امروزه شیوه های مختلف مدیریتی طرح میشود. گاهی تمییز دادن نقاط اشتراک و افتراق آنها مشکل است. تفکر طراحی چیز جدیدی است. اما شباهتهای گیج کننده ای با شیوه های دیگر، مثل کایزن، دارد.
شما چه فکر می کنید و به نظرتان این متدولوژی چگونه در کارتان، توان اثرگذاری دارد؟
فرض کنین من یه فروشنده م و میخوام یه لیوان آب رو به مردم بفروشم. ولی افراد چندان به محصول من توجه نمیکنن. و اینجا مسئله ی من میشه اینکه «چرا کسی از من لیوانِ آب نمیخره؟!».
تفکر طراحی میگه با همدلی با مخاطب شروع کن. پس شاید اولین قدم من بشه اینکه یه گوشه نزدیک آب-خوری بشینم و به افراد نگاه کنم که وقتی تشنه شون میشه:
چی کار میکنن؟
هر چند وقت یه بار آب میخورن.
با چه ابزاری آب مینوشن؟
رده های سنی مختلف و قشرهای مختلف رفتارشون برا رفع نیاز تشنگی چه تفاوتی داره؟
و …؟
این طوری میتونم مخاطبم رو بهتر درک کنم و راحت تر باهاش همدلی کنم. بعد که خوب مخاطب رو فهمیدم، میرم سراغ بهبود فرایندهای فروش خودم و یا حتی بهبود محصول (بسته به رفتار مخاطب).
راستی درباره این صحبت ، تفکر طراحی رو بیشتر از اینکه شیوه ی مدیریتی بدونم، یه روش حل مسئله میبینم که برای دیزاین محصول یا خدمت موثره.
شما کارکردی از تفکر طراحی در بهبود فرایندهای مدیریت سراغ دارین؟ @mojtaba_ahmadzadeh اگه بله لطفا مثالی بزنین تا به عنوان یکی از مخاطباتون بهتر بتونم با سوال ارتباط برقرار کنم.