تجربه این حس برای من زیاد پیش اومده…
- وقتی در حال شروع یادگیری یه مهارت هستم و تلاشهای اول و دوم و سومم نتیجهای که میخوام بهم نمیده،
- وقتی وارد جمعی از آدمهای باهوش یا متخصص میشم و خودم رو توی اون جمع ضعیف میبینم،
- یا وقتی حتی جرات نمیکنم که کاری که دلم میخواد رو انجام بدم، چون فکر میکنم خیلی محاله از پسش بربیام،
حسی بهم دست میده که بهش میگن احساس «بیدست و پایی» (awkwardness)!!
توی این لحظات معمولا خودم رو اذیت میکنم و بمباران جُمَلات و حَمَلات منفی رو به سمت خودم روانه میکنم!
تا اینکه چند وقت پیش یه درس از کریس واس در مسترکلاس گرفتم. کریس نگاه تازهای رو به این حس معرفی کرد و من هم وقتی گذشته رو مرور کردم، دیدم چیزی میگه دقییییقا درسته!:
و یه مثال هم آورد از Thumb/Pinkie Interchange !
یاد جملهای افتادم که یک روزی روی بیوی تلگرامم گذاشتم:
«برای بلند شدن، اول باید خزیدن، نشستن و بعد راه رفتن بیاموزی!»
و متوجه شدم بارها و بارها با طی کردن همین چرخه: { احساس بیدست و پایی --> ناامید نشدن --> تلاش دوباره } به رشد فردی رسیدم. بیارتباط به موضوع «درست»ترین راه برای «اشتباه» کردن چیه؟ هم نیست!
نظر شما چیه؟
شما چه قدر با این حس آشنایین؟
تا حالا شده احساس بیدستوپایی احساس کنین و بعدش به خاطر این حس از خودتون تقدیر کنین؟
دنبالهی موضوع هنر مذاکره کردن رو از کریس واس، مامور سابق FBI، یاد بگیریم!