یه سکانس عالی از فیلم ماتریکس هست که مورفیوسم به نئو میگه هیچ کس ماتریکس رو نمیتونه برات تعریف کنه . برای این که ماتریکس رو بفهمی خودت باید بری و ببینیش . بعد 2 تا قرص جلوش میزاره و میگه :
تو قرص آبی رو می خوری - داستان تموم میشه ؛ از خواب بیدار می شی و به هر آنچه که تابه حال اعتقاد داشتی معتقد خواهی ماند ; تو قرص قرمز رو می خوری - به سرزمین عجایب میری و میفهمی لانه خرگوش چقد عمیقه
در واقع اینجا داره به نئو یه حق انتخاب بین آرامش با نادیده گرفتن یا آگاهی ولی همراه با زحمت و عذاب رو میده . بدون توجه به این که تو فیلم انتخاب نئو چی بوده و این که در آخر فیلم یه ابر قهرمان میشه که بشر رو نجات میده از چنگ ماشین ها یا نقد هایی که در این باره نوشته شما کدوم رو انتخاب میکنید ؟
آسایشی که با نادیده گرفتن همراهه یا آگاهی که با عذاب همراه ؟ چرا ؟
تا الان چند بار امکان انتخاب بین آسایش همراه با فراموشی و یا آگاهی همراه با چالش رو داشتم: وقتی به خودم میومدم میدیدم مدتهاست قرص آبی رو خوردم و تنها دلیلِ «زنده بودن ولی زندگی نکردنم» همین انتخابه؛ اینجا بوده که آگاهانه از سرزمین آبی خارج میشدم و قرص قرمز رو قورت میدادم.
جالب اینجاست که بعد از قرمز شدن، یا به عبارتی انتخاب آگاهی که خارج از کنج آسایشم بوده، آرامش روانی بیش از همیشه تجربه میکردم. یعنی برای من و با توجه به روحیاتم، عذابِ انتخابِ قرص آبی خیلی بیشتر از عذابِ قرص قرمز هست.
در واقع دیالوگ بعد از این برام جالب بود که گفت اگر قرص قرمز رو بخوری بهت قول میدم واقعیت رو نشونت بدم و چیزی جز واقعیت نباشه. اما بهت قول نمیدم واقعیت دلخواه تو باشه. این جاست که آدم صبر میکنه، نگاه میکنه و حالا باید انتخاب کنه. از وضعیت الانت مثل همیشه ساده بگذری یا به چشم واقعیت ببینی که دوستش داری یا نه
من توی روال معمولی زندگی قرص آبی رو انتخاب میکنم. ولی جائی مثل کارهای علمی، همیشه قرص قرمز رو انتخاب کردم، البته دردسر زیادی هم پیش اومده ولی ارزش لذت بردن از چالشهای علمی رو داشته.
بی شک قرص قرمز، چون اعتقادم بر اینه که به دنیا اومدم تا بفهمم، یاد بگیرم و تغییر کنم. اگر قرار بود همینی بمونم که از بدو تولد بودم یا اعتقادم به دنیا همینی بمونه که الان هست، پس به بنبست باید رسیده باشم و این یعنی آخرِ خط… یعنی پایان… یعنی مرگ