن و نگاه کردن متفاوت باشه. حتی اگر گفتگو قطع بشه، یا افراد گارد یا فاصله بگیرن، به فکر فرو خواهند رفت. و این خوبه.

1 پسندیده

در مورد خود عواملی که گفته شده، در همه موارد اساسا از شروع گفتگو، به معنی ظاهری مباحثه، این عوامل در ذات بحث و افراد هست. شخصی کردن موضوع، ممکنه یا خصوصیت کلی فرد باشه یا واکنش دفاعی در موردی خاص. حس تحقیر، از تیپ افراد ممکنه منتقل بشه یا در خیلی موارد هدف یکی همین کار هست. فهمیده نشدن هم از عدم تلاش برای ساختن زبان مشترک و عدم توانائی افراد در بیان منظور میتونه باشه. منظورم اینه که با دیدن و شنیدن قسمتی از یه گفتگو هم میشه فهمید مسیر به چه چیزی ختم میشه.
به لیست میشه این رو هم اضافه کرد:

  • انتظار بیجا در مورد نتیجه گفتگو

شبیه به داستان انتظار نتیجه گیری که در پست قبلی گفتم. این باعث واکنشهای منفی زیادی میشه و حتی میتونه برای مثال مورد عدم فهم رو در خودش داشته باشه.

  • دیدگاه غلط به کاربرد گفتگو

به این معنی که خیلی از افراد با تصور قانع کردن فرد مقابل وارد گفتگو میشن و راهی برای تعامل فکری باقی نمیمونه.

بسیار عالی و همین نبودن زبان بدن و لحن سبب بسیاری سو برداشت ها میشه